🔴 #فریاد_فطرت
#دیوید_هیوم (فیلسوف اسکاتلندی):
"پاکدامنی ضامن مقام پدری مردان، برای فرزندانشان می باشد."
✨آری❗️
عفت و پاکدامنی افزون بر اینکه ضامن مقام پدری مردان برای بچه هاشونه؛ بزرگترین سرمایه زن، هم محسوب میشه.
زن عفیف و محجوب، نه تنها قلبا مورد تحسین هر مردی واقع میشه، برای زنان دیگه هم قابل احترامه.
⚡️ولــــــــــــــــــــــــــی❗️
زن بی بند و بار اگه بالاترین مقامات و عالیترین معلومات رو هم داشته باشه، هیچ ارزشی نداره! حتی خود زن ها، برای چنین زنی احترام قایل نیستند!!
به گفته #ماری_کورلی؛ « عشق بسیار پیوسته تر و عاشقانه تر بر یک در بسته می کوبد تا یک در باز.»
📗حریم ریحانه،ج١، ص ۴۳
#پویش_حجاب_فاطمے
✿[@chaadorihhaaa]✿
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
.
🍃
#همتا_ے_مـن
#قسمت_بیست_نهم(بخشچهارم)
.
چشمانم را بستم ، در اتاق به ضرب باز شد و صداش چشمهام رو باز کرد نگاهم کشیده شد سمت در ؛ با دیدنم توی چارچوب تکون خورد با عجله اومد سمتم و کنارم روی زمین نشست : همتااااا اینجا چیکار میکنیییی چراااا تنهایی اومدی اینجاااا لعنتی چه بلایی سرت اورددددد؟؟
به سختی فقط یه کلمه گفتم : احسان !؟
و دوباره به هق هق افتادم .
سرم را به سینه اش چسباند : جان احسان ؛ بمیرممم یه بلایی سرش میارم که مرغای آسمون به حالش گریه کنن .
لباسش را چنگ میزدم و بلند اسمش را صدا میزدم تمام بدنم درد میکرد .
سرم را از سینه اش جدا کرد : با چیی صورتتو اینجوری کردههه ؟؟؟
سکوت کردم . چانه ام را گرفت و به چشمانم خیره شد : گفتمممم باااااا چییییی؟
با هق هق گفتم : چ چاقوو .
با مشت به دیوار کوبید : لعنتی ....
بعد از چند دقیقه سرش را بلند کرد : پاشو باید بریم عزیزم .
با شصتش اشکانم را پاک کرد : پاشو دورت بگردم .
بازویم را گرفت واز جایم بلند کرد از ترس نزدیکش شدم و دستش را محکم گرفتم نگاهی بهم انداخت چشمانش به خون نشسته بود چطور میتونستم حرفای ساناز رو باور کنم احسان مردی نبود که با احساسات من بازی کنه اون هیچ وقت اینکارو نمیکنه .
در ماشین را باز کرد و کمک کرد تا سوار بشم خواست درو ببنده که دستش را محکم چسبیدم عاشقانه نگاهم کرد : نترس من اینجام .
در را بست و سریع سوار ماشین شد .
نگاهی به من انداخت و دستم را گرفت و به راه افتاد .
در طول مسیر یه نگاه به من مینداخت و زیر لب چیزی میگفت .
تقریبا نزدیک شهر بودیم که کنار جدولی نگه داشت کنجکاو نگاهش کردم که در سمت من را باز کرد و بطری آبی را از صندق عقب بیرون اورد و دستش را پر آب کرد و روی صورتم ریخت ؛ خون های خشک شده رو با دستش پاک کرد و از داشبورد چسب زخمی رو برداشت و باز کرد و به صورتم زد .
سوار ماشین شد با صدایی لرزان گفتم : تو دروغی با من عقد کردی؟؟؟
ترمز کرد و به طرفم برگشت و شوکه نگاهم کرد : چی میگی ؟ این چرت و پرتارو اون بهت گفته؟
با هق هق گفتم : احساننننن راستشووو بگووو تورو جان عزیزتر از کست راستشووووو بگووووو؟؟؟
دستش را مشت کرد و روی فرمون کوبید : ارههههه ارههههههه اما الان عاشقتم الان دوستتت دارم به جان خودممم فکر نمیکردم دلبستت بشممم .
قلبم گرفت یعنی همه ی اون رفتاراش نقش بود یعنی داشت نقش بازی میکرد .
سرم را گرفتم : داشتی منوووو بازی میدادی ، کمی فکر کردم : بابا همممم بخاطر همینننن مجبور کرد باهات عقد کنم .
سرش را روی فرمون گذاشت : بخداااااا دوستتت دارمممم خیلیییی دوستتت دارممم عاشقتم دیوووونتمممممممم همتااااااا .
چشمامو بستم : ساناز میگفت و..
نگذاشت حرفم را کامل کنم که با صدای بلند گفت : بیخوددددد گفتهههه .
تلفنش را برداشت و شماره ای رو گرفت و کنار گوشش گذاشت : مرادی تا چند دقیقه دیگه میام اداره به جناب سرهنگ کریمی بگو وقتشه خانم مالکی رو بگیریم با اون ردیابی که بهش وصله میتونید پیداش کنید .
خداحافظی کرد و تلفن را قطع کرد و با اخم ماشین را روشن کرد و راه افتاد .
_کجا میبری منوووو؟؟
نگاهم نکرد : خونه ی ما .
_نمیاااام منو همینجا پیاده کنننن حالن داره بهم میخوره هم از تو هم از بابا .
به سمتم برگشت و صداش بلند شد : یعنی من انقدر بی غیرتم که تورو تو خیابون پیادهههه کنم ؛ تو چی از من انتظار داری ؟؟ من از سگ کمترم اگر حق اون و باندش
و کف دستشون نزارم .
دستم را از دستش بیرون کشیدم ، روبه روی خانه نگه داشت و کمک کرد از ماشین پیاده شدم وارد خانه که شدیم چادرم را از سرم در آورد و به اتاقش برد و کمک کرد تا دراز بکشم .
کنار تختم نشیت و با چشم های به خون نشسته نگاهم کرد : همتا من دوستتت دارمممم فقط خواستم جونتو حفظ کنم نمیخواستم بلایی سرت بیادددد ولی فکر نمیکردم دلبستت بشم همتا.
سرم را به طرف راست چرخوندم و آرام اشک میریختم قلبم شکسته بود اما نمیدونم چرا هنوز دوسش داشتمم هنوز عاشقش بودممم ،نبودنت منو نابود میکنه وقتی تو هر لحظه ی من نفس میکشی ،تو هیچ نقطه ضعفی نداری احسان من دارم که دوستت دارممم که قلبم تسلیمت شدهه، حرف هام، دلخوری هام ،دلتنگی هامو تموم اشکام بمونه برای بعد فقط بهم بگووو که حرفای ساناز دروغهههه بهم بگووو که تا ابد کنارمییی بگو تا قلبم آروم بشه .
.
✍🏻نویسنده:میمتاجافروز
°•❀ @chaadorihhaaa
←ڪپے تنها با ذڪر نام نویسنده و منبع مورد رضایت است→
چـــادرےهـــا |•°🌸
. 🍃 #همتا_ے_مـن #قسمت_بیست_نهم(بخشسوم) . نزدیکم شد و جلویم زانو زد و فکم را گرفت : گفته بودم نمیز
.
🍃
#همتا_ے_مـن
#قسمت_بیست_نهم(بخشپنجم)
.
چانه ام را گرفت و سرم را برگردوند عمیق به چشمانم خیره شد و دستم را گرفت و بوسید و با صدایی که از خشم و بغض دو رگه شده بود گفت : همتااا من دوستت دارمم اون موقع قصدم کمک بود اما الان عاشقتمممم .
قلبم میخواست قبول کنه حرفشو اما ذهنم میگفت نه همتاااا تمومش کن این بازی روووو .
لب زدم : متنفرم ازت .
درو دیوار این اتاق از دروغم به خنده افتاده بودن .
دستم را فشرد : حق داری حرفامو باور نداشته باشی اما بهت ثابت می ...
تلفنش زنگ خورد و دستم را از دستش بیرون کشیدم جواب داد : بله ، چی گفت ؟ امروز نمیامم اما به جناب سرهنگ بگید پیگیری کنن ممنونم .
نگاهم کرد : مالکی رو گرفتن .
قلبم درد میکرد و نفسام به شماره افتاده بود .
نزدیکم شد : همتا این ترحم نیست ... این محبته من عاشقتم از همون لحظه ای که خطبه عقد رو خوندن عاشقت شدم تا قبلشم بودم اما نمیخواستم به روی خودم بیارم .
_احسان پس ساناز چی میگفت...
داد بلندی زد : یه مشت چرت و پرت همتاااا .
در اتاق باز شد بعدشم صدای نگران زن عمو : چیشدهه احسان چرا داد میزنی .
احسان به دیوار تکیه داد .
زن عمو که وارد شد با دیدن من خشکش زد و محکم به صورتش زد و به طرفم آمد : چرا صورتتت اینجوریه همتااااا ؟؟ لباسات چرااا خاکیِ؟؟؟ کی اومدییییی؟؟
سکوتم را که دید روبه احسان گفت : احساااان چرا همتاااا این شکلی شدهههه ؟؟؟
احساننگاه عصبی به من انداخت و روبه مادرش گفت : چیزی نیست مامان جان یه تصادف کوچولو کردیم .
زن عمو وای بلندی گفت و کنارم نشست : خوبییی همتااا جاننن؟
لب زدم : چیزی نیست زن عمو ، من حالم خوبه نگران نباشید .
_مامان میشه یه دست لباس راحتی از لباسای فاطمه برای همتا بیاری !زن عمو سری تکان داد و از اتاق خارج شد .
احسان دستم را گرفت : پاشو دست و صورتتو بشور منم میگم مامان یه زنگ بزنه بگه تو امشب اینجا میمونی .
دستم را از دستش کشیدم بیرون : میخوام برم خونه .
_الان وقت لجبازی نیست پاشو بعدا در موردش حرف میزنیم .
دستم را محکم گرفت روی تخت نشستم زن عمو لباس هارا گذاشت و نگاه اعصبانی به احسان انداخت و از اتاق خارج شد .
لباس هارو پوشیدم و با کمک احسان دست و صورتم را شستم و روی مبل نشستم .
_عه عه تو مگه حواست نیست نگاه کن چیکار کرده صورتشو .
لبخندی زدم : چیزی نیست زن عمو به خیر گذشت .
تلفن احسان زنگ خورد جواب داد : بله؟ باشه باشه الان راه می افتم .
نگاهی به من بعد به زن عمو انداخت : از ادارس میرم ببینم چیکار دارن .
روبه زن عمو گفت : به زن عمو زنگ بزنید بگید همتا اینجا میمونه جوری که نفهمه فقط ، حواستونم به همتا باشه .
سری تکان داد و بعد از حاضر شدن به طرف در رفت و خداحافظی کرد .
بعد از یک ساعت عمو و فاطمه که اومدن کلی سوال پیچم کردن و منم حرفای احسانو تحویل میدادم .
احسانم که اومد عمو کلی سرزنشش کرد و دعواش ورد بیچاره احسان همه تقصیرا گردن اون افتاد .
فکرم درگیر حرفای ساناز بود دوست نداشتممم شریک زندگیم به جای محبت ترحم کنه ...
.
✍🏻نویسنده:میمتاجافروز
°•❀ @chaadorihhaaa
←ڪپے تنها با ذڪر نام نویسنده و منبع مورد رضایت است→
🌺 به رسم هر روز 🌺
✨السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن✨
◾️◈◆--💎--◆◈--◽️
✨السلام علیڪ یابقیة الله یا
اباصالح المهدۍیاخلیفة الرحمن
ویاشریڪ القرآن ایهاالامام
الانس والجان"سیدی"و"مولاۍ"
الامان الامان✨
🌾 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لولیک الفرج
✿[ @chaadorihhaaa]✿
═══✼🌸✼══
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
📖🕋📖🕋📖
💠همراهان گرامی کانال
🌷ختم دسته جمعی زیارت حضرت شاهچراغ علیه السلام برادر گرامی امام رضا علیه السلام، به مناسبت بزرگداشت ایشان در کانال برگزار میشود
✅ تعدادثبت مجموعه یا ضامن آهو میشود و توسط متصدی آماردرحرم مطهر
🍂آقا علی بن موسی الرضا 🍂
ازطرف شما عزیزان ثبت میشودو نزد ولی نعمتمان به امانت سپرده میشود
❇️فرصت اعلام و خواندن از زمان اعلام متن در کانال ( اکنون ) تا دوشنبه شب ۹/ ۴/ ۹۹
❇️هدیه به حضرت شاهچراغ ( س )به نیابت از امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و برآورده شدن حاجت افراد شرکت کننده
📣لطفا تعداد زیارت حضرت معصومه (س) را که می خوانید،به آیدی زیر بفرمایید تا جمع آماردر حرم مطهرامام رضا ( ع ) مطهر ثبت شود
تشکروعاقبت بخیری ازحضور پر رنگتون 🌹
⬅️آیدی جهت پیام دادن برای اعلام تعداد تلاوت زیارت حضرت شاهچراغ (ع ) در ختم دسته جمعی 👇👇
🆔@ZZ3362
متن زیارت حضرت شاهچراغ علیه السلام در زیر ⬇️⬇️⬇️
🌸زیارتنامه_اقا_شاه_چراغ🌸
بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ
السَّلامُ عَلَیکَ یَابنَ رَسُولِ اللهِ
اَلسَّلامُ عَلَیکَ یَابنَ اَمیرِ المُؤمِنینَ
اَلسَّلامُ عَلَیکَ یَابنَ فاطِمَةَ وَ خَدیجَةَ
السَّلام عَلَیکَ یَا بنَ الحَسَنِ وَ الحُسَینِ
اَلسَّلامُ عَلَیکَ یَابنَ وَلِیِّ اللهِ
السَّلامُ عَلَیکَ یَا اَخا وَلِیِّ اللهِ
السَّلامُ عَلَیکَ یَا عَمَّ وَلِیِّ اللهِ
السَّلامُ عَلَیکَ یَا سَیِّدَ السّاداتِ الاَعاظِمِ
اَلسَّلامُ عَلَیکَ یَا اَحمَدُ بنُ مُوسَی الکاظِم
اَلسَّلامُ عَلی مَن کانَ سَیّدِاً فی عَشیرَتِهِ وَ جَلیلاً فی عِترَتِهِ وَ کَریماً فی مالِهِ وَ ثَروَتِهِ وَ وَرِعاً فی دینِهِ وَ شِرعَتِهِ
اَلسَّلامُ عَلی مَنِ اِقتَفی بِعَلیِّ بنِ اَبیطالِبٍ وَصِیّ رَسُولِ اللهِ فَاَعتَقَ اَلفَ مَملوُکٍ فی سَبیلِ اللهِ وَ عَبَدَاللهَ مُخلِصاً لَهُ الدّینَ حَتّی اَتاهُ الیَقینُ،اَلسَّلامُ عَلی مَن کانَ اَبوُالحَسَنِ مُوسی یُحِبُّهُ وَ یُقَدِّمُهُ وَ بِضیعَةِ المَوسوُمَةِ بِالیَسیَرةِ یُنَعِّشُهُ وَ یُنَعِّمُهُ وَ بِعشِرینَ مِن خَدَمِهِ وَ حَشَمِهِ یُکَرِّمُهُ وَ یُعَظِّمُهُ وَ بَعدَ ذلِکَ بِبَصَرهِ یَرعاهُ وَ یَحفَظُهُ ما یَغفَلُ عَنهُ،
اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا مَولایَ وَ ابنَ مَولایَ، اَلسَّلامُ عَلی اَبیکَ المَسجُونِ المَظلوُمِ وَ عَلی اَخیکَ الغَریبِ المَعصُومِ المَقتُولَینِ ظُلماً بِالسُّمُومِ، اَلسَّلامُ عَلی اَولادِ اَخیکَ المَعصُومینَ الاَئمَّةِ الهُداةِ الَمهدِیّینَ اَلسَّلامُ عَلی اُمِّکَ الطّاهِرَةِ الزّکِیَّةِ الَّتیِ ائتَمَنَت عَلی وَدایِعِ الاِمامَةِ اَلسَّلامُ عَلی اُختِکَ التَّقِیَّةِ النَّقِیَّةِ فاطِمَةَ المَعصُومَةِ الَتّی مَن زارَها وَ جَبَت لَهُ الجَنَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا ساداتی وَمَوالِیَّ جَمیعاً عَرَّفَ اللهُ بَینَنا وَ بَینَکُم فِی الجَنَّةِ وَ حَشَرَنا فی زُمرَتِکُم وَ اَورَدَنا حَوضَ نَبِیِّکُم وَ سَقانا بِکَأسِ جَدِّکُم مِن یَدِ عَلیِّ بِنِ اَبیطالِبٍ اَبیکُم وَ نَسئَلُ اللهَ اَن یُریَنا فیکُمُ السُّروُرَ وَ اَلفَرَجَ وَ الکَرامَةَ وَ اَن یَجمَعَنا وَ اِیّاکُم فی زُمرَةِ جَدِّکُم مُحَمَّدٍ وَ اَبیکُم عَلّیٍ صَلَواتُ اللهِ عَلَیهِما وَ الِهِما وَ عَلی اَرواحِکُم وَ عَلی اَجسادِکُم وَ عَلی اَجسامِکُم وَ رَحمَةُ اللهِ وَ بَرَکاتُهُ.
••🌸••
#تلـــنــگـــــــراݩہ_امــــروز
#چادرانہ
بانو....
روزگار عجیبی است!
زمانه الک برداشته و سخت در حال الککردن است...!
لحظه ای هم صبر نمی کند!
یک روز #چادر را الک کرد..
و امروز دارد #چادرےها را الک می کند!
بانوی #چادرے
دانه های الک زمانه، ریز است..
مبادا حیا و عفت و نجابت الک شود و تو بمانی و یک پارچہ ی مشکی..! :)🖤
•∞•| @chaadorihhaaa |•∞•
••🖤••
- بهشتے مثل یک ملت بود برای ملت ما...!
#امام_خمینے
#سالروزشهادتآیتاللهمحمدبهشتے
•∞•| @chaadorihhaaa |•∞•