🍃آقای مهربانی ها
شب بخیر گفتنهای ما گاهی
از سر عادت است و لقلقۀ زبان
ولی ما به کسانی که دوستشان داریم
دوست داریم هر شب
شب بخیر بگوییم.
این دیگر از سر عادت نیست
از ته دل است.
آقا!
من تو را دوست دارم.
این را تو خوب میدانی
و هر شب تا به تو شب بخیر نگویم
خوابم نمیبرد
این را کسی اگر نداند
تو نیک میدانی.
من با این شب بخیر گفتنها
جان میگیرم و میخوابم
دلم خوش است که تو در این
تردید نداری.
ولی ما جواب شب بخیر را
مثل جواب سلام واجب میدانیم.
چقدر شب بخیر بگویم
و جوابی از سوی تو به گوشم نرسد؟
تو مگر مرا دوست نداری؟
دوست داری.
خودم میدانم.
تو اگر مرا دوست نداشتی
تا امروز هفتاد کفن پوسیده بود از من.
حالا که دوستم داری
چرا شب بخیرت را
به گوشم نمیرسانی؟
شبت بخیر آقای مهربانیها
#بهانه_بودن
#شب_بخیر
@chaadorihhaaa
🍃خوب ترین
یادم هست که میخواستم
اجازۀ ناز کردن از تو بگیرم
ولی شرم اجازه نمیداد.
به قدری بدیهایم در برابر نگاهم صف کشیده بودند
که روی درخواست کردن را از من گرفته بودند.
از وقتی شرم را کنار گذاشتهام
و دارم در بارۀ نازکردنهای دوست داشتنیام با تو حرف میزنم
احساس میکنم بدیها دارد از خاطرم میرود.
درست است که از تو خواسته بودم
چند لحظه بدیهایم را از خاطرم پاک کنی
تا توان ناز کردن بیابم؛ امّا آقا!
من همیشه از فراموش کردن بدیهایم هراس دارم.
بنده وقتی ناز میکند
حواسش هست که ارباب، کرم کرده و به او اجازۀ ناز داده.
وقتی بدیها فراموش میشود
توهم بزرگی دامن بنده را میگیرد
و دیگر نام کارهایش را نمیشود ناز گذاشت
چنین بندهای طلبکار مولا میشود.
آقا!
ممنونم که توان دادی تا از نازکردنهای دوست داشتنیام بگویم
ولی ممنونترم از این که نمیگذاری بدیهایم را فراموش کنم.
حالا که به بدیهایم نگاه میکنم
میبینم میشود بی آن که این بدیها را فراموش کنم
برای تویی که ارباب خوبیها هستی ناز کنم.
یک روز همۀ بدیهایم را میریزم در کیسهای.
کیسه را در کیسههای دیگری میکنم
و کیسه بر دوش میآیم درِ خانهات.
وقتی غلامت در خانه را باز کرد
سلامش میدهم و به او التماس میکنم که تو را صدا بزند.
اگر از تو اذن ورود گرفت برای من
ناز میکنم و میگویم: «میشود به اربابم بگویی
از پنجرۀ همان حجرهای که در آن نشسته
سر بیرون کند و مرا ببیند و خودش اذن ورود بدهد؟»
تو سر بیرون میکنی، من میبینمت
نمیگویی بیا، میگویی: «منتظرت هستم. نمیآیی؟»
من با سر میدوم به سوی حجرهات.
وقتی رسیدم به در حجره، میایستم.
تو میپرسی: چرا داخل نمیشوی؟
میگویم: با این کیسه مگر میشود وارد شد؟
تا همین جا هم که آمدم، باید توبه کنم.
میگویی: این چیست؟
میگویم: کیسهای پر از همۀ بدیهایم.
و با ناز میگویم: اگر میخواهی مهمانت پا به حجرهات بگذارد
فکری کن به حال این بدیها
و گرنه داخل نشده میروم.
میگویی: کیسهات را بگذار روی زمین.
من هم میگذارم.
میگویی درش را باز کن.
میگویم خجالت میکشم. کیسه در کیسه گذاشتهام
تا بوی تعفّنش را بپوشانم
باز کنم، تعفّنش همه جا را میگیرد.
خودت خم میشوی، در کیسه را باز میکنی
همه جا را بوی عطر و گلاب میگیرد.
میخواهم از هوش بروم، تو نمیگذاری.
چه کار میکنی با من؟
من آمده بودم با ناز، بدیهایم را از میان ببرم
تو همه را تبدیل به خوبی کردی.
شبت بخیر خوبترین!
#بهانه_بودن
#شب_بخیر
@chaadorihhaaa
🍃طبیب نازنینم
شبهای ناز کردن
روشنترین شبهای زندگی من است.
این شبها حتّی از روز هم روشنترند.
وقتی که بزرگیات را فراموش نمیکنم
و هیچ بودنم را از یاد نمیبرم
ناز کردن، اگر چه راهی است برای زنده ماندنم
امّا پنجرهای زیباست برای دیدن بیشتر و دقیقتر هیچ بودنم.
چه خوب است که ناز کردن این چنینی
زندگی را زیباتر از همیشه میکند
ولی از آن، بوی تعفّن کبر به مشام نمیرسد.
با این نگاه است که هر چه تو را بزرگتر میبینم و خودم را هیچتر
حس ناز کردنم بیشتر میشود.
چه خوب کردی که به من فهماندی
ناز کردن، کار آدمهایی است که به هیچ بودن خویش پی بردهاند
و حالا میفهمم که چرا تو در برابر خدا که میایستی
در هوای ناز نفس میکشی.
تو هم خودت را در برابر خدا هیچ میبینی.
هر چه قدر طعم ناز کردن را بیشتر میچشم
به هیچ انگاری خویش میل بیشتری پیدا میکنم.
آقا!
ما وقتی بیمار میشویم، نازمان بیشتر میشود.
راستش را بگویم؟
این چند شب که از نازهایم برایت گفتهام
و این قدر از شراب آسمانیاش مست شدهام
بدجور دلم هوای مریض شدن کرده.
دوست دارم یک بار بیمار شوم و تو بیایی به سر بالینم
تا من لذت این بیماری را به دو عالم نفروشم.
دوست دارم از دست تو دارو بخورم.
من بد دارو هستم.
دارو که میخواهم بخورم، ادا و اطوارم زیاد است.
تو که میخواهی دارو بدهی به من
ناز میکنم و نمیخورم.
میگویی بخور تا زودتر خوب شوی.
میگویم بدم میآید.
تو به عزیزم و جانم میخوانی مرا.
من مست میشوم.
تو مرا میبوسی.
من خوب میشوم.
امّا از کیف خوردن دارو از دست تو نمیگذرم.
با این که خوب شدهام، دارو را از دست تو چنان میخورم
که گویی دارم شراب طهور بهشتی را سر میکشم
و میمانم که چه کار کنم
با این تضاد جدیدی که برایم پیش آمد.
من دوست دارم باز هم بیمار شوم تا تو بیایی بر سر بالینم
ولی با دارویی که از دست تو خوردم
دیگر بیماری به سراغم نخواهد آمد.
شبت بخیر طبیب نازم!
#بهانه_بودن
#شب_بخیر