eitaa logo
چـــادرےهـــا |•°🌸
1.6هزار دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
1.1هزار ویدیو
74 فایل
﷽ دلـ♡ـمـ مےخواھَد آرام صدایتـ کنم: "ﺍﻟﻠّﻬُﻤـَّ‌ ﯾاﺷاﻫِﺪَ کُلِّ ﻧَﺠْﻮۍ" وبگویمـ #طُ خودِ خودِ آرامشے ومن بیـقرارِ بیقـرار.♥ |•ارتباط با خادم•| @Khadem_alhoseinn |°• ڪانال‌دوممون •°| 🍃 @goollgoolii (۶شَهریور۹۵) تبادل نداریم
مشاهده در ایتا
دانلود
(عج)_جان ماه شعبان شده جانِ من آقا برگرد غربت شیعه نمایان شده آقا برگرد هر چند که ما به فکرت نیستیم امّا ظلم و جور بی حد و اندازه شد،آقا برگرد 🍃 @chaadorihhaaa
✍مےگویند : #گنــاه یعنے از چشم #مهـدی فاطمہ افتادن چہ ڪردید #خریدارتـان شدند ؟ چہ ڪنیم از #چشمش نیُفتیــم ؟ راه نشـانم دهید اے ستاره هاے آسمانے در این شبهــاے تار😔... @chaadorihhaaa
#صبحونه °/ چشمـ ما😌 بر ڪرمـ و رحمتـ #مهدے باشد👌 عـشـ💕ـق ما آمدنـ دولتـ #مهـدے باشـد اولـ ماه ربیـع از ڪرمتـ یا سلطانـ😍 عیدے ما #فرج حضرتـ💚مهدے باشد /° #حلول_‌ماه_‌ربیع_‌الاول_‌مبارڪ🎉 #اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج🙏 #صبحتون_مهدوے😊💐 🍃🌸// @chaadorihhaaal
"هیس!💕💕💕ا وقتی می شنوی ميگن اُمـُّــــل وقتی می شنوی ميگن كچـــل وقتی می شنوی ميگن چــادر نشين وقتی می شنوی ميگن كلاغ سيـاه هيـــس! سكوت بهترين جوابـه سكوت نشونـه توست سكوت نشونـه توست سكوت نشونـه توست 🆔@modafean_hejjab که بیاید نگاهش به آن بانوست..... به همان فرشته ای که فکر میکردی امل است...‼️ .... فرشته نجیبی را میبیند که برای یک لحظه نگاه مهدی، خود را یک عمر پوشاند از هوسبازانی که تو برای نگاهشان له له میزدی.... مهدی(عج) نگاهش به آن بانوست..... به همان فرشته ای که فکر میکردی امل است...‼️ . پ.ن کوچولو🌹! :) ◀◀حجاب، چرااا؟؟؟ در واقع برای حمایت و تامین احترام زن است ◀یه زن دوست نداره وقتی که وارد جامعه می شه نگاه های جنسی و شهوت آلود بهش بشه زن مسلمان معتقده که رابطه جنسی و جاذبه های جنسی فقط برای یک نفر هستش و آن هم آدمه💕 وقتی دو نفر با هم صحبت میکنند، به جنسیت همدیگه هم توجه دارن، زن مسلمان میخواد وقتی که وارد جامعه می شه تمام توجه دیگران به او، توجه به انسانیتش باشه، نه جنسیت جاذبه ی جنسی زن و مرد برای هم دیگه و تو خونه ست بیرون از خونه همه ی ما انسان هستیم، نه زن و مرد نباید جوری بیاییم بیرون که مردانگی یا زنانگی ما برجسته بشه بلکه باید شخصیت و انسانیت ما مطرح باشه 🆔@modafean_hejjab ◀زن داره تا مورد قرار بگیره (یعنی نگاه توهین آمیز بهش نشه و اونو ابزار نبینن) در جوامعی که زنها برهنه هستند و جاذبه های جنسی شون بیشتر به چشم مردها میاد، در اون جامعه هم امنیت زنها کمتره (یعنی خشونت جنسی علیه زن بیشتر میشه) و هم به او توهین میشه؛ چون دارن بهش میگن که من به خودتو کار ندارم که، من به قیافت و اندامت و...کار دارم. یک زن با حجاب خود میگه که میخوام به عنوان یک به من توجه بشه، نه فقط به من. . ◀حجاب یعنی ارزش زن به زیبایی و اندامش نیست اگه ارزش یک زن تو جامعه فقط قیافه و ... باشه این زیبایی برای یک دوره محدوده اگه احترام به زن بخاطر زیباییش و زنانگیش باشه، این احترام تا وقتیه که اون زیبایی رو داره. هرچی این زیبایی کمتر بشه اون احترام هم کم میشه لذا این خانم باید همش تلاش کنه و به مردها نشون بده که من هنوز هستم، به من توجه کنید حجاب میگه که اصل زیبایی،شخصیت و متانت یک زن است نه صرفا ظاهر `حجاب وسیله ای است تا نشان دهید وسیله نیستید. . . @chaadorihhaaa
🔰اندکی 🔰 رابطه ات را کات کردی،،✔️ برای دل کندن از گناه# گریه کردی،،نذر کردی،،به هر دری زدی که باز هم به آغوش👐👐 خدا برگردی... 🐾🐾🐾 اوائل خیلی سختت بود دلتنگی آرامشت را طوف🌪ان میکرد... ولی تو به جمله ی ‌"ما #(میتوانیم") ایمان آوردی... ✈️استارت برگشت را زدی...قدم اول "چله زیارت عاشورا" برای حال خوبت ... کمی بعد با خودت عهد بستی نمازهایت را اول وقت بخوانی... 🐾🐾🐾 کم کم حیا برایت معنا پیدا کرد آرام آرام فهمیدی پاک زندگی کردن چه# آرامشی دارد.. طعم "آغوش 🙏خدا" عجیب برایت خواستنی شده بود... حس و حال با خدا بودن را با هیچ حال و هوای# شیطانی عوض نمیکردی.. گاهی گذشته ی تلخ را برای"تلنگر" به خودت یادآوری میکردی... و لبخند بر لبانت مینشست که با ترک گناه دل فاطمه💐💐💐 را شاد کردی از وجود شیطان قبل از کات در زندگیت چیزی نمیگویم... ولی در ثانیه به ثانیه زندگی ات بعد از انتخاب راه بندگی با خواهش های شیطان👺👺 جنگیدی... آن شب های دلتنگی را به یاد داری..؟؟؟.چقدر دلت خواهش کرد و چقدر استقامت کردی... گاهی از شدت دلتنگی بدن درد به سراغت می آمد ... گاهی تمام صورتت خیس از گریه میشد😂😂😂... ولی تو در این آزمون بندگی درخشیدی...🌝🌝 تو در لحظات دلتنگی شیطان را ناامید کردی...💔💔 آن روزها که دلت صدایش را میخواست و توکلام خدا را انتخاب کردی... چرا که گوش اگر از صدای پر شود دیگر چه توقعی است که ندای "أنا بقیة الله" را بشنود... پیشرفت هایت چیزی فراتر از عـــالــــی است ... امـــــــــــــــــا!!!!؟ ❌🚫❌ من احساس خطر میکنم: اگر هر از گاهی به نیت کنجکاوی شماره اش را سیو و پروفایلش را چک میکنی من احساس خطر میکنم: اگر گاهی به اندازه ی یک دقیقه دلتنگ آن روزها شوی... روزهایی که مهدی فاطمه برای بازگشتت با گریه دعا میکرد🌷🌷🌷 من احساس خطر میکنم: اگر تا آن حد به خودت مطمئن شوی که دانسته هایت به نیت تجربه برای# نامحرم بگویی،، میدانم نیت تو صرفا "کمک" است اما شیطان هنوز هم انتظار بازگشتت را میکشد ... مگر میشود دشمن قسم خورده یه لحظه بی خیال آدم شود؟؟ ✔️من احساس خطر میکنم: اگر کم کم عهد هایت را فراموش کنی... و من احساس خطر میکنم اگر تو احساس خطر نکنی!!!! التماس کمی 💐💐💐💐 🖊@chaadorihhaaa
🖤fatemeh🖤: ‌ ... میخواهم از زیبایی هایت بگویم .. از مشکی ساده ات .. صورت زیبا و قشنگت .. عفت و نجابتت .. بانویِ سر به زیرِ شهر .. چه زیبا قدم میگذاری بر کوچه و خیابان ها.. بانوی پاک دامن آقایمان (عج) عشق میکند وقتی تو از خانه بیرون می‌آیی .. نگاهت میکند .. میبیند که از نگاه ها در امانی ُ خدایت را شکر می‌کند که تو چادر به سر میکنی از مادرش (س) تشکر میکند برای پروراندن دختری به این پاکیُ نجیبی.. بانو چادرِ ساده ات بسیار زیباست ..باورکن.. 😊 😉 ▪️[ @chaadorihhaaa]▪️ ┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄
••✾🌻🍂🌻✾•• °• هنگامہ سفر نزدیڪ است... سپاه آخرالزمانے ها آماده میشوند ؛ تا به خون خواهے ، خود را به امام منصور برساند! اربعینے‌های امسال هم انتخاب شده‌اند! چه آنان ڪه با پایِ دل می‌آیند ... و چه آنان که جسم خسته و خاڪے شان را هم، تا جاده‌یِ مے‌رسانند... °• جان؛ مےگویند زمانیکه تڪیه بہ خانہ ڪعبه بدهے خودت را اینگونه معرفی میکنے؛ « ان جدی الحسین قتلوه عطشانا » °• پس عالم و آدم باید حسینﷺ را بشناسد کہ این شناخت و حرڪت مقدمہ « ظهور » توست ! ♥️ 🥀 ▪️[ @chaadorihhaaa]▪️ ┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄
. 🍃 . روبه روی خونه خان جون پیاده شدم سرم خیلی درد میکرد . وارد حیاط شدم از کنار گلدان های باغچه گذشتم و به ایوون رسیدم مامان و خان جون مشغول خرد کردن قند بودن و باهم حرف میزدن . _سلام بانوان عزیز خسته نباشید . به طرف خان جون رفتم و گونه اش را بوسیدم و به ترکی گفتم : دلم براتون تنگ شد بود خان جونااا . لبخند شیرینی زد از آنهایی که بابا بزرگ دلش برایشان میرفت : سلام دخترم قربونت بشم چطوری؟ کوله ام را روی زمین گذاشتم همانطور که به طرف حوض آب میرفتم گفتم : الحمدالله . _چخبر از دانشگاه ؟! شیر آب را باز کردم : هی اونم جز سلامتی خبری ندارم هیچ فرقی نکرده ... شیر آب را بستم : هانا کو پس؟ مامان نگاهی به من انداخت : هر چی بزرگتر میشه به خودت شبیه تر میشه پشت حیاط داره تاب بازی میکنه . لبخندی زدم : خوبه که داره شبیه من میشه . _اره یه دنده و لجباز عین خودت . چادرم را در آوردم و به سمت حیاط پشتی رفتم لحظات نابم با احسان جلوی چشمانم رژه رفت آهی کشیدم ... _ تاب تاب عباسی خدا منو نندازی اگر ممو میندازی بغل ... خندیدم : آجی همتا بندازی ‌. _ سلام آجی خوفی؟ _ سلام عزیزم مگه میشه کنار فسقلم حالم بد باشه . لبخند شیرینی زد : آجی میای کنارم بشینی؟ همانطور که به طرفش میرفتم گفتم : چرا که نه رفتم کنارش روی تاپ نشستم یاد اون شب افتادم ، اون شبی که رو تاپ نشسته بودم و احسان اومد چه فکر و خیال هایی برای زندگیم کنار احسان داشتم اون موقع به چه چیزایی فکر میکردم اما حالا.... آهی کشیدم هیچ وقت فکر نمی کردم احسان بخواد با احساساتم بازی کنه اما بدجور با قلب و دلم بازی کرد کاش حداقل بهم میگفت این کاش های من تمومی نداره این کاش هارو باید تموم کنم همونطوری که احسان رو برای خودم تموم کردم ...‌ تو فکر بودم که با صدای زنگ خونه از فکر بیرون اومدم . هانا بدو بدو رفت تا درو باز کنه منم کنجکاو از اینکه کی پشت دره ... با صدای یالا یالا آشنایی روبه رو شدم. سریع رفتم چادرمو برداشتم و یه لعنت بر دل سیاه شیطون فرستادم آخه چرا دقیقا روزی که من اینجام اینم باید بیاد به خان جون سر بزنه مگه روزای دیگه رو گرفتن ازش البته خب اونکه نمیدونه من اینجام ... یه پوفی کردم و راهی شدم سمت مامان و خان جون. اومد داخل اول سمت خان جون رفت و سلام و علیک کرد بعدشم با مامانم احوال بپرسی کرد تا رسید به هانا گفت: سلام خوشگل خانوم خوبی شما؟ _ سلام داداش احسان اهوم خوفم. یه لحظه نگاهشو برگردوند سمت من که سرمو انداختم پایین خشک سلام کردو منم خشک تر از اون جواب سلام شو دادم. به بهانه استراحت از خان جون عذر خواهی کردم و به اتاق رفتم . نگاهش دلخور بود و .... یاد حرف فاطمه افتادم که میگفت داداشمو بد زمین زدی همتااا ‌‌‌‌‌‌... احساس خفگی بهم دست داده بود ، واقعا نمی فهمیدم وقتی جدا شدیم چه لزومی داره به گذشته فکر کنم .. میخواستم برم سر درس که یادم افتاد جزوه هام دست میلکاست... واقعا دیگه کلافه شدم بودم افتضاح رفتم سمت گوشی و هنسفری مو برداشتم تو گوشم گذاشتم دلم بد هوای گریه داشت یه مداحی داشتم که خیلی دوسش داشتم در مورد دردونه ی ارباب بود حضرت رقیه( س) از تو فایل مداحی ها پیداش کردم وپلی کردم تا بخونه .. " هواییه هوای بین الحرمینم ریزه خور سفره شاه عالمینم هواییه هوای بین الحرمینم ریزه خور سفره شاه عالمینم من این امام حسینی بودن مو رو والله مدیون روضه رقیه ی حسینم عشق رقیه آبرومه نگاهش و ازم بگیره کارم تمومه ذکر رقیه گفتگومه خدا گواهه این تمام آرزومه آرزومه تا آخر دنیا یا رقیه بگم تو شلوغی محشر دنیا یا رقیه بگم فراق ازغم ودرد و گزندم دل به عشق رقیه میبندم چونکه نوکرم آبرومندم یا رقیه مدد روز و شب منه هزار ساله که نغمه لب منه رقیه دین و مذهب منه " رعنایی قطره اشکی روی گونه ام چکید به سمت پنجره رفتم و پرده را کنار زدم احسان داخل حیاط بود و مشغول به پا کردن کفش هایش بود سرش را بلند کرد نگاهی کرد . ضربان قلبم بالا رفت ؛ پرده را انداختم و برگشتم دستم را روی قلبم گذاشتم مثل اینکه هنوز نگاهاشو فراموش نکرده اما باید فراموش کنه ... من عادت ندارم به این ضربان های بالا ... . ✍🏻نویسنده:میم‌تاج‌افروز °•❀ @chaadorihhaaa ←ڪپے تنها با ذڪر نام نویسنده و منبع مورد رضایت است→