═❁๑❤️🕊❤️๑❁═
وقت نمازه💗
خدا داره صدامون📣
میکنه
#حی_الفلاح 🕊
#حی_الصلاه🕊
صدات میزنه 😍
دلش برات تنگ شده ❤
بازم حاضری بگی خدایا بعدا
بعدا الان کار دارم 😔
#نماز-اول-وقت📿
#التماس-دعا🙏
......❤️🕊❤️ .....❤️🕊❤️ .....
✿[ @chaadorihhaaa]✿
═══ ❃🌸❃ ═══
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | مگه #حجاب مال نظامه⁉️
استاد رحیم پور ازغدی:عده ای با نظام مخالف هستن و میخوان هر جور شده ضربه بزنن و صد ضربه به خود میزنن که یکیش بخوره به نظام ! مگه حجاب مال نظام هست؟ حجاب رابطه با خداست
اشتباه کردیم حجاب را محدود کردیم بین صفر و صد
#پویش_حجاب_فاطمے
✿[ @chaadorihhaaa]✿
═══ ❃🌸❃ ═══
🌺 به رسم هر روز 🌺
✨السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن✨
◾️◈◆--💎--◆◈--◽️
✨السلام علیڪ یابقیة الله یا
اباصالح المهدۍیاخلیفة الرحمن
ویاشریڪ القرآن ایهاالامام
الانس والجان"سیدی"و"مولاۍ"
الامان الامان✨
🌾 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لولیک الفرج
✿[ @chaadorihhaaa]✿
═══✼🌸✼══
آیت الله جوادی آملی می فرمایند:
حرمت زن
نه اختصاص به خود زن دارد
نه مال شوهر
و نه ویژه برادران
و فرزندانش می باشد...
همه ی اینها اگر رضایت بدهند
قرآن راضی نخواهد بود
چون حرمت زن و حیثیت زن
به عنوان حق الله مطرح است...
حجاب زن حقی است الهی ،
عصمت زن "حق الله" است.
زن به عنوان امین حق الله از نظر قران مطرح است...
زن باید این مسئله را درک کند
که حجاب اوتنها مربوط به خود او نیست تا بگوید من از حق خودم صرف نظر کردم...
حجاب زن مربوط به مرد نیست تا مرد بگوید من راضیم...
حجاب زن مال خانواده نیست تا اعضای خانواده رضایت دهند...
حجاب زن حقی الهی است.
🌺در پیام رسان #ایتا همراه ما باشید:
👇👇👇
✿[ @chaadorihhaaa]✿
═══ ❃🌸❃ ═══
🍃🌺🍃🌺🍃
🌷 #شهیده_میترا در سال 1347 در آبادان متولد شد. مادرم نام #میترا را برای او انتخاب کرد. اما بعدها که میترا بزرگ شد، به اسمش اعتراض داشت.
🌷بارها به مادرم گفت «مادربزرگ، این هم اسم بود برای من انتخاب کردی؟ اگر در آن دنیا از شما بپرسند که چرا اسم مرا میترا گذاشتهاید، چه جوابی میدهید؟ من دوست دارم اسمم #زینب باشد.
🌷زینب همیشه در وسایلش مقداری #تربت_شهدا و هفت عدد #کاج نگه میداشت.
🌷یک روز وقتی برای زیارت شهدا به تکیه شهدا در اصفهان رفتیم، مرا سر قبر #زهره_بنیانیان(یکی از شهدای انقلاب) برد و گفت مامان، نگاه کن، فقط مردها شهید نمیشوند. زنها هم شهید میشوند.»
🌷زینب همیشه ساعتها سر قبر زهره بنیانیان مینشست و قرآن میخواند.
🌷بعد از شهادتش متوجه شدیم که شش تا از کاج ها، از درختان مختلفی هستند که در #گلزار شهدا وجود دارد، هفتمین کاج، از همان درختی است که بالای مزار مطهر #زینب قرار دارد....🌲🍃
#شهیده_زینب_کمایی🌹
✿[ @chaadorihhaaa]✿
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تصویری
صحبتهای جالب #دختر_ایرانی_کانادایی_در_مورد_حجاب که در "TED TALKS" زده شد وصدها هزار بار در یوتوب دیده شد!
✿[ @chaadorihhaaa]✿
═══ ❃🌸❃ ═══
👈لطفا #خانمها بخوانند👉
🚫برخی چادرپوشها را نمیتوان #چادری نامید:
✖️چادر به سری که زیر چادر، روسری یا مقنعه ندارد و در هر حرکت و یا باز و بسته شدن چادر، موهای سر، گردن و گوشواره و... نمایان میشود!
✖️چادر به سری که زیر چادر لباسهای تنگ و چسبانی میپوشد که با هر بار باز و بسته کردن آن تمام برجستگیهای بدنش آشکار میشود!
✖️چادر به سری که جورابهای نازک و بدننما میپوشد...
یا چادر خود را آنقدر جمع و جور میکند و بالا میبرد که پاهایش نمایان میشود!
✖️چادر به سری که برق چادرش از چند فرسخی توجه #نامحرمان را به خود جلب میکند و حجم بدنش در زیر آن پیدا است!
✖️چادر به سری که چادرش آنقدر نازک است که تمام لباسهای زیر آن از دور مشخص است!
✖️چادر به سری که در زیر چادر، پیراهن آستین کوتاهی پوشیده است که با هر بار بیرون آمدن دست از زیر چادر آرنج او نمایان میشود!
✖️چادر به سری که هر لحظه و هر جا و بیجا آن را باز و بسته میکند تا اندام و لباسهایش را بنمایاند!
🔺خلاصه چنین چادر به سرهایی هرگز دارای #حجاب_کامل نیستند و با بیمبالاتی خود، حرمت چادر را نیز نگه نمیدارند.
👈مواظب باشیم حرمت #چادریها و چادر که ارثیه حضرت زهراست را از بین نبریم.
✿[ @chaadorihhaaa]✿
═══ ❃🌸❃ ═══
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تصویری📹
🔸هفت راهکار ساده برای اینکه دخترانمان محجبه شوند
✅ این کلیپ را حتماً ببنید، و آن را منتشر کنید، تا در آینده نسلی از #زنان_محجبه داشته باشیم.
✿[ @chaadorihhaaa]✿
═══ ❃🌸❃ ═══
تبریزیها کفن پوش به میدان آمدند
قیامی خیره کننده تبریزیها برای تجدید میثاق با انقلاب و شهدا
مردم غیور تبریز صبح امروز در اقدامی خودجوش و برای جدا کردن صف خود از آشوبگران و حمایت از بیانات رهبری راهپیمایی کردند.
✿[ @chaadorihhaaa]✿
═══ ❃🌸❃ ═══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شعار دانشجویان: آشوبگر بیریشه تهران دمشق نمیشه
برخی شعارهای دانشجویان در تجمع دیروز دانشگاه تهران:
وظیفه هر دولت شفافیت با ملت
اصلاح اقتصادی با شوک دادن نمی شه
آشوبگر بیریشه تهران دمشق نمیشه
✿[ @chaadorihhaaa]✿
═══ ❃🌸❃ ═══
قیام دانشجویان تهران برای مردم و برائت از آشوبگران
دانشجویان دانشگاه تهران به منظور حمایت از مردم و اعلام برائت از آشوبگران، در پردیس مرکزی دانشگاه تهران تجمع کردند.
✿[ @chaadorihhaaa]✿
═══ ❃🌸❃ ═══
🔴رشت هم علیه فتنه اشرار قیام خواهد کرد
این اجتماع ساعت ۱۰ صبح روزچهارشنبه ۲۹ آبان میدان شهرداری رشت با حضور مردم ولایتمدار این شهر برگزار خواهد شد.
🔴مردم اصفهان آماده قیام علیه فتنه اشرار
این اجتماع مردمی صبح روز پنجشنبه 30 آبان ساعت 9:30 صبح در میدان انقلاب اسلامی اصفهان برگزار می شود.
#ارسالی_شما
سلام وقت بخیر همدان هم فردا ساعت 10 از میدان امام خمینی راهپیمایی لبیک به رهبر معظم انقلاب را برگزار می کند ممنون میشم اطلاع رسانی کنید
فردا
🇮🇷خروش انقلابی مردم خرم آباد علیه آشوبگران
🔹لبیک مردم خرم آباد به مقام معظم رهبری و نظام اسلامی
🔻فردا چهارشنبه ساعت 10 صبح:
میدان شهدا به سمت مصلی الغدیر خرم آباد
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
سلام،راهپیمایی مردمی نه، به اغتشاش فرداچهارشنبه ساعت10صبح.تجمع میدان امام راهپیمایی بطرف آستانه حضرت سبزقباعلیه السلام. لطفا اطلاع رسانی کنید.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌼 ﷽ 🌼
#رمان_جان_شیعه_اهل_سنت
#عاشقانه_ای_برای_مسلمانان
#فصل_پنجم
#قسمت_۴۲۴
👇🌼" شروع فصل آخر" 👇🌼
🌼🍃🌼🍃🌼🍃
............
ظرف های صبحانه را شسته و مشغول مرتب کردن آشپزخانه بودم و چه نسیم خوش رایحه ای در این صبح دل انگیز پاییزی از پنجره آشپزخانه به درون خانه می دوید که روحم را تازه می کرد. حالا تعطیلی این روز جمعه فرصت مغتنمی بود تا ۹ آبان ماه سال ۱۳۹۳ را در کنار همسر نازنینم سپری کنم. دو ماهی می شد که مجید سلامتی دست راستش را بازیافته و دوباره به سرِ کارش در پالایشگاه برگشته بود و با حقوق به نسبت خوبی که دریافت می کرد، زندگیمان جان تازه ای گرفته بود. خیلی به آسید احمد اصرار کردیم تا بابت زندگی در این خانه، اجاره ای بدهیم و نمی پذیرفت که به قول خودش این خانه هیچگاه اجاره ای نبوده و دست آخر راضی شد تا هر ماه مجید هر مبلغی که می تواند برای کمک به نیازمندانی که از دفتر مسجد قرض می گیرند، اختصاص دهد. حالا پس از شش ماه زندگی شاهانه در این خانه بهشتی، نه تنها هزینه ای بابت پول پیش پرداخت نکرده که حتی بهای اجاره را هم به دلخواه خودمان صرف امور خیریه می کردیم و از همه بهتر، همسایگی با آسید احمد و مامان خدیجه بود که از پدر و مادر مهربان تر بودند و برای من که مدتی می شد از همراهی پدر و مادرم محروم شده و برای مجید که از روزهای نخست زندگی لذت حضور پدر و مادر را نچشیده بود، چه نعمت عزیزی بودند که انگار خدا می خواست هر چه از دستمان رفته بود، برایمان چند برابر برابر جبران کند. هر چند هنوز پریشانیِ جان من به آرامش نرسیده که پس از چند ماه، همچنان از پدر و ابراهیم بی خبر بودیم و نمی دانستیم در قطر به چه سرنوشتی دچار شده اند و بیچاره لعیا که نمی دانست چه کند و از کجا خبری از شوهرش بگیرد.
از آتشی که با آمدن نوریه به جان خانواده ام افتاده و هنوز هم دامن گیر پدر و برادرم بود، آهی کشیدم و از آشپزخانه خارج شدم که دیدم مجید روبروی تلویزیون روی مبلی نشسته و چشم به مراسم عزاداری امام حسین (ع) دارد. ششم محرم از راه رسیده و خانه آسید احمد چه حال و هوایی به خودش گرفته بود که همه حیاط را سیاه پوش کرده و حتی داخل خانه خودشان را هم کتیبه زده بودند، ولی به قدری نجابت به خرج می دادند که از این جمع شیعه، هیچکس از من نخواست تا در خانه ام پرچمی بزنم و خودم هم تمایلی به این کار نداشتم که فلسفه این عزاداری ها همچنان برایم نامشخص بود. مجید از اول محرم پیراهن سیاه به تن کرده، ولی من هنوز نمی توانستم به مناسبت شهادت امام حسین (ع) در چهارده قرن پیش، رخت عزا به تن کنم و به مصیبت از دست دادنش، مثل مجید و بقیه، اشک بریزم که هر چند اهل بیت پیامبر (ص) برایم عزیز و محترم بودند، ولی نمی توانستم در فراقشان گریه کنم که من هرگز ایشان را ندیده بودم تا حاالا از دوریشان بی تابی کنم.
✍🌼🍃🌼🍃🌼🍃
🍃ادامہ دارد....
✍🏻 #نوشته_فاطمه_ولی_نژاد
✍لطفا فقط با ذکر #لینک_کانال و #نویسنده کپی شود...
╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮
✒ @chaadorihhaaa
╰┅•°•°•°•°═ঊ
🌼 ﷽ 🌼
#رمان_جان_شیعه_اهل_سنت
#عاشقانه_ای_برای_مسلمانان
#فصل_پنجم
#قسمت_۴۲۵
🌼🍃🌼🍃🌼🍃
............
مراسمی که از تلویزیون پخش می شد، مربوط به تجمع نوزادان و کودکان شیرخواری بود که همگی به یاد فرزند شیرخوار امام حسین (ع) ،پیراهن های سبز به تن کرده و در آغوش مادرانشان به ناز نشسته بودند و همین صحنه برای من کافی بود تا داغ دخترم در دلم تازه شده و پرده اشکم دوباره پاره شود. چشمان کشیده مجید هم از اشک پُر شده و نمی دانستم به یاد مظلومیت کودک امام حسین (ع) اینچنین دلش آتش گرفته یا او هم مثل من هوای حوریه به سرش زده که دیگر چشم از چشم کودکان برنمی دارد. شاید هم دلهایمان در آتش یک حسرت می سوخت که این همه نوزاد در این مجلس دست و پا می زدند و کودک عزیز ما چه راحت از دستمان رفت. نمی خواستم خلوت خالصانه مجید را به هم بزنم که با دست مقابل دهانم را گرفته بودم تا مبادا صدای نفس های خیسم را بشنود و همچنان بی صدا گریه می کردم. مجری مراسم از مادران می خواست کودکانشان را روی دست بلند کرده و همچنان برایشان عزاداری می کرد و این همه نوزاد نازنین، در برابر نگاه حسرت زده ام چه نازی می کردند که مردمک چشمانم غرق اشک شده و نفس هایم به شماره افتاده بود. می ترسیدم که دیگر نتوانم مادر شوم، می ترسیدم نتوانم بار دیگر باردار شوم و بیش از آن می ترسیدم که نتوانم بارم را به مقصد رسانده و دوباره کودکم از دستم برود. صورت مجید از جای پای اشک هایش پُر شده و قلبش به قدری بی قراری می کرد که دیگر متوجه حال الهه اش نبود. بانویی در صدر مجلس روی صحنه رفته و می خواست هم نفس با این همه مادر عزادار، عهدی با امام زمان (ع)، بندد تا تمام این کودکان به مقام سربازی حضرتش نائل شوند و چه شور و حالی داشتند این شیعیان که هنوز نمی دانستند چقدر تا ظهور امام زمان (ع) فاصله دارند و از امروز جگر گوشه های خودشان را نذر یاری مهدی موعود (ع) می کردند تا با دست خودشان پاره تنشان را فدای پسر پیامبر (ص) کنند. خانمی که روی صحنه بود، شوری عجیب بر پا کرده و کودک شیر خوار امام حسین (ع) را با عنوانی صدا می زد که چهارچوب بدنم را به لرزه افکند:" یا مسیح حسین! یا علی اصغر ادرکنی..." نمی فهمیدم چرا او را به این نام می خواند و نمی خواستم صفای فضای خانه را به هم بزنم که صدایم در نیامد و همچنان به یاد دخترم، گریه های تلخم را در گلو خفه می کردم تا مجید را از اعماق احساسش بیرون نکشم. دوربین روی صورت تک تک نوزادانی تمرکز می کرد که هر کدام یا در خواب نازی فرو رفته و یا از شدت گریه پَر پَر می زدند و به یکباره نوزاد زیبایی را نشان داد که پیراهن سبز به تن کرده و سربند "یا حسین" به سرش بسته بودند و با دل من چه کرد که چلچراغ بغضم در هم شکست و آنچنان ضجه زدم که مجید حیرت زده به سمتم چرخید. تازه می دید که چشمان من در دریای اشک دست و پا می زند و نفسم از شدت گریه به شماره افتاده که سراسیمه به سمتم آمد. بالای سرم ایستاده و همچنانکه به سمت صورتم خم شده بود، پریشان حال خرابم التماسم می کرد:" چیه الهه؟ چی شده عزیزم؟" و از حرارت داغی که به قلب گریه هایم افتاده بود، فهمید دوباره جراحت حوریه سر باز کرده که با هر دو دستش سر و صورت خیس از اشکم را در آغوش کشید و با صدایی غرق محبت دلداری ام می داد:" آروم باش الهه جان! قربونت بشم، آروم باش عزیزم!"
✍🌼🍃🌼🍃🌼🍃
🍃ادامہ دارد....
✍🏻 #نوشته_فاطمه_ولی_نژاد
✍لطفا فقط با ذکر #لینک_کانال و #نویسنده کپی شود...
╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮
✒ @chaadorihhaaa
╰┅•°•°•°•°═ঊ
🌼 ﷽ 🌼
#رمان_جان_شیعه_اهل_سنت
#عاشقانه_ای_برای_مسلمانان
#فصل_پنجم
#قسمت_۴۲۶
🌼🍃🌼🍃🌼🍃
............
و دل خودش هم بی تاب دخترش شده بود که با نغمه نفس های نمناکش، نجوا می کرد:" منم دلم براش تنگ شده! منم دلم می خواست الان اینجا بود! به خدا دل منم می سوزه!" ولی من لحظاتی پیش نوزادی را دیدم که درست شبیه حوریه ام بود و هنوز سیمای معصوم و زیبایش در خاطرم مانده بود که میان هق هق گریه ناله زدم:" مجید تو ندیدی، تو حوریه رو ندیدی! همین شکلی بود، همینجوری آروم خوابیده بود! ولی دیگه نفس نمی کشید..." و دوباره آنچنان غرق ماتم کودک معصومم شده بودم که دیگر مجید هم نمی توانست آرامم کند. با هر دو دست صورتم را گرفته و از اعماق قلب مصیبت زده ام ضجه می زدم. ساعتی به بی قراری های مادرانه من و غمخواری های عاشقانه مجید گذشت تا طوفان غم هایم آرام گرفت و دیگر نفسی برایمان نمانده بود که هر دو در سکوتی تلخ و پژمرده روبروی هم کز کرده و چیزی نمی گفتیم و خیال من همچنان پیش "مسیح حسین (ع) !" جا مانده بود که رو به مجید کردم و با صدایی که هنوز بوی غم می داد، پرسیدم:" مجید چرا به حضرت علی اصغر (ع) می گفت مسیح حسین (ع) ؟" با سؤال من مثل این که از رؤیایی عمیق پریده باشد، نگاهی به صورتم کرد و من باز پرسیدم:" مگه حضرت علی اصغر (ع) هم مثل حضرت عیسی (ع) تو گهواره حرف زده؟" و ناخواسته و ندانسته جواب سؤال خودم را داده بودم که این بار نه از غصه حوریه که به عشق دردانه امام حسین (ع)، شبنم اشک پای چشمانش نَم زد و زیر لب زمزمه کرد:" تو گهواره حرف نزد، ولی کار بزرگتری انجام داد! اگه معجزه حضرت عیسی (ع) این بود که تو گهواره به زبون اومد تا از پاکی مادرش دفاع کنه، حضرت علی اصغر (ع) تو گهواره خون داد تا از مظلومیت پدرش حمایت کنه..." و دیگر نتوانست ادامه دهد که صدایش در بغضی عاشقانه شکست و نگاهش را به پای عزای امام حسین (ع) به زمین انداخت. ماجرای شهادت طفل شیرخوار امام حسین (ع) را قبلاً هم شنیده بودم، ولی هرگز چنین نگاه عارفانه ای پیدا نکرده بودم که من هم نه به هوای حوریه که به احترام جانبازی حضرت علی اصغر (ع) دلم شکست و حلقه بی رمق اشکم دوباره جان گرفت. هرچند نتوانسته بودم مادر شوم، اما به همان هشت ماهی که کودکی را در جانم پرورش داده و طعم تلخ مرگ فرزندم را چشیده بودم، بیش از همه دلم برای مادر حضرت علی اصغر (ع) آتش گرفته بود که می دانستم پَر پَر زدن پاره تن یک مادر چه داغی به دلش می گذارد و خوش به سعادت حضرت رباب (س) که این مصیبت سخت و سنگین را در راه خدا صبورانه تحمل کرده بود و شاید همین احساس همدردی ام با این بانوی بزرگوار بود که دلم را به دنیایی دیگر بُرد و آهسته مجیدم را صدا زدم:" مجید! اگه من خدا رو به حق حضرت علی اصغر (ع) قسم بدم، دوباره به من بچه میده؟ یعنی میشه من دوباره مادر بشم؟" که باور کرده بودم خدا بندگان عزیزی دارد که به حرمت ایشان، گره از کار ما می گشاید و حالا چشم امیدم به دستان کوچک حضرت علی اصغر (ع) بود تا به شفاعت کریمانه اش، دامن مرا بار دیگر به قدم های کودکی سبز کند! در برابر لحن معصومانه و تمنای عاجزانه ام، نگاهش لرزید و با لحنی لبریز ایمان پاسخ داد:" ان شاءالله..." و من دیگر جرأت نکردم قدمی فراتر بروم که شاید هنوز هم نمی توانستم همچون شیعیان، در میدان شفاعت اولیای الهی جانانه یکه تازی کنم که تنها آرزویش از دلم گذشت و دیگر چیزی به زبان نیاوردم.
✍🌼🍃🌼🍃🌼🍃
🍃ادامہ دارد....
✍🏻 #نوشته_فاطمه_ولی_نژاد
✍لطفا فقط با ذکر #لینک_کانال و #نویسنده کپی شود...
╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮
✒ @chaadorihhaaa
╰┅•°•°•°•°═ঊ