eitaa logo
چـــادرےهـــا |•°🌸
1.6هزار دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
1.1هزار ویدیو
74 فایل
﷽ دلـ♡ـمـ مےخواھَد آرام صدایتـ کنم: "ﺍﻟﻠّﻬُﻤـَّ‌ ﯾاﺷاﻫِﺪَ کُلِّ ﻧَﺠْﻮۍ" وبگویمـ #طُ خودِ خودِ آرامشے ومن بیـقرارِ بیقـرار.♥ |•ارتباط با خادم•| @Khadem_alhoseinn |°• ڪانال‌دوممون •°| 🍃 @goollgoolii (۶شَهریور۹۵) تبادل نداریم
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 ﷽ 🌸 🌸🍃🌺🍃🌸 ...... کنارش روی زمین نشستم و زانوهام رو بغل کردم انگار تازه متوجه سرمای بدنم می شدم واقعا حوالی لحظه هایی که امیرعلی بود همیشه هوا گرم بود و مطلوب به خصوص که امشب حسابی هم گرمت می کرد لبخندها و نگاهی که داشت تغییر می کرد! لرزش نامحسوسی کردم از این تغییر دمای یهویی هوای سرد بیرون و گرمای زیاد خونه! عطیه_حقته... آخه حیاطم جای کنفرانس گذاشتنه؟ دست هام رو به هم کشیدم.. .دست راستم که اسیر دست امیرعلی بود حسابی گرم بود _چی میگی تو؟ چشمکی زدو بامزه گفت: می بینم جاری جونت حسابی رفته بود رو اعصابت؟ چشم هام و ریز کردم _تو از کجا فهمیدی؟ نیشخندی زد _از لبخندهای ژکوند نفیسه و صورت آتیشی تو ! چیه درباره اشتباه تو که به امیرعلی جواب مثبت دادی صحبت می کرد؟ چشم هام گرد شد که خندید _ اونجوری نکن چشم هات رو قبل اینکه بیایم خواستگاریت این شازده خانوم به مامان گفته بود بی خودی نیایم خواستگاری عمرا دایی یک یکدونه دخترش رو به ما بده! باور نمی کردم نفیسه این حرف ها رو به عمه گفته باشه بازم حرص خوردم و پوف بلندی کشیدم. _دخترخانوما میاین کمک. به عمه که توی چهارچوب در با سفره واستاده بود نگاه کردم و بلند شدم... رفتم نزدیک و بی هوا صورتش رو بوسیدم _چرا که نه! مامان با سینی پر از کاسه های ترشی نزدیک شد و به این کار بچگانه ام که عمه رو هم به خنده ای با خوشحالی انداخته بود خندید ... بی هوا صورت مامان رو هم بوسیدم که عطیه تنه ای به من زد _همچین بدم میاد از این دخترهای لوس خود شیرین! دهنش رو جمع کرد و بلند گفت: مامان بزرگ بیاین ببوسمتون تا این محیا جای من و تو قلب همه اِشغال نکرده! من هم همراه مامان و عمه خندیدم و دور از چشم مامان که همیشه آماده به خدمت بود برای دادن درس اخلاق و توبیخم برای رفتارهای بچگانه!... برای عطیه شکلکی درآوردم و لب زدم _حسود هرگز نیاسود! البته از شکلک های مسخره عطیه هم بی نصیب نموندم! ‌‌‌ *** با بوق دوم صدای امیرعلی تو گوشی پیچید و این بار اون زودتر سلام کرد _سلام محیا خوبی؟ چیزی شده؟ از تو آینه به قیافه پنچرم نگاه کردم _سلام...حتما باید چیزی شده باشه من به آقامون زنگ بزنم؟! صدای خنده کوتاهش رو شنیدم که حتم دارم به خاطر لحن لوسم بود ! بی مقدمه گفتم: امیرعلی امروز اولین کلاسمه! امیرعلی_خب به سلامتی ...موفق باشی! لحن گرمش لبخند نشوند روی لب هام _استرس دارم..! امیرعلی_ استرس؟ چرا آخه؟ _از بس دو شب پیش محیط جدید محیط جدید کردی اینجوری شدم دیگه! چیکار داشتی خودم داشتم با خیال اینکه مثل مدرسه است و وقتی معلم میاد همه برپا می کنیم و با یک گروه سرود هماهنگ میگیم به کلاس ما خوش آمدید! می رفتم دانشگاه دیگه! حالا ببین ترس انداختی به جونم! خندید از ته دل و به شوخی گفت: محیا نکنی این کارو ها بهت می خندن اونجا مبصر ندارین بگه برپا و برجاها! یک بار تو نگی ها؟! این بار من خندیدم _خیلی بدجنسی امیرعلی! حالا شب میای دنبالم؟ کلاسم تا ساعت هشت و نیمه! لحنش جدی شد _ماشین ندارم می دونی که! شیطون گفتم: می دونم یعنی نمیشه ماشین عمو احمدو بپیچونی بیای دنبالم! بازم خندید به شیطنتم ولی آروم _باشه ببینم بابا لازم نداشت میام! ذوق زده گفتم: مرسی امیرعلی عاشقتم! سکوتش و صدای نفس هاش که معمولی و آروم نبود بهم فهموند بازم سوتی دادم و بی مقدمه ابراز علاقه کردم! این بار خجالت نکشیدم مگه ابراز علاقه به شوهر هم مقدمه می خواست! _کار دیگه ای نداری خانومی؟ لحن مهربون و خانومی گفتنش بی شک نشونه ابراز علاقه بی پروای من بود _نه ممنون فقط برام دعا کن راست راستی استرس دارم! ✍🌺🍃🌸🍃🌺🍃 🍃ادامہ دارد.... ✍🏻 ✍لطفا فقط با ذکر و کپی شود... ╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮ ✒ @chaadorihhaaa ╰┅•°•°•°•°═ঊ