🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊
🌹🕊
#دلنوشته
💠یه آقایی هست که خیلی مهربونه💠
این آقا صاحب تمام دنیا و آدماشه💐💐
اما👇👇👇👇👇👇👇
یسری از آدما نمیشناسشن✅
یسری هم که دشمنش⚔✔️
🔰یه عده کم هم هستن که میشناسنش🔰
حرفش با اونايی که نمیشناسن یا دشمنشن نیستا‼️
حرفش با اونایی که میشناسنش❌
آخه این آقا از کسایی خون دل که میشناسنش⛔️
این آقا از دست من وشما دلشکسته شد💔
فرجش دیر شد🚫❌
قدبلندش خمیده شد❌🚫
اشکاش زیادترشد🚫❌
و⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️
منتظراش دلشکسته تر⛔️
نمیدوم ما جز کسایی بودیم که دلشو شکستیم💔 یا خودمون از نبودش دلشکسته ❤️شدیم
اما اینو خوب میدونم👇
مردم...🔊🔊🔊
🔶امام زمان مظلومه🔶
🔷مثل جدش حسین 🔷
کاش ما حر امام زمان باشیم ✅
نه شمر زمان⛔️
@Chaadorihhaaa
هدایت شده از 🌸E.Sarkhani🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
#رمان_دو_روی_سکه
#قسمت_صد_و_ده
بـا تـرس و لـرز شــماره پـدر بهـزاد را گـرفتم صــدا ي زمخـتش در ابتـدا منصـرفم کــرد امـا بـه خــاطر بهزاد نباید تسلیم می شدم.
- سلام آقاي افروز.
- سلام بفرمایین؟
- سهیلا هستم.
با شنیدن نامم صدایش را بالا برد و با عتاب گفت:
- تا حالا کجا بودي؟ از دیشب پسر دسته گلم...
هـق هـق گریـه هـایش در گوشـم طنـین انـداز شـد و نتوانسـت ادامـه حـرفش را کامـل کنـد. بنـد بنـد وجـودم لرزیـد راسـت مـی گفتنـد گریـه مـرد خیلـی سـخت تـر از گریـه زن بـود. حـالا هـر دو بـا هـم گریه می کردیم. بالاخره سکوت برقرار شد.
- آقـا ي افـرو ز مـن تـازه بعـد از ظهـر خبـردار شـدم از هیچـی خبـر نداشـتم بهـزاد اگـه پسـر شـما بـود نامزد منم بود خودتون که مـی دونـین بهـزاد تنهـا کسـی بـود کـه بـرام مونـده بـود . همـه امیـد و آرزوم
بود.
اعتـراف مـی کـنم بـا او صـادق نبـودم . مـن هیچگـاه نمـی توانسـتم بـه بهـزاد تکیـه کـنم . امـا دلیلـینداشت آنها از اختلافات ما خبردار شوند. بگذار فکر کنند ما در کنار هم خوشبخت بودیم.
حرفهایم چنان پرسوز بود که مرد سکوت کرد و سپس با صداي گرفته اي گفت:
- ببخشید دخترم این مصیبت کمرم رو شکست، خدا کنه بچه ام بهوش بیاد!
- آقاي افروز من الان بیمارستانم متأسفانه. راستش بهزاد از نظر پزشکی م... م...
- مرده؟
- مـن فقـط زنـگ زدم بگـم فقـط تـا چنـد سـاعت دیگـه مـی شـه از اعضـاي بـدن بهـزاد اسـتفاده کـرد.
آقـاي افـروز تـو رو خـدا ایـن شـانس رو از بهـزاد نگیـرین، دسـت بهـزاد از دنیـا کوتـاه شـده فقـط بـا این کار می تونیم روحش رو آروم کنیم!
- تواز من توقع داري بچه ام رو با دستاي خودم تو خاك کنم؟!
- بهـزاد همـین الان هـم زنـده بحسـاب نمیـاد مغـزش از بـین رفتـه فقـط قلـبش مـی زنـه کـه اونـم تـا چنـد سـاعت دیگـه از حرکـت مـی ایسـته، آقـاي افـروز، یـه جـوون تـوي همـین بیمارسـتان هسـت کـه اگه تا آخر هفته پیونـد قلـب نشـه مـی میـره، فکـر کنـین اونـم جـا ي پسـرتونه، بـه خـدا بهـزاد بـه جـای اینکه شما یه مراسم ختم با شکوه براش بگیرید به این کار نیازمندتره!
-تو هـم تــوي ایــن وضــعیت وقــت گیــر آوردي؟ اصــلاً متوجــه حــال خــراب مــا هســتی؟ بیچــاره پســرم براي بدست آوردن چه کسی دست و پا می زد!
دلـم شکسـت و خواسـتم مکالمـه را قطـع کـنم امـا منصـرف شـدم . شـاید اصـرار بیشـترم دلـش را نـرم می کرد.
- التماستون می کنم بیاین اینجا این جوون را ببینین شاید نظرتون برگرده!
#ادامه_دارد
#کپی_باذکر_صلوات_جایز_میباشد
@Chaadorihhaaa
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
هدایت شده از 🌸E.Sarkhani🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
#رمان_دو_روی_سکه
#قسمت_صد_و_یازده
به حد کافی شنیدم.
- خواهش می کنم به خاطر بهزاد!
صداي بوق ممتد نشان داد که تلفن قطع شده است.
ناامیــد روي یکــی از صــندلی هــاي محوطــه بیمارســتان نشســتم. بــا دیــدن ســاعت هفــت شــب متوجــه شــدم بــرخلاف قــولی کــه بــه المیــرا دادم او را از احــوالات خــودم بــاخبر نکــرده ام ! امــا بــی خبــريهمیشه بهتر از خبر بـد بـود . تـرجیح دادم فعـلاً بـی خبـر باشـد . تصـمیم داشـتم تـا آخـرین دقـایق کنـار بهزاد بمانم. دوبـاره بـه داخـل رفـتم و بـا هـر زحمتـی بـود رضـا یت پرسـتاران سـختگیر را بـرا ي دیـدندوباره بهزاد گرفتم. از پشـت د یـوار شیشـه اي نگـاهش مـی کـردم کـه بـا صـداي قـدم هـا ي تنـد ي کـه روي ســرامیک هــاي بیمارســتان ضــربه مــی زد و هــر لحظــه نزد یکتــر مــی شــد تــوجهم جلــب شــد .
افروزها بودند که بـه سـمت اتـاق مـی آمدنـد . مـادرش بـا د یـدنم گریـه هـا یش شـدت بیشـتر ي گرفـت و مرا محکم در آغوشش جاي داد.
- دیدي سهیلا، آخر بچه ام آرزوي عروسیش رو به گور برد؟! الهی براش بمیرم که پرپر شد!
از شـهین خـانم دل خوشـی نداشـتم بـار اولـی هـم کـه عروسشـان شـدم در کارهـا ي مـن دخالـت مـیکــرد. چــون جــرأت فضــولی در کارهــاي پســرش را نداشــت تمــام قــدرتش را رو ي مــن بــه کــار مــیبرد. بار دوم هم کـه اصـلاً راضـی بـه ایـن وصـلت نبـود و فقـط اصـرار بهـزاد باعـث مـوافقتش شـده بـود !
امـا مـن آن قـدرها بـی انصـاف نبـودم او را در ایـن شـرایط تنهـا بگـذارم. او داغـدار پسـر جـوانش بـود.
شهین خانم مـی گفـت و نالـه مـی کـرد و مـن بـی صـدا گر یـه مـی کـردم و بـه زجـه هـا یش گـوش مـیدادم. بــالاخره بهنــار مــادرش را جــدا کــرد . همــان لحظــه پــدرش بــه مــن اشــاره ا ي کــرد و مــرا بــه طــرفش خوانــد. از عکــس العملــش مــی ترســیدم. گمــان مــی کــردم بــه خــاطر پیشــنهاد اهــداء اعضــا ســیلی محکمــی نــوش جــان کــنم . قبــل از آن کــه چیــزي بگویــد و تــوبیخم کنــد. تــرجیح دادم خــودم عذرخواهی کنم.
- ببخشید پدرجون، منظوري نداشتم.
- اون پسري که می گی کدوم بخشه؟
ناباورانه نگاهش کردم ظاهراً راضی شده بود.
- نمی دونم!
- دکترا آب پاکی رو روي دستم ریختن، دیگه امیدي بهش نیست. می خوام رضایت بدم!
- اینکه عالیه ولی شهین جون چی؟
- اون راضیم کرد.
از خودم شـرمنده شـدم او را همیشـه زنـی مـی دیـدم کـه فقـط بـه ظـاهرش اهمیـت مـی داد و دردهـا يمـردم بـرا یش بـی اهمیـت بـود ولـی اکنـون بـه خـاطر نجـات جـان همـوطنی حاضـر شـده بـود از جسـم
پسرش بگذرد.
پــدر بهــزاد رفــت و مــن از ا ینکــه توانســتم بــراي همســرم کــاري بکــنم از خوشــحالی روي پــایم بنــد نبـودم. همـان جـا نـذر کـردم اگـر پیونـد انجـام شـد بـه حـرم امـام رضـا (ع) بـروم و مقـداري پـول بـه آستانش تقدیم کنم. چنـد لحظـه بعـد آقـا ي افـروز بـا چهـره ا ي درهـم برگشـت . ازایـن کـه د یـر شـده بود نگران شدم.
- آقاي افروز چی شد؟
#ادامه_دارد
#کپی_باذکر_صلوات_جایز_میباشد
@Chaadorihhaaa
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
هدایت شده از 🌸E.Sarkhani🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
#رمان_دو_روی_سکه
#قسمت_صد_و_دوازده
همان طور که به نقطه اي خیره شده بود گفت:
- تو می دونستی بهزاد الکلیه؟
انتظار هر حرفی را داشتم الا این یکی! احتمالاً دکترا گفته بودند.
به تلخی گفتم:
- آره.
- توي خـونش مقـدار ز یـادي الکـل پیـدا کـردن، دکتـرش مـی گفـت؛ خیلـی وقتـه مصـرف مـی کـرده و یه جورایی معتاد الکلی محسوب می شده!
- یعنی دیگه کاري نمی شه کرد؟
- بهـزاد از اون دسـته بیمـارانی بـوده کـه بـه عقیـده اونهـا رفتـاراي پـر خطـر داشـته ولـی خوشـبختانه هیچ بیماري خاصی نداره و میتونه اهداءکننده باشه!
نفسی از آسودگی کشیدم و خدا را شکر کردم.
آقاي افـروز و خـانمش کـه بـا دیـدن حـال نامسـاعد آن جـوان منقلـب شـده بودنـد رضـایتنامه را امضـاء کردنـد. تمـام پرسـنل بـا سـرعت مشـغول آمـاده کـردن اتـاق عمـل شـدند . پزشـکان اجـازه دادنـد تـا آخـرین وداع را بـا بهـزاد داشـته باشـیم. تـک تـک بـه دیـدارش رفتـیم. مـن آخـرین نفـري بـودم کـه بـه دیدنش رفـتم. کنترلـی روي اشـکهایم کـه مثـل بـاران پـی در پـی روي صـورت رنـگ پریـده بهـزاد می ریخت نداشتم. آخرین حرفهایم را زدم:
«بهـزاد جـونم از مـن دلگیــر نبـاش امـا خیلـی وقتـه یـه حرفـاي روي دلـم تلنبــار شـده کـه مـی خــوام برات بگم، راستش جرأت نمی کردم اما حالا...واقعیت اینه که مـن همـون چهـار سـال پـیش تـو رو از دسـت دادم . کـاش نمـی اومـد ي و همـون بهـزاد
مهربـون رو گوشــه ي دل خــاك خــورده ام جــا مــی دادم، بـا همــه خــاطرات قشــنگی کــه بــرام یادگــارگذاشـتی. امــا بــا برگشــتنت خیلــی زود فهمیــدم تـو دیگــه نـامزد ســابق مــن نیســتی. بارهــا بــه خــودم زمـان دادم امـا هـر چـی بیشـتر مـی گذشـت بیشـتر ناامیـد مـی شـدم. مـا اصـلاً تفـاهم نداشـتیم و نمـیتونسـتیم یـه زنـدگی آروم و بـی دغدغـه داشـته باشـیم. رهـام بـه مـن گفـت؛ تـو بهـش نـارو زدي و بـا نقشـه قبلــی ســرراهم قــرار گرفتــی امــا مـن از چشــماي تــو عشــق رو خونــدم وحرفهــا ي اون رو بــاور ندارم.»
بوسه اي روي پیشانی اش زدم و گفتم:
- این بوسه مال بهزاد چهارسال پیشم بود!
آخـر ین نگـاه را بـه او انـداختم و بـرا ي همیشـه بـا او وداع کـردم . بـا مـرد ي کـه تمـام سـهمش از عشـق من فقط دو بار جشن نامزدي بود!
حال افروزهـا اصـلاً تعریفـی نداشـت . صـدا ي نالـه و ضـجه بهـاره و بهنـاز درگوشـم زنـگ مـی زد، بـرا يدومــین بــار بــود کــه مــرگ عز یــزي را در بیمارســتان مــی دیــدم. پــدرم و اینــک نــامزدم! تمــام ایــن
صحنه ها دوباره بـرا یم تکـرار شـد اشـکها، نالـه هـا، فر یادهـا، غـش کردنهـا همـه و همـه را د یـده بـودم .
مانـدن را جـایز ندانسـتم و خـانواده افـروز را بـه حـال خودشـان گذاشـتم. بـا مـرگ بهـزاد، مـن غریبـهاي در میان آنها شده بودم!
#ادامه_دارد
#کپی_باذکر_صلوات_جایز_میباشد
@Chaadorihhaaa
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
⚜🌹⚜ صلوات خاصه امام رضا (ع)⚜🌹⚜
⚜اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضا المرتَضی الامامِ التّقی النّقی و حُجّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَعَلیاَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک⚜
🔹@Chaadorihhaaa
💐 أللّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ 💐
🍃✨🍃✨
✨🍃✨
🍃✨
✨
يا غَفّارُ بِنوُرِكَ اهْتَدَينا
وَبِفَضْلِكَ اسْتَغْنَينا
وَبِنِعْمَتِكَ اَصْبَحْنا وَ اَمْسَينا
ذُنوُبُنا بَينَ يدَيكَ
نَسْتَغْفِرُكَ الّلهُمَّ مِنْها
وَنَتوُبُ اِلَيكَ
اِے آمُرزَندِه، بِه نُورِ #ت راه يافتيمـ🚶♀️
وَ بِه فَضلِ #ت بےنيازے جُستيمـ💕
وَ بِه نِعمَتِ #ت صُبحُ و شام ڪَرديمـ🍲.
گُناهانِ ما پيشِ روےِ طُـ♥️ است
ڪِه ما اَز آنها آمُرزِش خواهيمـ🙂
وَ بِه سويَت تُوبِه ڪُنيمـ
#فرازےازدعاےابوحمزهثمالے
🍃✨ @Chaadorihhaaa
✨🍃✨
🍃✨🍃✨
🔉 یک خاطره....
🔸➖➖➖➖➖➖➖➖🔸
داشتم تو اتوبوس با یه خانمی🙎 در مورد چادر☺️ صحبت میکردم
یکی که صدامو می شنید 👂گفت:
« به شما چه که تو زندگی مردم دخالت میکنید،😯😯😠 کی به تو حق داده در مورد دیگران قضاوت کنی 😠یا بهشون بگی چیکار کنن چیکار نکنن؟😠😠»
منم گفتم : « پس ما نباید در مورد کسی نظری بدیم؟ »
گفت : « نخیر »😠😠😠
گفتم : « یعنی ما حق نداریم به دیگران بگیم بهتره چیکار کنن یا نکنن؟ »
گفت : « دقیقا »😏
گفتم : « پس لطفا خودتون هم تو کار من دخالت نکنید بذارید من امر_به معروف کنم 😊 »😍😍😍😊😊
ا〰〰〰〰〰🍃🍂🍃
@Chaadorihhaaa
⚜⚜⚜ امروز در این خـــــیابان ها
دختر با حـــــيا بودن سخت است ...
سخت نه خیلے سخت ... 😓
گویے اڪثر مردم مے خواهند با نگاه هایشان
چادر از سرت بڪشند ... و تو محڪم تر چـــــادرت را میگیرے💕
از ڪنار یڪ عده ڪه رد میشوے حرف هایے
مے شنوے ســـــرشار از قضاوت ...
قضاوت هاے نادرست ❌
غمگین نشو اے بـــــانو😍
سربازے " مـــــهدے فـــــاطمه(س) "
بودن این سختے ها را هم دارد😍❤️ جـــــنگ ما تمام شدنے نیست ✋
جـــــنگ روانے میان حـــــق و باطل 💠
#چـــــادرے_ها_عاشقـترنـد...
@Chaadorihhaaa
آهای دختر خانــــوم👸 با شمام ...
شمایی که خیلی خوش تیپی💃 ...خیلی مثلا جذابی😊 ...شمایی که به ارواح جدت کسی نیست در حدت😄...پوستتو برنزه کردی خیلی بهت میادااااا ...😌
این لنزی ام که گذاشتی خدایی خیلی خوشرنگه ...😍
دماغتم عــــالی شده دست آقا دکترت درد نکنه !👃
ببین این گونه هایی که کاشتی اذیتت نمیکنه ؟؟☺
راستی این ساپورت تنگ و چسپون تو این گرما ؟😥
عیب نداره مهم اینه که اینجوری جذاب تری !!!😅
راستی دختر جون 😕...
دیروز تو یه جمعی نشسته بودیم یکی از پسرای فامیل گفت :👦
خیلی دلم به حال دخترا میسوزه ...😔
بیچاره ها صورتشونو کامل عمل میکنن...✂
هفت قلم آرایش میکنن...💄
یه ساعت جلو آینه موهاشونو مدل میزنن...💇
دکمه مانتو هاشونو باز میزارن...😟
تو خیابون با ناز و ادا راه میرن...😏
قهقهه سر میدن 😂که ما پسرا فقط نیگاشون کنیم ...😍
آخر سر هم کلی خندید !!!!!!!😂
دختر جون گرفتی مطلبو ؟؟؟🙎📝
فهمیدی منظورشو ؟؟؟؟😕
چرا نمیفهمی ؟😒شایدم میفهمی هاااا 😐ولی خودتو به خواب زدی😴 ....اینجوری نبودیااااا😞 ...اینجوری شدی !😒
تو یه دختر پاک😊 و نجیب ایرانی بودی...🇮🇷
خانوم بودی ....👩
حیا داشتی ....😢
نمیدونم چی شدی تو ؟؟؟😑
دختر جون !👩
به خودت بیا ...😔
هنوز دیر نشده ....😉
یه کم واسه دختر بودنت ارزش قایل بشی بد نیستاااا ....😠
آهای آقا پسر طرف صحبتم شمایی ...👦
خوشکلی ؟😎
خوش هیکلی ؟🚶
جذابی ؟😉
خب خدا رو شکر ....😌
فتبارک الله احسن الخالقین ....😄
ولی دلیل نمیشه سو استفاده کنی که ....
دخترا واست غش و ضعف میکنن ؟؟😍
با یه نگاه عاشقت میشن ؟؟؟؟😘
راستی چند تا دوست دختر داری ؟😕
حسابشون از دستت رفته دیگه ؟؟؟😟
بعد یکی دو ماه ولشون میکنی و میری ؟؟
گور بابای قبلیا 👉پیش به سوی بعدیا ؟؟؟👈
بابا دست مریزاد ...👏گلی به جمالت آقا پسر ...🌷
تو که واسه ناموس خودت سگ میشی🐶 واسه ناموس مردم گرگ نشو ....🐆
زندگی همین یکی دو 2⃣روز نیستااااا ....😑
پس فردا بابا میشی ....👶دختر دار میشی ....👧
به خودت بیا برادر من ...👦مرد باش ...
به افتخـــار👏👏👏 پسرایی👦 که آبروی هیچ دختری👧 رو زیر سوال نبردن و به افتخــــار 👏👏👏دخترایی👧 که نجابتشونو به حراج نمیزارن ...
قصدم به هیچ وجه توهین آمیز نبود
🌹 @Chaadorihhaaa