هدایت شده از 🌼تبادلات پرچذب صاحب الزمان🌼
___________🥀•☕️____________
⇦[✨•|دلم میخواست برم جلو و پسره رو بکوبونم به دیوار تا دیگه چشم به ناموس مردم نداشته باشه.
آره دخترداییمه،خواهرزنمه..
نمیتونم ساده بگذرم ازش.خیلی جلو خودمو گرفتم که جلو نرم و آبرو ریزی نکنم.
پسره که رفت،زهرا هم راه افتاد سمت ایستگاه اتوبوس.
اتوبوس رو دنبال کردم تا رسید به کوچه خونه دایی.
وقتی زهرا رفت تو دلم آروم گرفت و برگشتم خونه.
زهرا رو بعد مدت ها دیده بودم اما تو بد شرایطی دیدمش.
با یک پسر..اونم از پسرای دانشگاهشون
یعنی با زهرا چیکار داشت؟بهش چی می گفت؟...
_____________________________
#پاࢪت_158🧡•✨
زود برو بقیہ رومانو بخون☁️💕😐!
#رمان_بانوۍ_پاکدامن😌💜
🍓🍧_ https://eitaa.com/joinchat/3489202334C1c6af3173a _🍧🍓