#خواستگاری_به_سبک_شهدا
روزی كه
#مصطفی به خواستگاریاش آمد مامان
به او گفت: «شما میدانید این دختر كه میخواهید با او ازدواج💞 كنید چطور دختری است؟
این صبحها كه از خواب بلند میشود
هنوز رفته كه صورتش را بشوید و
مسواك بزند كسی تختش را مرتب كرده
لیوان شیرش را جلو در اتاقش آورده و قهوه😋 آماده كردهاند.
شما نمیتوانید با مثل این دختر زندگی كنید، نمیتوانید برایش مستخدم بیاورید اینطور كه در خانهاش هست».
#مصطفی خیلی آرام اینها را گوش داد😊 و گفت: «من نمیتوانم برایش
مستخدم بیاورم، اما قول میدهم😌 تا زندهام، وقتی بیدار شد، تختش را مرتب
كنم و لیوان شیر و قهوه😋 را روی سینی بیاورم دم تخت» و تا شهید🌹 شد، اینطور بود.
حتی وقتهایی كه در خانه نبودیم در اهواز در جبهه اصرار میكرد خودش تخت را مرتب كند.
میرفت شیر میآورد خودش قهوه نمیخورد ولی میدانست ما لبنانیها عادت داریم، درست میكرد.
#عاشقانه_به_روایت_همسرشهید_دکترمصطفی_چمران
💟 @Chaadorihhaaa 💟
🔴 همسر #شهید_چمران:
💠 یک هفته بود مادرم در بیمارستان #بستری بود. مصطفی به من سفارش کرد که «شما بالای سر مادرتان بمانید ولش نکنید، حتی شبها» و من هم این کار را کردم. مامان که خوب شد و آمدیم خانه، من دو روز دیگر هم پیش او ماندم، یادم هست روزی که #مصطفی آمد دنبالم، قبل از این که ماشین را روشن کند دست مرا گرفت و #بوسید، میبوسید و همانطور با گریه از من تشکر میکرد. من گفتم: «برای چی مصطفی؟» گفت: این دستی که این همه روزها به مادرش #خدمت کرده برای من مقدس است و باید آن را بوسید.» گفتم: از من تشکر میکنید؟ خب این که من خدمت کردم مادر من بود، مادر شما نبود که این کارها رو میکنید.»
گفت: «دستی که به مادرش #خدمت میکند مقدس است و کسی که به مادرش خیر ندارد به هیچ کس خیر ندارد. من از شما ممنونم که با این همه محبت و عشق به مادرتان خدمت کردید.» هیچ وقت یادم نرفت که برای او این قدر ارزش بوده که من به مادر خودم خدمت کردم.
📙کتاب همسرداری سرداران شهید، مؤسسه فرهنگی و هنری قدر ولایت
✿[ @chaadorihhaaa]✿
═══ ❃🌸❃ ═══