چـــادرےهـــا |•°🌸
🌸🌸🍃🌸🌸
#همسرانه
🍃اگر دنیای همسرت آنقدر کوچک است که..
از گفتن دوستت دارم خجالت می کشد...
تو دنیایت را آنقدر بزرگ کن که.❤️❤️..
دنیای او پر از " دوستت دارم" های تو شود!!❤️❤️❤️
🍃اگر دنیای همسرت آنقدر کوچک است که...❤️🌹🌹❤️
وقتی خشمگین میشود زبان به ناسزا و درشت گویی میگشاید..❤️❤️❤️❤️
تو دنیایت را آنقدر بزرگ کن که...
صبر و سکوتت رفیق لحظه های او باشد!!
🍃زندگی را سخت نگیر...🌹🌹❤️🌹❤️
دوست داشتن آنقدر سخت نیست که زیربارش شانه خالی کنی..
او که نباشد ، هیچ مرافعه و کشمکشی هم نیست..❤️❤️🌹🌹
اما خانه چنان سوت و کور و خالی میشود که...
دلت سخت رنگ تنهایی می گیرد!!
دوست داشتن سخت نیست اگر...
" تعهد و مهربانی را یاد بگیرید "🌹❤️❤️
🖊 @Chaadorihhaaa
🍃🌸🍃
روایتی خواندنی ازهمسر صبور #شهیدجوادمحمدی
سوریه که بود، هرشب حتما با من تماس داشت. حتی سری اولی که مجروح شده بود و من از این موضوع کاملا بی خبر بودم، از بیمارستان تماس میگرفت و آنقــدر عادی برخــورد میکرد کــه من اصلا متوجه نشــدم مجروح شده؛
در واقع #آقاجواد خــودش را مقیــد به تماس بــا خانواده میدانســت که در آن شــرایط هم حواســش به ایــن موضوع
بود.
وقتی هم که مــن از مجروحیتشــان خبــر دار شــدم، گفت:
"هراتفاقی افتاده باشد مهم نیست! مهم این است که تو الان در حال صحبت با من هستی."😊
هر بار مجروح میشد با واسطه خبردار می شدم؛ از طریق دوستان و اطرافیانشان.
و این باری که شهید شد بار چهارم رفتنش بود!
واقعا هرباری که میرفت، دلتنگیها بیشتر میشد. خصوصا سری ســوم که این دلتنگی هم برای من، هم برای همسرم
زیاد شــده بود؛ طوری که دائم پشــت تلفن به زبان میآورد.
سری های قبل اصلا این موضوع را به رو نمی آورد و در جواب دلتنگیهــای مــن هــم میگفــت راه دور اســت و بایــد بــا این دلتنگیها کنار بیایی اما برایمان خســتگی نداشــت.
واقعــا راه، راه شــهدا بــود. آقــا جــواد
همیشه در صحبتهایش وقتی میخواست به من دلداری بدهــد، میگفــت:
"الگــوی شــما بایــد حضــرت زینــب س باشد. سختیهای شــما کجا و ســختیهای خانم حضرت زینب س کجــا."
واقعا راســت میگفت؛ خســتگی ما کجا و خستگی خانم کجا؟
اما فاطمه هم بچه بود و دلتنگیهای بچه گانه خودش را داشت.
پدرش سوریه که بود همیشه ســراغش را میگرفت و منتظر آمدنش بود. حتی زمان مفقود بودن پیکر #آقاجواد هم فکر میکرد پدرش سوریه است و باید منتظر برگشتنش باشد.
خود پدرش قبل رفتن، اول قصه حضرت رقیه س را برایش گفت و بعد در مورد ســفرش برای فاطمه توضیــح داد. آنقدر فاطمه با این قصه حضرت رقیه س انس گرفته بود که برخی اوقــات در اوج بیتابی اش به من میگفــت:
"مامان حضرت رقیه س هم مثل من اینقدر گریه میکرد؟"
#خاطره
#همسرانه
#صبر_زینبی
@chaadorihhaaa
🔴همسرش ، شهیدِ #مفقود_الاثر بود ...
.
گفته بود ، #اگر پیکرش میخواهد
هنگام بازگشت چند تکه #استخوان باشد
بهتر است آن روز من #نابینا باشم ، تا او را نبینم ...
همین گونه هم شد ... چند سال بعد ... نابینا شد ...
بعد مدتی کوتاه ، خبر آورند که پیکر همسرش را
#شناسایی کرده اند و قرار است که او را بیاورند ...
.
خبر را که شنید ... آنقدر گریه کرد ... تا #جان داد ...
.
همسرش که آمد ... بعد از سالیانی ...
باز هم دوشادوش یکدیگر بودند ...
اما طوری دیگر...
.
#عاشقانه_های_آسمانی #همسرانه...
.
.
@chaadorihhaaa
.
#همسرانہ
💢 خانمها به ارتباط ڪلامۍ
اهمیت زیادۍ مۍدهند و معمولاً
منتظرند بہ محض ورود
همسرشان به خانه باب صحبت را بگشایند.
این عمل سمبل اهمیت و مقبول
شدن از ناحیه همسر به شمار
میرود. لذا همیشه پیشقدم شوید
و جویای احوال ایشان شوید و
این ڪه امروز را چگونه سپری
ڪرده است؛ زیرا صحبت ڪردن
از نیاز خانمها است.
✿[ @chaadorihhaaa]✿
═══ ❃🌸❃ ═══
#همسرانه💞
دخترگفت:منومیخای!؟
اگهبلدنباشمغذابپزموخوبلباسبشورم
بازممیخایمنو!؟
پسرگفت:بلدیخداروخوببپرستی
واطاعتشڪنی!؟
دخترگفت:تنهاخدارومیپرستموبندگیشومیڪنم
پسرلبخندزدوگفت:همینواسمڪافیه:)
میخامنصفِدینمباشینهخدمتڪارم!
#بهافتخارهمچینپسرایی!
#عاشقانه_مذهبی🙂
✿[ @chaadorihhaaa]✿
═══✼🌸✼══
#همسرانه🌸
دختره میگُفت:
تاتوےِ خواستگاری زندگےِ،شهدایے،ولایےو
امامـ زمانے میگم طرف درمیـره🚶🏻♂
منمـ باشم درمیرمـ!!🙄
حرفاےشعاری وبرچسبے...✊🏻
بایدبراشـ مثال ومِصداق واقعے داشتہ
باشید.
زندگی امامـ زمانےْ یعنیچقدر میتونے
ٺنهایےرو تحملـ ڪنی👇🏻
وقتے طرفتـ رفتہ ماموریتـ؟!👨💻
زندگےِ ولایے یعنے پذیـرش ولایتِ #شوهر
#اینجوریباشہزندگیمون😉
✿[ @chaadorihhaaa]✿
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
#همسرانه❣🍃
از عشق من به هر سو در شهر گفتگوئےست
من عاشق تو هستم
این گفت وگو ندارد ...
🌹 #شهیدجوادمحمدی 🌹
✿[ @chaadorihhaaa]✿
═══ ❃🌸❃ ═══
••|♥️|••
#شھدا
#همسرانہ
به حمید گفتم: «پشت گوشی به جای دوستت دارم بگو یادت باشه! من منظورت رو میفهمم».
از پیشنهادم خوشش آمده بود،پلهها را که پایین میرفت برایم دست تکان میداد و با همان صدای دلنشینش چندباری بلند بلند گفت: «یادت باشه! یادت باشه!
لبخندی زدم و گفتم: «یادم هست! یادم هست!»
#شهید_حمید_سیاهکالیمرادی
#کتاب
#یادت_باشد
╚ @chaadorihhaaa ╝