eitaa logo
چـــادرےهـــا |•°🌸
1.6هزار دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
1.1هزار ویدیو
74 فایل
﷽ دلـ♡ـمـ مےخواھَد آرام صدایتـ کنم: "ﺍﻟﻠّﻬُﻤـَّ‌ ﯾاﺷاﻫِﺪَ کُلِّ ﻧَﺠْﻮۍ" وبگویمـ #طُ خودِ خودِ آرامشے ومن بیـقرارِ بیقـرار.♥ |•ارتباط با خادم•| @Khadem_alhoseinn |°• ڪانال‌دوممون •°| 🍃 @goollgoolii (۶شَهریور۹۵) تبادل نداریم
مشاهده در ایتا
دانلود
#رهبری 😍 لبــــخـــــند(: شمـــا خلاصـــهـ تمـامـ خوبـــی هاستـــ☺️🎈 #بیشتر_بخنـــد😍 @Chaadorihhaaa
📝✨چند دقیقه تامل✨ 🔹 طرف نماز نمی خونه ،میگه عبادت جز خدمت به خلق نیست 🔹 صدقه و زکات نمیده میگه چراغی که به خونه رواست به مسجد حرامه 🔹 نگاه به نامحرم میکنه ،میگه یه نگاه ضرر نداره 🔹 حجاب رو رعایت نمیکنه،میگه یه تار مو عیبی نداره 🔹 امر به معروف و نهی از منکر نمیکنه میگه مراقب خودم باشم جونم سلامت 🔹 میگیم طلا برای مرد حرامه ،میگه دلت باید صاف باشه 🔸 جشن عروسی میگیره هزاران نفر عریان میبیننش میگه یه شب که هزار شب نمیشه 🔸 شاید اینجا بتونیم با این بازی ها از زیر خیلی از کارها شونه خالی کنیم و خودمون و گول بزنیم،، 🔸 اما امان از روزی که در محضر الهی حاضر بشیم و تمام اعضا و جوارحمون بر ضد ما شهادت بدن و پرونده تمام نمای افکار و گفتارمون رو جلوی چشمامون ورق بزنن،عجب روزیه روز محشر،چه بد روزیه برای کسایی که یک عمر رو با دروغ و فریب گذرونده و به متاع دنیا دل خوش کرده.. اومده در محضر الهی و دستاش خالیه ،هیچی با خودش نیاورده آبروش رفته و زمانو از دست داده. 🔸 مواظب باشیم میدونیم که به هرکی میتونیم دروغ بگیم اما به خودمون و خدامون نمیتونیم دروغ بگیم 🔸 مواظب قدم هایی که روی زمین بر می داریم باشیم. @chaadorihhaaa
گفتم شبی کنار تو افطار می کنم آقا نیامدی، رمضان هم تمام شد......... @chaadorihhaaa
گفتم شبی کنار تو افطار می کنم آقا نیامدی، رمضان هم تمام شد......... @chaadorihhaaa
PN3-RahatTalabi.mp3
1.09M
3⃣ 🎧 ✍ متاسفانه همه مردم، لذت طلبی رو بد میدونن ولی راحت طلبی رو بد نمیدونن! 😒 در حالی که ریشه هر گناهی، راحت طلبی هست... 👤|استاد پناهیان ⚜| @Chaadorihhaaa
️📃 👌یـــــــ❗️ــــک تلنــــــ⚠️ـــــگر 👩بدحجابی زن ها به درد  کی میخوره؟ 👈معلومه مردها ... ⛔️اون زن باید بفهمد که روزی تاریخ انقضا پیدا میکند... 👵در اسلام و در فرهنگ ایرانی ما زن هرچه سنش بیشتر میشود احترام و ارزشش بیشتر میشود، مادر بزرگ میشود دست و پایش رو میبوسند.. پوشش و حجاب برایش زیبایی میاورد بنده این موضوع رو اثبات میکنم .. ☀️امیرالمومنین میفرمایند: پوشش، زن رو زیبا میکند.. موضوع این نیست که زیباتر دیده میشود، چون خانم حجاب رو رعایت میکند خداوند او را زیبا تر نگه میدارد هم از لحاظ بازده زمانی هم کیفیت زیبایی.. 🇪🇺در اروپا 70 درصد کسانیکه مسلمان میشوند خانم هستند چرا..چون تازه متوجه میشوند که من انسان هستم.. فقط جنسیت من رو نبینید من حرف برای گفتن دارم .. 💄خود خانم ها افتادن در یک مسابقه باطل و کار رو خراب میکنند ..مسابقه میدهند برای اینکه مورد توجه یک مرد قرار بگیرند.. ⚰در غرب پیرزن میمیره همسایه از بوی بد تعفن با پلیس تماس میگیره.. چرا اینطور شده؟ چون دیگر ارزشی نداره.. 🏮کارایی انسان ها در غرب اول:درآمد بالا دوم :زیبایی این پیرزن هم نه درآمد بالا داشته نه زیبایی کسی سراغی ازش نمی گرفته.. مبنا در جامعه بشه پول و جمال همین میشه. 📖 در قرآن آمده مال فتنه است و زینت زنان مایه آزمایش و فتنه است کسی که در این موضوع بیشتر ضرر میکند زن است، زنی که دارای روحیه لطیفی است. 👌شما به مردی، از دماغش ایراد بگیر زیاد براش مهم نیست اما اگه شما به یک دختر خانم بگی ده دقیقه بعد میبینید که رفته جلو آیینه و از خودش ایراد میگیره و الگو سازی میکنه با عروسک های مختلف ..در اولین فرصت خودش رو دوست داره شبیه این کنه... استاد رائفی پور 93.5.18 ______________________ @Chaadorihhaaa
📎 Khamenei is in my ❤️ [أنْتَ في قلبي ☝ #ف 🍃🌸 @Chaadorihhaaa
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 ✍صدای عثمان سکوتم را بهم زد:سارا.. اگه حالتون خوب نیست بقیه اشو بذاریم برای یه روز دیگه با تکان سر مخالفتم را اعلام کردم دختر آرامشی عصبی داشت:بار سفر بستم و عجب سوپرایزی بود رفتیم مرز از اونجا با ماشینها و آدمهای مختلف که همه مرد بودن به مسیرمون ادامه میدادیم مسیری که نمیدونستم تهش به کجا میرسه و تمام سوالهام از دانیال بی جواب میموند ترسیده بودم،چون نه اون جاده ی خاکی و جنگ زده شبیه مکانهای توریستی بود نه اون مردهای ریش بلند و بد هیبت شبیه توریست میدونستم جای خوبی نمیریم و این حس با وجود دانیال حتی یک لحظه هم راحتم نمیذاشت چند روزی تو راه بودیم حالا دیگه مطمئن بودم مقصد، جایی عرب زبان مثله سوریه ست و چقدر درست بود و من دلیل این سوپرایز عجیب شوهرم رو نمیفهمیدم بالاخره به مقصد رسیدیم جایی درست روی خرابه های خانه ی مردم در سوریه نمیدونستم این شوهر رذل چه نقشه ایی برای زنانگی هام داره اون شب دانیال کنار من بود و از مبارزه گفت مبارزه ای که مرد جنگ میخواست و رستگاری خونه ی پُرش بوداون از رسالت آسمانی و توجه ویژه خدا به ما و انتخاب شدنمون واسه انجام این ماموریت الهی گفت! اما من درک نمیکردم.و اون روی وحشی وارش رو وقتی دیدم که گفتم: کدوم رسالت؟ یعنی خدا خواسته این شهر رو اینطور سر مردمش خراب کنید؟؟ و من تازه فهمیدم خون چه طعمی داره،وقتی مزه دهنم شه منه کتک نخورده از دست پدر از برادرت کتک خوردم تا خود صبح از آرمانهاش گفت از شجاعت خودشو و هم ردیفاش،از دنیایی که باید حکومت واحد اسلامی داشته باشه 🍁🌾🍁🌾🍁 ✍اون شب برای اولین به اندازه تک تک ذرات وجودم وحشت کردم ببینم تا حالا جایی گیر افتادی که نه راه پس داشته باشی،نه راه پیش؟ طوری که احساس کنی کل وجودت خالیه؟که دست هیچ کس واسه نجات،بهت نمیرسه؟که بگی چه غلطی کردم و بشینی دقیقه های احتمالی زندگیتو بشماری؟ من تجربه اش کردم اون شب برای اولین بار بود که مثل یه بچه از خدا خواستم همه چی به عقب برگرده اما امکان نداشت.صبح وقتی بیدار شدم، نبودیعنی دیگه هیچ وقت نبود ساکت و گوشه گیر شده بودم،مدام به خودم امید میدادم که برمیگرده و از اینجا میریم...اما... نفسهایم تند شده بود دختره روبه رویم،همسره دانیالی بود که برای مراسم ازدواجش خیال پردازی های خواهرانه ام را داشتم؟در دل پوزخند میزدم و به خود امیدی با دوز بالا تزریق میکردم که تمام اینها دروغهایی ست عثمانی تا از تصمیمم منصرف شوم عثمان از جایش بلند شد:صوفی فعلا تمومش کن و لیوانی آب به سمتم گرفت بخور سارا.واسه امروز بسه اما بس نبود داستان سرایی های این زن نظیر نداشت شاید میشد رمانی عاشقانه از دلش بیرون کشید ای عثمان احمق.... چرا در انتهای دلم خبری از امید نبود؟؟؟خالی تر این هم میشد که بود؟ (من خوبم.. بگو..) لبهای مچاله شده ی صوفی زیر دندانهایش،باز شد:زنهای زیادی اونجا بودن که… صدای آرام عثمان بلند شد:کمی صبرکن صوفی و دو فنجان قهوه ی داغ روی میزِ چوبی گذاشت:بخورید سارا داری میلرزیمن به لرزیدنهاعادت داشتم همیشه میلزیدم وقتی پدر مست به خانه می آمد وقتی کمربند به دست مادرم را سیر از کتک میکرد وقتی دانیال مهربان بود و میبوسیدم وقتی مسلمان شد وقتی دیوانه شد وقتی رفت پس کی تمام میشد؟حقم از دنیا، سهم چه کسی شد؟ صوفی زیبا بودمشکیِ موهای بلندِ بیرون زده از زیر کلاه بافت و قهوه ای رنگش،چشم را میزد چشمان سیاهش دلربایی میکرد اما نمی درخشید چرا چشمانش نور نداشت؟شاید.. صوفی با آرامشی پُرتنش کلاه از سرش برداشت و من سردم شد فنجان قهوه را لابه لای انگشتانم فشردم گرمایش زود گم شد و خدا را شکر که بازیگوشیِ قطرات بارون روی شیشه  بخار گرفته ی کنارم،بود! و باز صوفی:صبح وقتی از اتاقم زدم بیرون،تازه فهمیدم تو چه جهنمی گیر افتادم فقط خرابه و خرابه جایی شبیه ته دنیا ترسیدم منطقه کاملا جنگی بود اینو میشد از مردایی که با لباسها و ریشهای بلند،و تیرو تفنگ به دست با نگاههایی هرزه وکثیف از کنارت رد میشدن،فهمید.... ⏪ ... @Chaadorihhaaa 🍃🌺 ‌ 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼.
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 ✍اولش ترسیدم فکر کردم تنها زن اونجام.اما نبودم تعداد زیادی زن اونجا زندگی میکردن.که یا دونسته و ندونسته با شوهراشون اومده بودند یا تنها و داطلب یکی از فرمانده های داعش هم اونجا بود.رفتم سراغش و جریانو بهش گفتم.خیلی مهربون و باوقار مجابم کرد که این یه مبارزه واسه انسانیته و دانیال فعلا درگیره یه ماموریته اما بهم قول داد تا بعد از ماموریت بیاد و بهم سر بزنه حرفهاش قشنگ و پر اطمینان بود.منو به زنهای دیگه معرفی کردو خواست که هوامو داشته باشن اولش همه چی خوب بود یه دست لباس بلند و تیره رنگ با پوشیه تحویلم دادن تا بپوشم که زیادم بد نبود هرروز تعدادی از زنها با صلابت از آرمان و آزادی میگفتن و من یه حسی قلقلکم میداد که شاید راست بگن و این یه موهبت که،برای این مبارزه انتخاب شدم... کم کم یه حس غرور ذره ذره وجودمو گرفت افتخار میکردم که همسر دانیال،یه مرد خدا هستم از صبح تا شب همراه بقیه زنها غذا می پختیم و و لباس رزمنده ها رو می دوختیم و می شستیم دقیقا کارهایی که هیچ وقت تو خونه پدرم انجام ندادم رو حالا با عشق و فکر به ثواب و رضایت خدا انجام میدادم.اونجا مدام تو گوشمون میخوندن که جهاد شما کمتر از جهاد مردانتون نیست و من ساده لوحانه باور میکردم و جز چشمهای کثیف این مثلا رزمنده ها،چیزی ناراحتم نمیکرد هروز بعد از اتمام کارها به سراغ فرمانده میرفتم تا خبری از برادرت بگیرم تا اینکه بعد دو هفته بهم گفت که به صورت غیابی طلاقت داده!! باز دانیال را گم کردم حتی در داستان سرایی های این دختر... و باز چشمانِ به ذات نگرانِ عثمان که حالم را جستجو میکرد.... و باز نفس گیری صوفی،محض خیالبافی هایش:طلاق غیابی دنیا روی سرم خراب شد. نمیتونستم باور کنم دانیال،بدون اطلاع خودم،ولم کرده بود تا اینکه دوباره شروع به گفتن اراجیف کردن که شوهرت مرد خداست و نمیتونه به تو بند باشه و اون ماموره رستگاریت بوده از طرف خدا و ..و باز خام شدم. 🍁🌾🍁🌾🍁 ✍اون روز تازه فهمیدم که زنهای زیادی مثل من هستن و باز گفتم میمونم و مبارزه میکنم اما چه مبارزه ای؟ حتی اسلوبش را نمیدونستم... چند روزی گذشت و یکی از زنها اومد سراغم که برو فرمانده کارت داره... اولش ذوق زده شدم، فکر کردم حتما خبری از دانیال داره اما نه...فرمانده بعد از یه ربع گفتن چرندیات خواست که منو به صیغه خودش دربیاره... و من هاج و واج مونده بودم خیره،به چشمایی که تازه نجاست رو توشون دیده بودم.یه چیزایی از اسلام سرم میشد،گفتم زن بعد از طلاق باید چهار ماه عده نگهداره،نمیتونه ازدواج کنه. اما اون شروع کرد به گفتن احکامی عجیب که منه بیسواد هیچ جوابی براشون نداشتم گفت تو از طرف خدا واسه این جهاد انتخاب شدی اما باز قبول نکردم و رفتم به اتاقِ زشت و نیمه خرابه ام... ده دقیقه بعد چند زن به سراغم اومدن و شروع کردن به داستان سرایی و باز نرم شدم.و باز خودم را انتخاب شده از طرف خدا دیدم پس به صیغه ی اون فرمانده زشت و بد قیافه دراومدم... بعد از چند روز پیشنهاد صیغه از طرف مردهای مختلف مطرح شد و من مانده بودم حیرون که اینجا چه خبره؟ مگه میشه؟من چند صیغه فرمانده ی مسلمونشون بودم و باز زنها دورم رو گرفتن و از جهاد نکاح گفتن و احکامی که هیچ قاعده و قانونی نداشت و اجازه چهار صیغه در هفته رو،وسط میدون جنگ صادر میکرد. تازه فهمیدم زنهای زیادی مثل من هستند و من اینجا محکومم همین... و انجا تبدیل شده بود به عذاب و شکنجه و تنها یک ذکر زیر لبم زمزمه میشد لعنت به تو دانیال...لعنت...  حالم از خودم بهم میخورد از خودم بدم میامد باید هفته ای چهار بار به صیغه مردها در میامدی برای جهاد نکاح و این از لحظه مرگ هم بدتر بود بدتر مدام  به همراه زنان و دختران جدید از منطق ای به منطقه دیگه انتقالمون میدادن حس وحشتناکی بود. تازه فهمیدم اون اردودگاه حکم تبلیغات رو داشته و زیادن دخترانی مثل من که از طرف شوهرانشون به سربازان داعش هدیه شده بودن شاید باور کردنی نباشه اما خیلی از مردهایی که واسه نکاح میومدن اصلا مسلمون یا عرب نبودن!مسیحی، یهودی،بودایی و از کشورهای فرانسه ،آمریکا، آلمان بودن، حتی خیلی از دخترهایی که واسه جهاد نکاح اومده بودن هم همینطور...  یادمه یه شب جشن عروسی دوتا از مبارزین با هم بود،که....ناگهان سکوت کرد... تا به حال، نگاهِ پر آه دیده اید؟من دیدم، درست در مردمک چشمهای مشکی صوفی... چه دروغ عجیبی بود قصه گویی هایِ این زن دروغی سراسر حقیقت که من نمی خواستمش به صورتم زل زد:(ازدواج کردی؟؟ ) سر تکان دادم که نه لبخند زد. چقدر لبهایش سرما داشت هوا زیادی سرد نبود؟ابرویی بالا انداخت و پر کنایه رو به عثمان:فکر کردم با هم نامزدین انقدر جان فشانی واسه دختری که برادرش دانیاله... ⏪ ... @Chaadorihhaaa 🍃🌺 ‌ 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼.
شايد نباشيم و نباشی سال های بعد با اشک بردار آخرين خرما و نانت را... 🖊 @Chaadorihhaaa🌸🍃
حجابت را محڪم نگہ دار... نگاہ نڪن ڪہ اگر حجاب و فڪر درست داشتہ باشے مسخرہ ات میڪنند آنها شیطان هستند. شما بہ حضرت زهرا سلام اللہ علیها نگاہ ڪن ڪہ چگونہ زیست و خودش را حفظ ڪرد. وصیت نامہ شهیدسیدمحمدناصر علوے بہ خواهرش @Chaadorihhaaa
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم 🌤روزمان را با صلوات بر حضرت محمد(ص)و دعا براے سلامتے امام زمان (عج)و تعجیل در فرج آغاز مےڪنیم. اَللّھمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَھُمْ 🌻🌺 "با هر سلام صبح به ارباب بے ڪفن انگـار رو به روے حرم ایستاده ایم" 💓اَلسَّلٰامُ عَلَيْكَ يٰا اَبٰا عَبْدِ اللهِ وَعَلَى الْاَرْوٰاحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنٰائِكَ عَلَيْكَ مِنّى سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِىَ اللَّيْلُ وَ النَّهٰارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِيٰارَتِكُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلٰى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلىٰ اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلىٰ اَصْحٰابِ الْحُسَيْن ---------------------------- سلام امام زمانم سلام امام غریبم 😔 ✨ڪوتاھترین دعا براے بزرگترین آرزو اللَّـھُـمَ ؏ـَـجـــلْ لــِوَلــیــِّڪ الْـفــَرج 🖊 @chaadorihhaaa