🌸 ﷽ 🌸
#رمان_به_همین_سادگی
#نوشته_میم_علیزاده_بیرجندی
#عاشقانه_ای_برای_مسلمانان
#قسمت_پنجاهوهشتم
🌸🍃🌺🍃🌸
......
سرم و به شونه اش تکیه دادم
_تو خواستی من شب اینجا بمونم؟
دست کشید به موهاش
_آره... ناراحت شدی؟
-نه... فقط خجالت می کشم!
خنده کوتاهی کرد وروی موهام و نوازش کرد
–قربون اون خجالتت...!
روی پاش ضربه زد
_سرت و بزار اینجا!
بی حرف سرم و روی پاش گذاشتم... خوابم میومد ولی نمی تونستم بخوابم می ترسیدم!
شقیقه ام رو نوازش کرد و موهام رو برد پشت گوشم
_سعی کن بخوابی من اینجام ...از هیچی نترس!
دستش رو محکم گرفتم
_قول میدی؟!
چادر نمازم رو روی پاهام کشید
_قول می دم حالا بخواب!
چشم هام رو بستم و نفهمیدم کی زیر نوازش دست های امیرعلی خوابم برد!
خواب های عجیب و غریب می دیدم... با وحشت چشم هام و باز کردم... همه جا تاریکی محض بود... تصویر غسالخونه و جنازه کفن پیچ اومد جلو چشم ها...
دهن باز کردم جیغ بزنم که از پشت کسی بغلم کرد و دستش جلو دهنم رو گرفت... از ترس می لرزیدم!
_آروم محیا جان... منم... نترس عزیزم من اینجام!
با شنیدن صدای امیرعلی بی اختیار اشک هام ریخت... سریع چرخیدم وخودم رو قایم کردم توی آغوشش و هق هقم روتوی سینه اش خفه کردم!
_امیرعلی من خیلی ترسوام ببخشید... ببخشید... حتما میگی خیلی لوسم اما...
موهام رو نوازش می کرد و سرم و بوسید
_من اصلا همچین چیزی نمیگم... می دونستم امشب اینجوری میشی برای همین خواستم بمونی... اولش همیشه اینجوریه تا با خودت کنار بیای!
_الان اون خانومه که خاله لیلا غسلش داد توی قبره؟!
فشار نرمی به بدنم داد
_خانومی به این چیزها فکر نکن!
_نمی تونم... نمیشه همش می ترسم... من قراره چطوری بمیرم امیرعلی؟ خاله لیلا می گفت این خانومه خوب بوده چون لبخند رو لب هاش بود... من خیلی بنده بدی هستم...
هق زدم_خدایا من و ببخش!
_هیس... آروم گلم... خدا بزرگه ...مهربونه ...آروم باش!
به بازوهای برهنه اش چنگ زدم
_قول دادی وقتی من مرده ام تو غسلم بدی قول دادی مگه نه؟
دهنش رو به گوشم چسبوند
_نباشم همچین روزی رو ببینم عزیزدلم!
لحن گرم و مهربونش آرومم می کرد و کم کم گریه ام قطع شد!
از امیر علی جدا شدم و تازه یاد موقعیتم افتادم و حس غریبی افتاد به جونم!
_بهتر شدی؟
نمی تونستم به چشم های امیرعلی نگاه کنم... سرم و بالا پایین کردم...
روی بالشت ضربه زد
_حالا راحت بگیر بخواب من اینجام!
کمی مکث کردم وبعد خیلی آروم دراز کشیدم... پتو رو روم مرتب کردو کنارم دراز کشید...قلبم روی هزار می زد... ترس و دلهره و خجالتم با هم قاطی شده بود و سرم به سینه ام چسبیده بود
_محیا معذبی؟
سر بلند کردم وسریع گفتم:نه نه!
حالا چشم هام به تاریکی عادت کرده بود و خوب می دیدمش... چشم هاش و ریز کرد... نمی خواستم اشتباه برداشت کنه... مثل بچه ها بغض کردم به این حال مسخره ام و فقط گفتم: امیرعلی..
_جونم چیه؟
جوابی ندادم که اومد نزدیک تر و بازوش رو گذاشت زیر سرم... قلبم داشت از سینه ام بیرون می پرید
_چرا این قدر قلبت تند میزنه محیا... بغلت کردم تا راحت بخوابی... اگه ناراحتی خب بگو عزیز من!
سرم و به قفسه سینه اش تکیه دادم
_نه... خب خجالت می کشم!
آروم خندید ولی از ته دل و دستاش دورم حلقه شد
_از من خجالت می کشی دختر خوب؟
صورتش و خم کرد توی صورتم و گونه ام بوسه زد
_حالا آروم بخواب و نترس.
✍🌺🍃🌸🍃🌺🍃
🍃ادامہ دارد....
✍🏻 #نوشته_میم_علیزاده_بیرجندی
✍لطفا فقط با ذکر #لینک_کانال و #نویسنده کپی شود...
╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮
✒ @chaadorihhaaa
╰┅•°•°•°•°═ঊ
🌸 ﷽ 🌸
#رمان_به_همین_سادگی
#نوشته_میم_علیزاده_بیرجندی
#عاشقانه_ای_برای_مسلمانان
#قسمت_پنجاهونهم
🌸🍃🌺🍃🌸
.....
چشم هام رو بستم و امیرعلی زیر گوشم شروع کرد به قرآن خوندن... حمد خوند... چهار قل و من آرامش گرفتم از این آیه هایی که مثل خوندنشون توی غسالخونه معجزه می کردن و من رو آروم... پلک هام داشت سنگین می شد که بوسه کوچیکی نشوندم روی قلب امیرعلی که آروم می تپید و برام شده بود لالایی !
آیت الکرسی که برام می خوند رو تموم کرد و زیر گوشم گفت: خوب بخوابی عزیز...شبت بخیر!
***
حسابی خسته بودم و چشم هام پر از خواب... همیشه شنبه ها خسته کننده بود چون تا شب کلاس داشتم... به خونه که رسیدم بدون شام روی تختم دراز کشیدم تا بخوابم... حالم خیلی بهتر بود و دلهره های دیشب جاش رو به حس شیرین و خوبی داده بود که از آغوش امیرعلی گرفته بودم... صبح که بیدارشده بودم امیرعلی نبود و من اول چه قدر از عمه خجالت کشیده بودم و عطیه چه باشوخی به من طعنه زده بود!
به خاطر فشرده بودن کلاس هام صبح با اس ام اس از امیرعلی تشکر کرده بودم و اون هم با اس ام اس احوالم رو پرسیده بود... یک لحظه تاریکی اتاقم من رو ترسوند و دلم پرواز کرد برای آغوش امیرعلی که برام امن ترین جای دنیا بود!
با ویبره رفتن گوشیم بی حوصله از تخت جدا شدم ولی با دیدن اسم امیرعلی روی گوشیم بلافاصله تماس و وصل کردم
_سلام...!
صداش مثل همیشه پر از مهربونی بودو پیش قدم شده بود برای سلام کردن!
_سلام...خوبی؟
_ممنون...شما چطوری؟ بهتری؟ امروز سرم شلوغ بود نشد زودتر زنگ بزنم احوالت رو بپرسم شرمنده!
پاهام رو توی شکمم جمع کردم و وسط صحبتش گفتم
_دشمنت شرمنده!
کمی مکث کرد و ادامه داد
_می دونستم کلاس هات پشت سر همه و دیر میای خونه گفتم بزارم خستگیت در بره شام بخوری بعد بهت زنگ بزنم! حالا...
سرم رو به پشتی تخت تکیه دادم بازم پریدم وسط حرفش
_شام نخوردم!
اینبار خندید به منی که صبر نمی کردم حرفش رو کامل بزنه و مثل بچه ها حرف می زدم
_حالا چرا شام نخوردی؟ حالت خوب نیست؟هنوزم..
_خوبم امیرعلی ...گاهی ذهنم و مشغول می کنه ولی درکل حالم خیلی بهتره!
_خب خداروشکر... چیکار می کردی؟
_اومدم بخوابم امروز خیلی خسته شدم... تو چیکار می کردی؟
_منم مثل تو امروز خیلی خسته شدم اومدم که بخوابم ولی با این تفاوت که من شام خوردم... کاش یک چیزی می خوردی دختر خوب دیروز که اصلا چیزی نخوردی مامان گفت صبح هم درست صبحانه نخوردی!معده ات داغون میشه ها!
گرم شده بودم از دل نگرانیش که حتی احوال صبحم رو از عمه پرسیده بود
_دلم چیزی نمی خواست... الانم اشتها نداشتم!
سکوت کرده بود و من حس می کردم لبخند می زنه
_راستی یک چیزی محیا!
بی حال بودم ولی نمی تونستم جلوی قلبم و بگیرم که فرمان می داد به مغزم موقع صحبت با امیرعلی لوس گفتم:جونم!
صداش رگه های خنده داشت
_خاله لیلاتون زنگ زد احوالت رو پرسید!
توی ذهنم شروع کردم به گشتن و گیج گفتم: خاله لیلام...من که...
هنوز حرفم و کامل نزده بودم که تلنگری به حافظه ام وارد شد
_آهان خاله لیلا!
به گیجی و بی حالی و شیطنتم که باهم قاطی شده بود بلند خندید
شیطون گفت: بله خاله لیلا...حسابی بنده خدا رو بردی تو شک... البته اون که جای خود داره من با همه دل نگرانیمم یک لحظه تعجب کردم!
_چرا آخه؟ خب من خاله ندارم هر کی رو می بینم سریع برام میشه خاله!
-قربون دل مهربونت خانوم... راستش اصلا فکر نمی کردم توی دیدار اول این قدر خودمونی برخورد کنی با خودم می گفتم یک ذره تردید شایدم...
دلم لرزید از لحنش که یک هویی تغییر کرد و شد مهربون و نوازش گر شایدم پر تشکر!
از سکوتش استفاده کردم
_شاید چی؟
آروم خندید
_هیچی ...
یکدفعه ای و بلند گفتم: راستی خاله لیلا شماره ات و از کجا داشته؟
پرصدا خندید
_آروم ترم بپرسی جواب میدم ها.... گفت محمود آقا از عمو اکبر گرفته!
آهان کشیده ای گفتم
_یک کار دیگه هم داشت...ما رو برای عروسی دخترش دعوت کرد آخر هفته میای بریم؟
با تعجب گفتم: ما رو؟ چرا آخه؟
_والا تو خودت و یک دفعه ای فامیل کردی من چه بدونم!
لحنش نشون از شیطنت و شوخی داشت ولی من هم الکی خودم رو زدم به دلخوری
_امیرعلی اذیت نکن دیگه!
از ته دل خندید انگار به چیزی که می خواست رسیده بود...
✍🌺🍃🌸🍃🌺🍃
🍃ادامہ دارد....
✍🏻 #نوشته_میم_علیزاده_بیرجندی
✍لطفا فقط با ذکر #لینک_کانال و #نویسنده کپی شود...
╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮
✒ @chaadorihhaaa
╰┅•°•°•°•°═ঊ
🌺 به رسم هر روز 🌺
✨السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن✨
◾️◈◆--💎--◆◈--◽️
✨السلام علیڪ یابقیة الله یا
اباصالح المهدۍیاخلیفة الرحمن
ویاشریڪ القرآن ایهاالامام
الانس والجان"سیدی"و"مولاۍ"
الامان الامان✨
🌾 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لولیک الفرج
✿[ @chaadorihhaaa]✿
═══✼🌸✼══
🦋 🍃
🍃
● #دعای_عهد ●
بسمـ الله الرحمنـ الرحیمـ🎈
•🍃• اَللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ
•🍃• اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ.
•🍃• اَللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ
.
•🍃• أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً.
•🍃• اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْه
•🍃• اَللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى.
•🍃• اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ،
•🍃• وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک حَتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ
•🍃• اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ.
•🦋• اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ
•🦋• اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ
•🦋• اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمان
♥️| #العجلمولا
🕊| #قرار_هر_روز_صبح
|• @chaadorihhaaa
┊ ┊ ┊ ✿
┊ ┊ ✿♡
┊ ✿♡
✿♡
✻❥✾ #غریبانہ✾✻❥
إِنَّهُمْ يَرَوْنَہُ بَعِيداً
وَ نَرَاهُ قـَرِيبـاً ۰۰۰
و مـن هـر روز
در انتظـار آمـدنـت هستـم
هر لحظه بيشتر حس مى كنيم
كه آمدنت نزديك است
كه بى قرارى دل ها، خود گواه اين
مدعاست...✨
✨ألـلَّـھُم؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَـرَج✨
✿[ @chaadorihhaaa]✿
┄┅═✧❁💚❁✧═┅┄
┊ ┊ ┊ ✿
┊ ┊ ✿♡
┊ ✿♡
✿♡
9.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ 🎥
امید روشن بین 🎙
محمد حسین حقیقی🎙
عطرنرگس در میان کوچهها امشب تنیده
مژده ای یاران عاشق یوسف زهرا رسیده
🌺ولادت منجی عالم بشریت قائم آل
محمد حضرت صاحب الزمان مهدی
موعود (عج)مبارک🌺
🌺✨ #نیمه_شعبان✨🌸
✨ألـلَّـھُم؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَـرَج✨
✿[ @chaadorihhaaa]✿
═══ ❃🌸❃ ═══