#خاطرات_شهـدا📜
من با احمد ، هـم دوره و هـم پـرواز بودم.
از سال ۱۳۵۳ در مرڪز پياده شيراز .
دوره هاى مقدماتى و عالى را طى مےڪرديم و در همان روز ها ڪه در خدمت ايشان بودم ، مسائل عقيدتى را رعايت مےڪرد.🎈♥️
از نماز و روزه و فلسفہ دين ، خيلى حرف مےزديم.
در همان مرڪز ، گروهان ديگرى متشڪل از خانم ها، آموزش نظامى مےديدند.🧕
احمد توصيه مےڪرد بہ آنها نزديڪ نشويم . آن موقع،حجاب خانم ها رعايت نمےشد و يگان ها هم در ڪنار هم خدمت مےڪردند و آموزش مى ديدند .‼️
احمد به ما مى گفت : «ممڪن است در اين دنيا ، جواب ڪار ثوابى را ڪه مےڪنيد ، عايدتان نشود ولى بالاخره روزى بايد جواب ڪارش را پس بدهيد و يا پاداش ڪار خيرتان را بگيريد .🙃🌸🍃
آن روز ، جواب دادن خيلى سخت است.»🖐🏻📌
#از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣
#خاطرات_شهدا
وقتی پیکر شهید مغفوری را آوردند حال مساعدی نداشتم ، داشتم گریه می کردم.
در حزن و اندوه بودم که ناگهان صدایی شنیدم که می گفت ، شهید قرآن می خواند.
یکی از روحانیون هم قسم خورد که صدای قرآن او را شنیده است.
گفتم ، خدایا این شهید چه مقامی پیش شما دارد که این کرامت را به وی عطا کردی که از جنازه اش پس از چند روز که شهید شده صدای تلاوت قرآن می آید.
وضو گرفتم ، رفتم بالای سرش و روی او را کنار زدم ، رنگش مثل مهتابی نور می داد ، و بوی عطر عجیبی از پیکرش به مشام می رسید ، وقتی گوشم را نزدیک صورت و دهانش نزدیک کردم ، مثل کسی که برق به او وصل کرده باشند در جا خشکم زد ، چون من هم از او تلاوت قرآن شنیدم. درست یادمه در همان لحظه ای که گوشم نزدیک دهان او بود شنیدم که سوره کوثر را می خواند. چند نفر دیگر هم شنیده بودند که قرآن می خواند...
#شهیدعبدالمهدی_مغفوری
📕 لحظه های آسمانی ، ص69
#از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣
#خاطرات_شهدا
●برای گرفتن مرخصی وارد چادر فرماندهی گردان شدم،شهید تورجی زاده طبق معمول به احترام سادات بلند شد و درخواستم را گفتم ؛بی مقدمه گفت نمی شود،با تمام احترامـــی که برای سادات داشت اما در فرماندهی خیلـــی جدی بود؛کمی نگاهش کردم،با عصبانیت از چادر بیرون آمدم و با ناراحتی گفتم:" شکایت شما را به مادرم حضرت زهرا(س) می کنم."
● هنوز چند قدمی از چادر دور نشده بودم که دوید دنبال من با پای برهنه گفت:" این چی بود گفتی؟" به صورتش نگاه کردم...خیس اشک بود. بعد ادامه داد:" این برگه ی مرخصی سفید امضا،هر چه قدر دوست داری بنویس ،اما حرفت را پس بگیر یک سال از آن ماجرا گذشت. چند ساعتی قبل از شهادتش من را دید. پرسید:" راستی آن حرفت را پس گرفتی؟
📎فرماندهٔ گردان یازهرای لشگر ۱۴ امام حسین(ع)
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده🌷
#سالروز_شهادت
●ولادت : ۱۳۴۳ اصفهان
●شهادت : ۱۳۶۶/۲/۵ بانه ، عملیات کربلای۱۰
#از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣
#خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
📍خرید نان تازه برای سپاه ممنوع...
🌟 زمانیکه مسئول مالیِ سپاه مراغه بود، چشمش خورد به اتاقی که خُرده نان و نان های خشک رو میریختند اونجا. دستور داد دیگه برای سپاه نان تازه نگیرند. همینطور هم شد. همهی بچهها، و حتی خودِ آقا مسعود از همون خُـرده نانها استفاده کردند. مسعود معتقد بود که بیتالمال نباید هدر برود..
#از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣
#خاطرات_شهدا 💌
یکبار در خیابان دیدم آقامهدی
یک جاروی بزرگِ شهرداری دستش گرفتهاست
و خیابان🛣 را جارو میزند!
علت را که پرسیدم گفت: پشت نیسانش،
بار شیشه داشته و موقع حرکت شیشهها
شکسته و خرد شدند و کفِ خیابان ریختند!🍃
به آقامهدی گفتم: ولش کن! آبرویمان میرود
شهرداری تمیز میکند ولی به حرفم توجهی نکرد
و بعداز اینکه خیلی اصرار کردم گفت:
اگه این شیشهها توی لاستیکِ ماشین
مردم فرو برود، حقالناس گردنم است
و فردای قیامت آبرویمان میرود!🌿
#شهید_مهدیقاضیخانی🌷
#شهدا_را_یادکنید_باذکر_صلوات 💌
#از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣
#خاطرات_شهدا 💌
برای سرکشی به قسمت انبار رفته بود.
رئیس انبار که او را نمیشناخت، مورد خطاب قرار داده بودش، که با ایستادن و نگاه کردن کاری از پیش نمی رود.🍃
او هم دست به کار شده بود و حسابی کمک کرده بود. 😊
بعد از ظهر رئیس انبار از اطرافیان او پرسیده بود که سرباز کدام دسته است تا با فرمانده اش صحبت کند و او را به انبار منتقل کند.🍃
و او حاج حسین خرازی فرمانده لشکر امام حسین (ع) بود...✨
✍🏻به روایت همرزم
#شهید_حسین_خرازی🌷
#شهدا_را_یادکنید_باذکر_صلوات 💌
#از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣
💌#خاطرات_شهدا
🟣شهید #محسن_کمالی_دهقان
☂پدر شهید نقل میکنند: «یکی از توصیههای مهم شهیدم،محسن، این بود که هرگز مساجد را خالی نگذارید و نماز اول وقت بخوانید. اما پسرم یک گله هم از جوانان داشت؛ میگفت "یک بسیجی نباید نماز اول وقتش را به تأخیر بیندازد و مسجد را خالی بگذارد."
☂همیشه میگفت نباید برخورد بدی با مردم داشته باشید؛ اگر امر به معروف و نهی از منکر میکنید، باید با حُسن خُلق همراه باشد. نکته مهم این بود که محسن اهل عمل بود و با عملکردن مردم را جذب میکرد. از اینرو حرفهایش به دل مردم مینشست.
☂محسن در انجام کار خیر، بیریا بود و کسی متوجه آن نمیشد. خادم مسجدمان میگفت وقتی همه مراسمها در مسجد به پایان میرسید و همه میرفتند، محسن همراه من میماند و همه مسجد را تمیز میکرد؛ بدون اینکه کسی اورا ببیند.
#از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣
💌#خاطرات_شهدا
🔵شهید مدافعحرم #سید_جاسم_نوری
♨️سبع الدجیل
🎙راوے: همسر شهید
💙سیدجاسم در عراق به عنوان نیروی داوطلب عادی بود اما بهخاطر تخصص، توانمندی و هوشی که داشت، به کار شناسایی مشغول شد. لهجهی غلیظ عربی سید، کمکحالی بود برای هم خودش و هم بقیه نیروها. به مناطقی که داعشیها تحت نفوذشان بود، میرفته و اطلاعات لازم را به دست میآورده و کمک بسیار خوبی برای نیروهای عراقی بوده است.
❤️سید فعالیتهای زیادی از لحاظ اطلاعات شناسایی در عراق انجام داد و به کار شناسایی یک نظم خاصی داده بود. یکی از کارهای بسیار قهرمانانهی سید، ایجاد اختلاف بین داعش و النصره بود و با درگیریهای بینشان تلفات بسیار زیادی دادند و در عراق هم برای ساماندهی نیروهای حشدالشعبی تلاش بسیار زیادی کرد.
💙شهر دجیل، یکی از حساسترین شهرهای عراق، که به دست تروریستهای داعش اشغال شده بود، با هدایت و مشاورهی سید آزاد شد. برای همین، مردم دجیل به پاس حماسهسرایی سید جاسم، به او لقب «سبع الدجیل» یا همان «شیرمرد دجیل» دادند و شعارش، "کُلُّنا عبّاسُکَ یا مهدی" بود.
#از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣
#خاطرات_شهدا 💌
یک روز ابراهیم زنگ زد و گفت، ماشینت🚙 رو امروز استفاده می کنی؟ 🤔
گفتم نه همینطوری جلوی در خونه🏡 افتاده!
آمد ماشین را گرفت و گفت تا عصر بر میگردم.
وقتی برگشت گفتم کجا بودی؟🤔
گفت مسافر کشی! تعجب کردم، 😳
بعد گفت، بیا با هم بریم چند جا و برگردیم وگفت، اگر توی خونه برنج و روغن یا چیزی دارید، به همراه خودت بیار. بعد رفتیم فروشگاه و مقداری برنج و روغن و ... خریدیم،
از پول هایی که به فروشنده می داد، مشخص بود که واقعا رفته مسافر کشی! 🚙
بعد هر چه خریده بود را به پایین شهر بردیم و به خانواده هایی دادیم. 🍃بعد فهمیدم که اینها خانواده هایی هستند که همسرنشان در #جبهه هستند و رزمنده هستند و برای زندگی با مشکل مواجه شده اند.🌱
این ها از کارهای خالصانه ابراهیم بود که این روزها کمتر از آن خبری است..🌷✨
#شهیدابراهیمهادی
#شهدا_را_یادکنید_باذکر_صلوات 💌
#از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣
#خاطرات_شهدا💌
••یك بار از او پرسیدم متنهایت را
چطور مینویسی؟ از کجامیآیند؟
گفت: اگر دوست داری براۍ شھدا
بنویسی وضو بگیر، دو رکعت نماز
بخوان، سلام را کہدادۍ بنشین به
نوشتن. میرسانند به آدم!
• بھنقلازسردارقاسمی
• خطاببہآوینیِجان.
#از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣
🌷#خـاطــرات_شــهـــدا
همیشه می گفت:
واسه کی کار می کنی؟
می گفتم: امام حسین
می گفت: پس حرفها رو بیخیال
کار خودت روبکن
جوابش با امام حسین
🌷شهیدمحمّدحسین محمدخانی
#پنج_شنبه_شهــدایی🌹
هدیه به ارواح طیبه همه شهدا فاتحه وصلوات💐💐💐💐💐
#از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣
#خاطرات_شهدا 💌
برای خرید سر عقد رفته بودیم
موقع پرو لباس مجلسیم یواشکی بهم گفت:
«هنوز نامحرمیم!
تا بپسندی برمیگردم.»
رفت و با سینی آب هویچ بستنی برگشت
برای همه خریده بود جز خودش.
گفت خودم میل ندارم.
وقتی خیلی اصرار کردیم مادرش لو داد که روزه گرفته است.
ازش پرسیدم: « حالا چرا امروز؟😳»
گفت: «میخواستم گرهی تو کارمون نیفته و راحت بهت برسم»
#نقل_از_همسر_شهید
#شهید_محسن_حججی🌷
هدیه به ارواح طیبه همه شهدا فاتحه وصلوات💐💐💐💐💐
#از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣
#خاطرات_شهدا
#شهید_عماد_مغنیه
یک مرتبه که در جنوب لبنان جلسهای برگزار کرده بودیم هر چند همه نام او را میدانستند اما او را نمیشناختند یک بار یکی از اعضا اعتراض کرد و گفت تو که هستی که هر روز به این جلسه میآیی و میروی، باید ظرفها را هم بشویی، او قبول کرد و کار را انجام داد بعداً فهمیدند که او «حاج رضوان» است.
یاد و خاطره امام و شهدا را گرامی می داریم
اللهم عجل لولیک الفرج
اللهم احفظ قائدنا الامام الخامنه ای
هدیه به ارواح طیبه همه شهدا فاتحه وصلوات💐💐💐💐💐
#از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣
💌#خاطرات_شهدا
🟠شهید مدافعحرم #حسین_بواس
♨️بــــارِ قاچــــاق
☄به روایت پدر و همرزم شهید: اولین سرمشق کاری حسین در کرمانشاه، مرز ایران و عراق در منطقه شیخصالح بود. بعد از آن ماموریت، برای نوبت دوم با همرزمانش راهی پیرانشهر سنندج شد و مدتی هم در آنجا و در لب مرز، مشغول مرزداری بود.
🧨روزی تصمیم گرفتیم صبح علیالطلوع جلوی کاروان قاچاق را بگیریم. رفتیم توی کوه و کمر؛ یکی از محلیها شروع کرد به کولیبازی درآوردن و با تلفن با خانوادهاش تماس گرفت که مرا با تیر زدند.
☄لحظاتی بعد عدهای با بیل و کلنگ به سمت ما آمدند و برای همین برگشتیم پادگان. وقتی رسیدیم، دیدم حسین نیست. دوباره راهی را که رفته بودیم، برگشتیم. یقین داشتیم حسابی کتک خورده اما ردّی از او نبود.
🧨وقتی رسیدیم پادگان، شهید بواس خوشحال و خندان بار قاچاق را که روی الاغ و قاطر بود، به تنهایی به پادگان آورده بود و ما در این فاصله کلی غصه خوردیم که مبادا کتک خورده باشد!
🌟هدیه به رواح مطهرهمه شهدا فاتحه وصلوات💐💐💐💐💐
#از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣
هدایت شده از السلام علیک یا امام رئوف
📨#خاطرات_شهدا
🟢شهید مدافعحرم #سید_رضا_مراثی
🔷فرمانده خستگیناپذیر
💚همرزم شهید نقل میکند: روحیهی خستگیناپذیر سیدرضا واقعاً عجیب بود. میگفت ما از ایران به اینجا آمدهایم تا کارهای سخت و طاقتفرسا بر زمین نماند وگرنه کارهای عادی را که خود سوریها هم میتوانستند انجام دهند. هرکدام از ما باید کار چندنفر را انجام دهیم تا در روز قیامت مدیون شهدا نباشیم!
💙حاجرضا اعتقاد داشت اینجا استراحتکردن معنا ندارد. یکبار به سیدرضا گفتم «تو این هنه کار کردی، خسته نمیشوی؟ برو کمی استراحت کن». سیدرضا گفت «بهترین حالت استراحت زمانی است که آنقدر تلاش و کوشش کنیم تا در اثر خستگی خوابمان ببرد. در قبر به حد کافی استراحت خواهیم کرد.»
💚شهید مراثی از بس دنبال کارها میدوید، پوتینهایش پاره شده بود. هرچه التماس میکردم یک جفت پوتین نو بردار، میگفت دلم رضا نمیده پوتین نو بپوشم؛ اینها سهمیه رزمندههاست. او تا آخرین روز هم همان پوتینها را پوشید.
هدیه به ارواحطیبه همه شهدا فاتحه وصلوات💐💐💐💐💐
#از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣
هدایت شده از السلام علیک یا امام رئوف
#خاطرات_شهدا 💌
دفعه دومی که حسین رفته بود سوریه تو مُحرم بود.
مثل همیشه پیام میدادم بهش ازش پرسیدم: حسین عزاداری هم میکنید اونجا؟! گفت: نه، اینجا اکثرا ۴ امامی هستن، عزاداری نمیکنن! بهم خیلی سخت میگذره که نمیتونم عزاداری کنم
حسین گفت:
خوش به حال شما که میتونید برای امام حسین عزاداری کنید خیلی استفاده کنید از محرم!✨
بعدها وقتی برگشت، به حسین گفتم:
چرا مُحرم رفتی؟ گفته بود: من همه چیزایی که بهشون وابسته بودم گذاشتم کنار، فقط یه چیز مونده بود که نمیتونستم ولش کنم برم؛
اونم ایام مُحرم بود که باید به نفسم غلبه میکردم و میرفتم...
شهیدمدافعحرم
شهیدحسین معزغلامی 🌷
امام وشهدارایادکنیم باذکرصلوات 🌷
#اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم❤️
هدیه به ارواح طیبه همه شهدا فاتحه وصلوات💐💐💐💐💐
#از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣
📚کتاب
#آخرین_نماز_در_حلب
خاطرات شهید مدافع حرم، عباس دانشگر
اثر: مومن دانشگر
📝متن یادداشت:
باسمه تعالی
نام شهید عباس دانشگر را شنیده بودم چند سال پیش جزوهای از این شهید عزیز خواندم که خیلی جالب بود، فکر کنم پدر ایشان آن را نوشته بود. اما این کتاب آن خورده اطلاعات را کامل کرد.
نمیدانم چه شده قبلاً که کتب شهدای دفاع مقدس را میخواندم اصلاً چنین حس حقارتی نداشتم زیرا تصورم این بود که آنها دهه ۳۰ و ۴۰ و ۵۰ هستند و من دهه ۶۰ ، اما شهدای مدافع حرم که دیگر دهه ۷۰ بودند. چه بیچارهای هستم من.
این شهید عزیز با انتخاب دقیق خود و سپاهی شدن شهادت را برای خود برگزید و درود بر چنین مادر و پدری و همچنین [درود] بر همسر بزرگوارش
📆تاریخ یادداشت:
۱۴۰۲/۲/۲۰
یادداشتهای حجت الاسلام راجی در ابتدای کتاب
#شهدا #خاطرات_شهدا
۲۰خرداد سالروز شهادت شهید مدافع حرم عباس دانشگر🥀
هدیه به ارواح طیبه همه شهدافاتحه وصلوات اللهم صلی علی محمد و آل محمد 💐💐💐💐💐💐
#ازشهدابیاموزیم❣❣❣❣❣