🌹 ﷽ 🌹
#رمان_جان_شیعه_اهل_سنت
#عاشقانه_ای_برای_مسلمانان
#فصل_سوم
#قسمت_۲۸۱
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
......
صورتش از غیظ غیرت سرخ شده و به وضوح احساس می کردم تمام بدنش از ناراحتی می لرزد، ولی همین که نگاهش به رنگ سفیدم افتاد، سراسیمه به سمت آشپزخانه رفت و بلافاصله با قوطی شیر و ظرف خرما بازگشت. فرصت نکرده بود شیر را در لیوان بریزد و می خواست هر چه زودتر حالم را جا بیاورد که خودش خرماها را دانه دانه در دهانم می گذاشت و وادارم میکرد تا شیر را با همان قوطی بزرگ بنوشم و باز دلش قرار نگرفت که دوباره به آشپزخانه رفت و پس از چند لحظه با سفره نان و شیشه عسل کنارم نشست. به روی خودش نمی آورد از زبان زهرآلود نوریه چه شنیده و هر چند هنوز چشمانش از خشمی غیرتمندانه می سوخت، ولی به رویم لبخند می زد و با مهربانی برایم لقمه می گرفت. کمی که حالم بهتر شد، سرش را پایین انداخت تا مبادا خشم جوشیده در چشمانش، دلم را بلرزاند و با صدایی گرفته پرسید:" دیشب اینجا چه خبر بوده الهه؟" و دیگر دلیلی نداشت بر زخم قلبم سرپوش بگذارم که همه چیز را از زبان نوریه شنیده بود و چه فرصتی بهتر از این که لااقل کمی از دردهای مانده بر دلم شکایت کنم که مظلومانه نگاهش کردم و گفتم:" دیشب ساعت هفت بود که برادرهای نوریه اومدن. خودشون کلید داشتن و اومدن تو خونه، یعنی فکر کنم بابا بهشون کلید داده بود. من ترسیدم یه وقت بیان بالا، برای همین فوری در رو از تو قفل کردم. یکی شون اومد بالا و در زد، ولی من ساکت یه گوشه نشسته بودم تا اصلاً نفهمن من خونه ام. بعد هم رفتن پایین تا بابا و نوریه برگشتن." صورتش هر لحظه برافروخته تر می شد و با هر کلامی که می گفتم، نگاهش از عصبانیت بیشتر آتش می گرفت و مثل این که دیگر نتواند حجم خشم انباشته در سینه اش را تحمل کند، فریادش در گلو شکست:" الهه! من وقتی شب تو رو تو این خونه تنها می ذارم و میرم، خیالم راحته که بابات تو همین خونه اس، خیالم راحته که حواسش به دخترش هست! اونوقت بابات اینجوری از ناموسش مراقبت می کنه؟!!! کلید خونه اش رو میده دست یه عده غریبه تا هر وقت خواستن بیان تو این خونه و تن زن من رو بلرزونن؟!!!" با نگاه معصومانه ام به چشمان مردانه اش پناه بردم و التماسش کردم:" مجید! تو رو خدا یواش تر! بابا می شنوه!" و نتواستم مانع بی قراری قلب غمزده ام شوم که شیشه بغضم شکست و میان گریه ناله زدم:" مجید! بابام همه زندگی اش رو از دست داده. بابام همه زندگی اش رو به نوریه و خونواده اش باخته. مجید! دیگه بابام هیچ اختیاری از خودش نداره..."
✍🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🍃ادامہ دارد....
✍🏻 #نوشته_فاطمه_ولی_نژاد
✍لطفا فقط با ذکر #لینک_کانال و #نویسنده کپی شود...
╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮
✒ @chaadorihhaaa
╰┅•°•°•°•°═ঊ
🌺 به رسم هر روز 🌺
✨السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن✨
◾️◈◆--💎--◆◈--◽️
✨السلام علیڪ یابقیة الله یا
اباصالح المهدۍیاخلیفة الرحمن
ویاشریڪ القرآن ایهاالامام
الانس والجان"سیدی"و"مولاۍ"
الامان الامان✨
🌾 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لولیک الفرج
✿[ @chaadorihhaaa]✿
═══✼🌸✼══
🕊
🕊
🕊 🕊
گوشہ #حرم مینشینم ،😇
چہ حرم باصفایے دارے #حضرت ارباب☺️
خداراشڪرمن هم آمدم 🙏
نفس تازہ میڪنم 😪😍
ناگهان‼️
صدایے مراازجامیڪند😮
ڪجایے رفیق ؟؟؟
دارم میرم ڪربلاگفتم حلال ڪن🙏
چہ رویایے شیرینے است حرمت ☺️
امسال هم من جاماندم 😢😞
ولے همین جاباخیالت سرمیڪنم 😊😭
خداراچہ دیدے شایدرویایم رویاے صادقہ باشد☺
#اربعین_منو_هم_کربلا_ببر_آقا
#دلم_برا_حرمت_پر_میزنه🕊️
▪️[ @chaadorihhaaa]▪️
┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄
💠💠💠💠💠💠
#تلنگرانه ✋👇
اکلیلها و نگینها پیشتر ها جایشان فقط پشت پلکها و لباسهای شب و جواهرات آویزان به گوش و گردن بود.#چشمک میزدند که :"#نگاهم_کن"
آنها که میخواستند بگویند "نگاهم نکن" همه چیزهایی را که برق داشتند و#چشمک میزدند میپوشاندند.
حتی برق نگاههایشان را. بلندترین صدای "نگاهم نکن" مال #چادرها بود. آنها #مشکی بودند. ساده و بلند.
همه برقها و تمام قامت را میپوشاندند. تمام آن چیزی که حتی اندکی احتمال میرفت رد نگاه ناامنی را به دنبال خودش بکشد.... حالا فریاد "نگاهم نکن" چادرها دارد کمرنگتر میشود.
اکلیلها و نگینها از زور زیادی سرریز کردهاند. ریخته اند روی جورابها و آستینها و روسریها.
روی چادرهای رنگی و (چه کسی باورش میشد؟!) مشکی حتی.
قدیمها یک چیزهایی با #چادر "جور" نبود. دیدن ناخنهای #لاک زده زن چادری،
مثل دیدن گوشت توی شله زرد بود. کسی باورش نمیشد چهرهای که چادر قابش گرفته، #نقاشی شدهباشد.
آن وقتها چادری هاتلاش ميكردند که #چادری باشند.
حواسشان بود که شیوه نگاه و راه رفتنشان با صدای چادرشان هماهنگ باشد.
اگر چادر میگفت "نگاهم نکن" نگاه و رفتار و کلام و قدم همه همراهیاش میکردند.
حالا چادریهاسعي ميكنند شبیه چادریها نباشند.
چادرها در کنار #لاک و #آرایش و بعضأ موهای به عمد بیرون آمده بلاتکلیف شدهاند. دیگر خودشان هم نمیدانند حرف حسابشان چیست؟
ما گیج شده ایم.❗
هم از نگاه های ناامن می ترسیم,
و هم از اینکه به چشم نیاییم.
هم از نگاه های خیره،حالمان بد می شود و هم از از اینکه امل مان بدانند.
می ترسیم اگر دیده نشویم, گم شویم.❓❗
محو و #غایب شویم.❓❗ از گم شدن می ترسیم, ❗
و لاجرم چگونه بودن مان را هم گم کرده ایم و تکلیفمان با خودمان و پوشش مان و نگاه های دور و برمان معلوم نیست. « مادرمان» می دانست قرار است شبانه تشییعش کنند, آنهم مخفیانه.
توی آن تاریکی شب غیراز خانواده اش و چندتا از اصحاب درجه یک رسول الله کسی قرار نبود دنبال جنازه راه برود.
اما ناراحت بود.همه اش می گفت: "وقتی از دنیا رفتم به رسم عرب جنازه ام را روی تخته حمل نکنید. حجم بدنم معلوم می شود." مادرمان تکلیفش با خودش و پوشش اش معلوم بود.
خوشا به حالش که می دانست کجا باید به چشم بیاید ؛
آن نگاه امنی را که ناظرش بود, گم نکرد
و لاجرم هیچوقت گم نشد. ✔میان اینهمه تلاش برای جلوه گری,
میان برق نگاه ها و نگین ها و اکلیل ها,
دغدغه های مادرمان دارد بین مان غایب می شود.. نگذاریم...
بیا من وتو نگذاریم....
#چادر
#عفاف
#حیا
#حضرت_مادر
#چادرم_تاج_بندگی_من_است
💠💠💠💠💠💠💠
▪️[ @chaadorihhaaa]▪️
┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🍃
📖🕋📖🕋📖
💠همراهان گرامی کانال
🌷ختم دسته جمعی زیارت حضرت رقیه سلام الله علیها دختر گرامی ارباب حسین علیه السلام به مناسبت وفات ایشان در کانال برگزار میشود
✅ تعداد ثبت مجموعه یا ضامن آهو میشود و توسط متصدی آمار در حرم مطهر
🍃🍂آقا علی بن موسی الرضا 🍂 🍃
از طرف شما عزیزان ثبت میشود و نزد ولی نعمتمان به امانت سپرده میشود
❇️ به نیابت از امام زمان( عج ) هدیه به
حضرت رقیه ( س)
و برآورده شدن حاجت افراد شرکت کننده
❇️فرصت خواندن تا آخر روز شنبه
13 مهر
📣لطفا تعداد زیارت حضرت رقیه سلام الله علیها را که می خوانید ،به آیدی زیر بفرمایید تا جمع آمار در حرم مطهر امام رضا ( ع ) مطهر ثبت شود
تشکر و عاقبت بخیری از حضور پر رنگتون 🌹
⬅️آیدی جهت پیام دادن برای اعلام تعداد زیارت حضرت رقیه( س) در ختم دسته جمعی 👇👇
🆔 @ZZ3362
🎈متن زیارتنامه حضرت رقیه
سلام الله علیها ⬇️⬇️⬇️⬇️
🌟بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرّحیم🌟
ِ
اَلسَّلامُ عَلَیْكِ یا سَیِّدَتَنـا رُقَیَّةَ، عَلَیْكِ التَّحِیَّةُ وَاَلسَّلامُ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ، [اَلسَّلامُ عَلَیْكِ یـا بِنْتَ رَسُولِ اللهِ]، اَلسَّلامُ عَلَیْكِ یـا بِنْتَ اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ عَلِیِّ بْنِ اَبی طالِبِ، اَلسَّلامُ عَلَیْكِ یا بِنْتَ فاطِمَةَ الزَّهْراءِ سَیِّدَةِ نِسـاءِ الْعالَمینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْكِ یا بِنْتَ خَدیجَةَ الْكُبْرى اُمِّ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ، اَلسَّلامُ عَلَیْكِ یا بِنْتَ وَلِىِّ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْكِ یا اُخْتَ وَلِىِّ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْكِ یا بِنْتَ الْحُسَیْنِ الشَّهیدِ، اَلسَّلامُ عَلَیْكِ اَیَّتُهَا الصِّدّیقَةُ الشَّهیدَةِ، اَلسَّلامُ عَلَیْكِ اَیَّتُهَا الرَّضِیَّةُ الْمَرْضِیَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَیْكِ اَیَّتُهَا التَّقیّةُ النَّقیَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَیْكِ اَیَّتُهَا الزَّكِیَّةُ الْفاضِلَةُ، اَلسَّلامُ عَلَیْكِ اَیَّتُهَا الْمَظْلُومَةُ الْبَهِیَّةُ، صَلَّى اللهُ عَلَیْكِ وَعَلى رُوحِكِ وَبَدَنِكِ، فَجَعَلَ اللهُ مَنْزِلَكِ وَمَاْواكِ فِى الْجَنَّةِ مَعَ آبائِكِ وَاَجْدادِكِ، الطَّیِّبینَ الطّاهِرینَ الْمَعْصُومینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدّارِ، وَعَلَى الْمَلائِكَةِ الْحـافّینَ حَوْلَ حَرَمِكِ الشَّریفِ، وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ، وَصَلَّى اللهُ عَلى سَیِّدِنا مُحَمَّد وَآلِهِ الطَّیِّبینَ الطّاهِرینَ وَسَلَّمَ تَسْلیماً بِرَحْمَتِكَ یا اَرْحَمَ راحمین
▪️[ @chaadorihhaaa]▪️
┄┅═✧❁❁✧═┅┄
Arbaeen94-Karimi-@fotros_ir.mp3
15.61M
🎤 حاج محمود #کریمی
🎵 دارم می بینم با پا های تاول زده
🔊 #واحد
📂 #بسته_صوتی_ویژه #اربعین
✨ #پیشنهاد_دانلود ✨
▪️[ @chaadorihhaaa]▪️
┄┅═✧❁❁✧═┅┄
حجابدورانساسانے
ڪنتگوبینو در کتاب سهسالدرایران می نویسد:
"حجاب شدید دوره ساسانی، در دوره اسلام در میان ایرانیان باقی ماند... آنجه در ایران ساسانی بوده است تنها پوشیدگی زن نبوده است، بلکه مخفی نگه داشتن زن بوده است...
خودسری موبدان و شاهزادگان آن دوره به قدری بود که اگر کسی زن خوشگلی در خانه داشت نمی گذاشت کسی از وجودش آگاه گردد و حتی الامکان او را پنهان می کرد زیرا اگر معلوم می شد چنین خانم خوشگلی در خانه اش هست دیگر مالک او و احیانا مالک جان خودش هم نبود."
📚مسئله حجاب، شهید مطهری، ص 24
#پویش_حجاب_فاطمے
🌹 ﷽ 🌹
#رمان_جان_شیعه_اهل_سنت
#عاشقانه_ای_برای_مسلمانان
#فصل_سوم
#قسمت_۲۸۲
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
......
و هر چند نمی توانستم آنچه از زبان ناپاک برادران نوریه درباره خودم شنیده بودم، برای محرم اسرار دلم بازگو کنم، ولی تا جایی که شرم و حیا اجازه می داد، غم های قلبم را پیش چشمانش زار زدم که دست آخر، از جام زهری که به کامش می ریختم، جانش به لب رسید که به چشمان اشکبارم خیره شد و با کلماتی شمرده جواب تمام گالیه هایم را داد:" الهه! ما از این خونه میریم!" از حکم قاطعانه اش، بند دلم پاره شد و با نفسی که به شماره افتاده بود، نجوا کردم:" مجید! این خونه بوی مامانم رو میده..." و نگذاشت جمله ام به آخر برسد و با خشمی که بیشتر بوی دلواپسی می داد، بر سرم فریاد کشید:" الهه! این خونه داره تو رو می کُشه! بابا و نوریه دارن تو رو می کُشن!روزی نیس که از دست نوریه زار نزنی! که چهار ستون بدنت از دست نوریه نلرزه! می فهمی داری چه بلایی سرِ خودت و این بچه میاری؟!!!" و بعد مثل این که نگاه نحس برادر نوریه پیش چشمانش تکرار شده باشد، دوباره نگاهش از خشم شعله کشید:" اونم خونه ای که حالا دیگه کلیدش افتاده دست یه مُشت آدم سگ چشم!!!" و دلش نیامد بیش از این به جُرم دلبستگی به خانه و خاطرات مادرم، مجازاتم کند که با نگاه عاشقش از چشمان اشکبارم عذرخواهی کرد و با لحن گرم و مهربانش اوج نگرانی اش را نشانم داد:" الهه جان! عزیزم! تو الان باید آرامش داشته باشی! من حاضرم هر کاری بکنم که تو راحت باشی، ولی تو این خونه داری ذره ذره آب میشی! الهه! ما تو این خونه زندانی شدیم! نه حق داریم حرف بزنیم، نه حق داریم فکر کنیم، نه حق داریم به اون چیزهایی که عقیده داریم عمل کنیم! فقط بخاطر اینکه تو این خونه یه دختری زندگی می کنه که شیعه رو کافر می دونه! خُب من شیعه هستم و حقم اینه که مجازات بشم، ولی تو چرا باید بخاطر منِ شیعه این همه عذاب بکشی؟ تو که دکتر بهت اونقدر سفارش کرد که نباید استرس داشته باشی، چرا باید همش اضطراب داشته باشی که الان نوریه می فهمه شوهرت شیعه اس و خون به پا می کنه! بخدا بخاطر خودم نمیگم، من تا حالا تحمل کردم، از اینجا به بعدش هم بخاطر گل روی تو تحمل می کنم، ولی من نگران خودتم الهه! بخدا نگران این بچه ای هستم که هر روز و هر شب فقط داره گریه تو رو می بینه! به روح پدر و مادرم، فقط بخاطر خودت میگم!"
✍🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🍃ادامہ دارد....
✍🏻 #نوشته_فاطمه_ولی_نژاد
✍لطفا فقط با ذکر #لینک_کانال و #نویسنده کپی شود...
╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮
✒ @chaadorihhaaa
╰┅•°•°•°•°═ঊ
🌹 ﷽ 🌹
#رمان_جان_شیعه_اهل_سنت
#عاشقانه_ای_برای_مسلمانان
#فصل_سوم
#قسمت_۲۸۳
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
.......
با سرانگشتانم پرده اشک را از روی چشمانم کنار زدم تا تصویر سیمای همسر مهربانم پیش چشمانم واضح شود و بعد با صدایی که به سختی از لایه سنگین بغض می گذشت، گفتم:" مجید! نوریه اومده که همه این خونه زندگی رو از چنگ بابام دربیاره! اون اومده تو این خونه تا همه هویت مارو ازمون بگیره! اگه منم از این خونه برم، اون صاحب همه این زندگی میشه! همه خاطرات مامانم رو از بین می بره!" که نگاهم کرد و پاسخ این همه تلاش بی نتیجه ام را با دلسوزی داد:" الهه جان! مگه حالا غیر از اینه؟ این خونه که به اسم باباست، ما هم اینجا مستأجریم، دیگه بود و نبود ما تو این خونه چه فرقی می کنه؟ همین حالا هم هر وقت بابا بخواد، ما رو از این خونه بیرون می کنه، همونجوری که عبدالله رو بیرون کرد." از طعم تلخ حقیقتی که از زبانش می شنیدم، دلم به درد آمد.
حقیقتی که می دانستم و نمی خواستم باور کنم که ملتمسانه نگاهش کردم و گفتم:" مجید! مگه نمیگی حاضری برای راحتی من، هر کاری بکنی؟ پس اجازه بده تا زمانی که می تونم تو این خونه بمونم! اجازه بده تا وقتی می تونم، تو خونه مامانم بمونم!" از چشمانش می خواندم که چقدر پذیرفتن این خواسته برایش سخت است و باز در مقابل چشمانم قد خم کرد و با مهربانی پاسخ داد:" هر جور تو می خوای الهه جان!" و من هم می خواستم ثابت کنم تا چه اندازه پای عشقش ایستاده ام و چقدر از نوریه و مسلک تکفیری اش بیزارم که نگاهش کردم و زیر لب گفتم:" مجید! این کتاب ها رو بریز دور. نمی دونم اگه اسم خدا و پیامبر (ص) توش اومده، بریز تو آب جاری که گناه نداشته باشه. فقط این کتاب ها رو از این خونه ببر بیرون." برای چند لحظه به ردیف کتاب ها خیره شد، سپس نگاهم کرد و با صدایی گرفته پرسید:" نمی خوای بخونیشون؟" و در برابر چشمان متعجبم با دل شکستگیِ عجیبی ادامه داد:" مگه نمیگی عزاداری ما شیعه ها برای اهل بیت (ص) فایده نداره، خُب اگه می خوای این کتاب ها رو هم بخون..."
✍🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🍃ادامہ دارد....
✍🏻 #نوشته_فاطمه_ولی_نژاد
✍لطفا فقط با ذکر #لینک_کانال و #نویسنده کپی شود...
╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮
✒ @chaadorihhaaa
╰┅•°•°•°•°═ঊ