eitaa logo
🇮🇷 لبیک یا خامنه ای 🇮🇷
240 دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
6.3هزار ویدیو
43 فایل
لینک کانال خودمون 🇮🇷لبیک یا خامنه ای🇮🇷👇👇👇 https://eitaa.com/cfghjv و اشتراک با ادمین اصلی کانال 👈 @Putrhgh خادم تبادل 👈cfghjvo@ این کانال مذهبی است
مشاهده در ایتا
دانلود
🚨 فروش برای خرید 💠 به یاد دارم از جمله مواردی که (همسرم) خود را فروخت، زمانی بود که سالی در مشهد، زمستان نزدیک شد و سرما شدت یافت و مردم برای گرم کردن خانه‌های خود، به خرید مواد سوختی که در آن زمان بود، روی آوردند. در چنین مواقعی تعدادی از مومنین به من مراجعه می‌کردند و پولی در اختیار من می‌گذاشتند تا با آن زغال بخرم و بین نیازمندان توزیع کنم. معمولاً زغال را از زغال فروشی می‌خریدم بعد به کسانی که نیاز داشتند حواله می‌دادم تا زغال را از زغال فروشی بگیرند. در آن سال پولدارها به من مراجعه نکردند بلکه فقرایی مراجعه کردند که معمولاً در چنین ایامی برای گرفتن زغال، درِ خانه علما را می‌زنند اما آن سال، این افراد از خانه من ناامید باز می‌گشتند و این امر مرا بسیار اندوهگین می‌ساخت. که این حال را دید به من پیشنهاد کرد، را که برادرش به مناسبت تولد یکی از فرزندان به او هدیه کرده بود، بفروشم. من مخالفت کردم، ولی او اصرار ورزید. را گرفتم و خواستم آن را به قیمت هر چه بیشتر بفروشم. اتفاقاً یکی از همسایگان و دوستان به خانه ما آمد. من جریان را برایش تعریف کردم تا تشویق شود که دستبند را به قیمت هر چه بیشتر بفروشد. او رفت و آن را به هزار و چند صد تومان فروخت و گفت من هم به اندازه همین پول، روی آن می‌گذارم. لذا مبلغ خوبی فراهم شد و با آن زغال خریدم و نگرانی همسرم هم برطرف گردید. 📘 خون دلی که لعل شد، فصل۱۰، ص۱۶۰ 🆔@cfghjv
🚨 فروش زیور آلات برای خرید زغال ✍ به یاد دارم از جمله مواردی که (همسرم) خود را فروخت، زمانی بود که سالی در مشهد، زمستان نزدیک شد و سرما شدت یافت و مردم برای گرم کردن خانه‌های خود، به خرید مواد سوختی که در آن زمان بود، روی آوردند. در چنین مواقعی تعدادی از مومنین به من مراجعه می‌کردند و پولی در اختیار من می‌گذاشتند تا با آن زغال بخرم و بین نیازمندان توزیع کنم. معمولاً زغال را از زغال فروشی می‌خریدم بعد به کسانی که نیاز داشتند حواله می‌دادم تا زغال را از زغال فروشی بگیرند. در آن سال پولدارها به من مراجعه نکردند بلکه فقرایی مراجعه کردند که معمولاً در چنین ایامی برای گرفتن زغال، درِ خانه علما را می‌زنند اما آن سال، این افراد از خانه من ناامید باز می‌گشتند و این امر مرا بسیار اندوهگین می‌ساخت. که این حال را دید به من پیشنهاد کرد، را که برادرش به مناسبت تولد یکی از فرزندان به او هدیه کرده بود، بفروشم. من مخالفت کردم، ولی او اصرار ورزید. را گرفتم و خواستم آن را به قیمت هر چه بیشتر بفروشم. اتفاقاً یکی از همسایگان و دوستان به خانه ما آمد. من جریان را برایش تعریف کردم تا تشویق شود که دستبند را به قیمت هر چه بیشتر بفروشد. او رفت و آن را به هزار و چند صد تومان فروخت و گفت من هم به اندازه همین پول، روی آن می‌گذارم. لذا مبلغ خوبی فراهم شد و با آن زغال خریدم و نگرانی همسرم هم برطرف گردید. 📚خون دلی که لعل شد، فصل10، ص160 ✅کانال لبیک یا خامنه ای https://eitaa.com/cfghjv