eitaa logo
چـــادرےهـــا |•°🌸
1.6هزار دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
1.1هزار ویدیو
74 فایل
﷽ دلـ♡ـمـ مےخواھَد آرام صدایتـ کنم: "ﺍﻟﻠّﻬُﻤـَّ‌ ﯾاﺷاﻫِﺪَ کُلِّ ﻧَﺠْﻮۍ" وبگویمـ #طُ خودِ خودِ آرامشے ومن بیـقرارِ بیقـرار.♥ |•ارتباط با خادم•| @Khadem_alhoseinn |°• ڪانال‌دوممون •°| 🍃 @goollgoolii (۶شَهریور۹۵) تبادل نداریم
مشاهده در ایتا
دانلود
. 🍃 . و کلی حرفای دیگه ... رفتیم دانشگاه و ازشون تشڪر کردیم گفتیم هر کاری بگن میکنیم گفت فقط برام دعا ڪنید قراره یه اتفاق مهم تو تو زندگیم بیوفته ... حالا فهمیدیم منظورشون از اتفاق مهم چی بوده ما الان این زندگی رو مدیون ایشونیم .. نگاهی به عکس امیر انداختم و لبخندی ڪنج لبم نشست چقدر دیر شناختمت .... بعد از ڪلی تشکر و ... از هم جدا شدیم تقریبا هوا داشت تاریک میشد و سردتر ... به سمت خونه راه افتادم بین راه خیلی فکرم مشغول بود چرا امیر این چیزارو به من نگفته بود ... ماشین را پارک ڪردم و پیاده شدم . زنگ را زدم ڪه هانا جواب زد : بعله؟ _منم همتا .. در باز شد وارد پذیرایی که شدم با دیدن زن عمو و عمو لبخندی زدم . احسان مشغول بازی با ریحانه و هانا و حنا بود ... حنا با دیدن من خندید دستم را باز ڪردم : بیا ببینمت وروجک .. بغلش ڪردم ریحانه هم ڪنارم ایستاد گونه اش را بوسیدم ... احسان سرش را تکان داد و احوالپرسی ڪرد ... ڪنار مامان نشستم و نفس عمیقی ڪشیدم .. زن عمو دستش را روے پایم گذاشت : چخبر عزیزم کم پیدایی . چادرم را درست ڪردم : والا درگیر بچه هام این روزا خیلی سرم شلوغه .. لبخندی زد : میدونم اونم با دوتا فرشته کوچولو ... _لطف دارید شما ... •••• با صداے زنگ تلفنم از خواب پریدم . نگاهی به ساعت انداختم تلفن رو جواب دادم . _الو همتا! با صدای گریه ے فاطمه روی تخت نشستم : الو سلام چیشده فاطمه چرااا گریه میڪنی ؟؟؟ گریه هایش شدت گرفت : همتاااااا؟؟ ضربان قلبم بالا رفت : د بگوووو چیشدههه دق ڪردم دختر . چرا گریه میکنی؟؟؟ هر لحظه صدای گریه اش بیشتر میشد . _بگوووو چیشدههه سکته ڪردم . _بزن شبکــه خبرررر. وای خدا باز چیشده ... باشه ای گفتم که تلفن رو قطع ڪرد به سمت پذیرایی رفتم دستام میلرزید دنیال کنترل گشتم اما پیداش نکردم باز این دوتا معلوم نیست کجا گذاشتن . داخل ڪوسن مبل گشتم ڪه پیدایش کردم تلویزیون را روشن ڪردم شبکه خبر رو زدم .. با دیدن صحنه روبه رویم شوکه شدم ناخودآگاه محکم به صورتم زدم : وااای یا حسینننن ...این چیه ؟؟؟.چند باری چشمانم را بازو بسته ڪردم خداااای من چی میبینم !!؟؟؟؟ سردار سلیمانی آسمانی شد ... امروز صبح جمعه ۱۳ دی‌ماه ۱۳۹۸ سردار قاسم سلیمانی در حمله هلی‌کوپتری آمریکایی‌ها در فرودگاه بغداد به شهادت رسید... دنیا روے سرم خراب شد ..ناخودآگاه زانو زدم و اشڪانم جاری شد ... واااای نههه .. با اینکه برای چندمین بار بود عکسشو میدیدم اما حس میکردم سالهاست میشناسمش .. عکسانش را تند به تند نشان میداد و شدت اشڪ های من بیشتر میشد .. جوری که ریحانه از اتاق بیرون آمد و ڪنار من نشست و به تلویزیون خیره شد . واااای نه ... سردارم پر ڪشیدددد . اصلا حالم خوب نبود و همش شبڪه خبر رو میزدم ... ڪلیپ ها عکس ها پشت هم باعث میشد دوباره گریه کنم ... چقدر غم انگیزه ... اصلا باورم نمیشد ... . ✍🏻نویسنده:میم‌تاج‌افروز °•❀ @chaadorihhaaa ←ڪپے تنها با ذڪر نام نویسنده و منبع مورد رضایت است→
. 🍃 . نگاهے به تلویزیون انداختم ڪه فیلم هاے سردار رو نشان میداد . آهے ڪشیدم و اشڪانم را پاڪ ڪردم . صدای جیغ بچه ها باعث شد دست از سبزی پاک کردن بڪشم و به اتاق برم . ریحانه گوشه ای از اتاق نشسته بود و به زور قاشق اسباب بازی رو داخل دهان حنا میڪرد . به سمتشان رفتم: ریحانه نمیخوره مامان جان ولش ڪن . ریحانه قاشق را روی زمین گذاشت حنا به سرعت به سمت من آمد و خودش رو داخل بغلم پرت ڪرد .. _ریحانه پاشو بیا براتون داستان بگم .. ریحانه ذوق ڪرد و به سمتم آمد و گونه ام را بوسید . حنا جیغی ڪشید و اخم ڪرد . از حس حسادتش خنده ام گرفت الحق که به خودم رفته بود .. به سمت پذیرایی رفتم و بالش حنا را روے زمین گذاشتم و هر دو رویش خوابیدند ... پتو را رویشان ڪشیدم . نگاهی به تلویزیون انداختم و غصه را گفتم . خوابشان برده بود .. ریحانه دستش را دور گردن حنا انداخته بود ... لبخندی زدم... •••• _همتاا؟ سینی چایی را بلند ڪردم و به سمت آشپزخانه رفتم : جانم !؟ اسما همانطور که برای ریحانه نقاشی میڪشید گفت : فردا سردارو میارن تهران میای بریم تشیع پیڪر؟ من که اصلا باورم نمیشه خیلی غم سنگینی بود ... لبخند غمگینی زدم : حتما میام ... خیلی واقعا سخته هضمش ... آهی ڪشید و فنجان چایی اش را برداشت و جرعه ای نوشید .. نگاهی به من انداخت : راستی خبر داری عموت دیشب به بابام زنگ زده گفته برای تو.... چشمانم گرد شد و اخمی کردم : چییی؟؟؟ رنگش پرید : هاا هیچی ... به سمتش رفتم : لطفا حرفتو کامل بگو ؟؟؟ ڪمی مڪث ڪرد : خواهش میکنم به کسی نگی همتااا ؛ ای خدا بگم چی بشی اسمااا .. سری تڪان دادم که ادامه داد : بابا دیشب اومد خونه گفت که عموی همتا زنگ زده به من اگر اجازه بدیم برن خواستگاری همتا برای آقا احسان ... امیر هم گفته اگر خواست میتونه ازدواج ڪنه .. دستم را مشت ڪردم و اخمی ڪردن : اسما من جز امیر دیگه نمیتونم به هیچ مردی نگاه کنم ... این بحثم تمومش کن . _آخه اون خیلی رابطش با بچه ها خوبه ماهم مشکلی نداریم که بیا و بخاطر بچه ها اینکارو بکن آخه ـ.. _آخه بی آخه ... نمیخوام خودم از پس بچه ها برمیام لازم نیست ...الله اکبر بخور چاییتو سرد شد . فنجانش را برداشت و چایی اش را خورد . اصلا خوشم نمیاد از ترحم ... خودم از پس کارام برمیام گفتم جز امیر به کسی دیگه نگاه نمیکنم هیچکس... نگاهی به قاب عکس امیر انداختم ڪه روے نیز عسلی گذاشته بودم و دورش گل های یاس ریخته بودم ... پلاکش را آویزان کرده بود و انگشترش را اندازه انگشتم ڪردم و دستم ڪردم ... اسما ناهار رو موند ... دل تو دلم نبود برای رفتن به مراسم سردار ... اصلا تو دلم غوغا بود ... ••• صبح زود زود بلند شدم روسری مشڪی ام را سَرَم ڪردم ... به سمت اتاق بچه ها رفتم بیدار شده بودند ... لباس هایشان را تنشان ڪردم . موهاے ریحانه را از بالا بستم ... چادرم را سرم ڪردم قصد کردم از اتاق خارج بشم ڪه یاد چفیه ے امیر افتادم به سمتش رفتم آخرین بار آقا حامد اینو اورد و گفت تو سفر های راهیان نور این همیشه همراهش بوده ... چفیه را برداشتم و بو ڪردم ... دور گردنم پیچیدم .. هوای تهران دم صبح خیلی سرد بود ... ریحانه و حنا عقب نشستند . اسما گفت میریم در خونه ے شما توام با ماشین بیا دنبالمون . روبه روی خونه نگه داشتم زنگ رو زدم در باز شد و خاله لیلا و اسما و مامان اومدند بیرون بعد از احوالپرسی سوار ماشین شدند . ماشین رو پارکینگ مترو پارک ڪردیم و ایستاه مد نظر پیاده شدیم همه ے مردم عکس پوستر به دست راه افتاده بودند . پوشیه ام را درست ڪردم و دست ریحانه را گرفتم ... اسما هم حنارو بغل ڪرد . دل تو دلم نبود . جلوی دانشگاه خیلی شلوغ بود ـ.. جای امیر اینجا خالی بود یک لحظه یاد امیر افتادم ... پ.ن : سلام و درود عصر تلبستونیتون بخیر ... حال دلتون چطوره؟؟💛 اگر قرار باشه یه بیسیم چی شمارو به حاجے وصل ڪنه چی بهش میگید !! .http://t.me/HidenChat_bot?start=1183622708 ✍🏻نویسنده:میم‌تاج‌افروز °•❀ @chaadorihhaaa ←ڪپے تنها با ذڪر نام نویسنده و منبع مورد رضایت است→
❃﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ﴾❃ 🌹باتوکل به نام اعظمت🌹
💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷 ✿〖دعای عهد〗✿ اللَّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظِیمِ وَ رَبَّ الْکُرْسِیِّ الرَّفِیعِ وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ وَ مُنْزِلَ التَّوْرَاةِ وَ الْإِنْجِیلِ وَ الزَّبُورِ وَ رَبَّ الظِّلِّ وَ الْحَرُورِ وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ [الْفُرْقَانِ ] الْعَظِیمِ وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبِینَ وَ الْأَنْبِیَاءِ [وَ] الْمُرْسَلِینَ اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِوَجْهِکَ [بِاسْمِکَ ] الْکَرِیمِ وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنِیرِ وَ مُلْکِکَ الْقَدِیمِ یَا حَیُّ یَا قَیُّومُ أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذِی أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرَضُونَ وَ بِاسْمِکَ الَّذِی یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَ الْآخِرُونَ یَا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَیٍّ وَ یَا حَیّا بَعْدَ کُلِّ حَیٍّ وَ یَا حَیّاً حِینَ لا حَیَّ یَا مُحْیِیَ الْمَوْتَی وَ مُمِیتَ الْأَحْیَاءِ یَا حَیُّ لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ.اللَّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمَامَ الْهَادِیَ الْمَهْدِیَّ الْقَائِمَ بِأَمْرِکَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلَی آبَائِهِ الطَّاهِرِینَ عَنْ جَمِیعِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ فِی مَشَارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبِهَا سَهْلِهَا وَ جَبَلِهَا وَ بَرِّهَا وَ بَحْرِهَا وَ عَنِّی وَ عَنْ وَالِدَیَّ مِنَ الصَّلَوَاتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ وَ مِدَادَ کَلِمَاتِهِ وَ مَا أَحْصَاهُ عِلْمُهُ [کِتَابُهُ ] وَ أَحَاطَ بِهِ کِتَابُهُ [عِلْمُهُ ] اللَّهُمَّ إِنِّی أُجَدِّدُ لَهُ فِی صَبِیحَةِ یَوْمِی هَذَا وَ مَا عِشْتُ مِنْ أَیَّامِی عَهْدا وَ عَقْدا وَ بَیْعَةً لَهُ فِی عُنُقِی لا أَحُولُ عَنْهَا وَ لا أَزُولُ أَبَدا اللَّهُمَّ اجْعَلْنِی مِنْ أَنْصَارِهِ وَ أَعْوَانِهِ وَ الذَّابِّینَ عَنْهُ وَ الْمُسَارِعِینَ إِلَیْهِ فِی قَضَاءِ حَوَائِجِهِ [وَ الْمُمْتَثِلِینَ لِأَوَامِرِهِ ] وَ الْمُحَامِینَ عَنْهُ وَ السَّابِقِینَ إِلَی إِرَادَتِهِ وَ الْمُسْتَشْهَدِینَ بَیْنَ یَدَیْهِ اللَّهُمَّ إِنْ حَالَ بَیْنِی وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذِی جَعَلْتَهُ عَلَی عِبَادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً فَأَخْرِجْنِی مِنْ قَبْرِی مُؤْتَزِراً کَفَنِی شَاهِراً سَیْفِی مُجَرِّداً قَنَاتِی مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدَّاعِی فِی الْحَاضِرِ وَ الْبَادِی اللَّهُمَّ أَرِنِی الطَّلْعَةَ الرَّشِیدَةَ وَ الْغُرَّةَ الْحَمِیدَةَ وَ اکْحُلْ نَاظِرِی بِنَظْرَةٍ مِنِّی إِلَیْهِ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ وَ اسْلُکْ بِی مَحَجَّتَهُ وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ وَ اشْدُدْ أَزْرَهُ وَ اعْمُرِ اللَّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ وَ أَحْیِ بِهِ عِبَادَکَ فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ ظَهَرَ الْفَسَادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِمَا کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ فَأَظْهِرِ اللَّهُمَّ لَنَا وَلِیَّکَ وَ ابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمَّی بِاسْمِ رَسُولِکَ حَتَّی لا یَظْفَرَ بِشَیْ ءٍ مِنَ الْبَاطِلِ إِلا مَزَّقَهُ وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ وَ اجْعَلْهُ اللَّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبَادِکَ وَ نَاصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ نَاصِراً غَیْرَکَ وَ مُجَدِّداً لِمَا عُطِّلَ مِنْ أَحْکَامِ کِتَابِکَ وَ مُشَیِّداً لِمَا وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دِینِکَ وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ اجْعَلْهُ اللَّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدِینَ اللَّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلَی دَعْوَتِهِ وَ ارْحَمِ اسْتِکَانَتَنَا بَعْدَهُ اللَّهُمَّ اکْشِفْ هَذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ وَ عَجِّلْ لَنَا ظُهُورَهُ إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعِیدا وَ نَرَاهُ قَرِیبا بِرَحْمَتِکَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ . آنگاه سه بار بر ران خود دست می زنی، و در هر مرتبه می گویی«الْعَجَلَ الْعَجَلَ یَا مَوْلایَ یَا صَاحِبَ الزَّمَانِ» 💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷 ✿[ @chaadorihhaaa]✿      ═══✼🌸✼══
💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷 🌺 به رسم هر روز 🌺 ✨السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 ✨السلام علیڪ یابقیة الله یااباصالح المهدۍیاخلیفة الرحمن ویاشریڪ القرآن ایهاالامام‌الانس‌والجان"سیدی"و"مولاۍ" الامان الامان✨ 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 ✿〖 دعای فرج〗✿ إِلٰهِى عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ ، وَضاقَتِ الْأَرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ ، وَأَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكىٰ ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَالرَّخاءِ .اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ أُولِى الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ ، فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَرِيباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ .يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِىُّ ، يَا عَلِىُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيانِى فَإِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُرانِى فَإِنَّكُما ناصِرانِ .يَا مَوْلانا يَا صاحِبَ الزَّمانِ ، الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، أَدْرِكْنِى أَدْرِكْنِى أَدْرِكْنِى ، السَّاعَةَ السَّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ ، يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينَ.. 💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷 ✿[ @chaadorihhaaa]✿      ═══✼🌸✼══
°•🧚🏻•° 😌 وقتــی‌یڪی‌ بہ‌خـوبـیِ‌‹خـدا‌› نشستہ‌اون‌بالا‌؛ ترس‌چرا...؟! خــودش‌ می‌سازه‌برات، غصہ‌نخـور :)🍃 خودش‌گفتہ: «از‌تـوحرڪـت، ازمن‌برڪت...!» =}❤️ @chaadorihhaaa|^^🍂
ڪم ڪم بوے اسفند محرمت می آید ... ڪم ڪم بوے ماتم غمت می آید ... چقدر دلتنگ این ماه بوده ای؟؟! چقدر دلتنگ پیراهن مشڪی ات بوده ای؟؟ یادت می آید ؟ پارسال بدون هیچ نگرانی راهی هیئت می شدیم ... امسال دل گرفته زیاد داریم . امسال خیلیا ڪربلا میخواهند .. تمرین ڪرده ایم زیر ماسڪ هم میشه بلند گفت ... میشه بلند گفت حسین دستمو بگیر ... چقدر دلم براے علمت تنگ شده بود ... حسین کل دعاے ما تو تمام سال این بود ... حسین یوقت منو از روضه جدا نکنی ... دلتنگم براے محرمت .. نذر میڪنم امسال این جونم رو براے تو ارباب ... ...💔 @chaadorihhaaa
چند سال بعد سختے و بی‌خوابی این روز ها ... 💫 و تنها چیزے ڪه تو ذهنت میمونہ نتیجه تلاشتہ💛 دست‌‌از‌تلاش‌بر‌ندار✋🏻 بزار داستان موفقیتت رو همه بشنون ... 😍✋🏻 @chaadorihhaaa
🌙💕:) حدیث از پیامبر اکرم🌟☺️ «اللهم عجل لولیک الفرج»💕💛 ✿[ @chaadorihhaaa]✿      ═══✼🌸✼══
#حجاب_زنان_ایرانی #اوژن_فلاندن که در زمان محمدشاه قاجار به ایران سفر کرده است، در باره حجاب ممتازِ زنِ ایرانی می گوید: "زنان ایرانی از منزل، کم خارج می‌شوند. در کوچه ‌ها هم با چادری که سرتاپایشان را مستور می‌کند، می‌آیند و غیر ممکن است کسی صورت آنها را ببیند. به روی سر، پارچه سفیدی می‌اندازند که در مقابل چشمان، چندین شبکه دارد و با آن است که جلوی خود را می‌بینند و غیر ممکن است بگذارند چشم نامحرمی به صورتشان افتد. گاهی در کوچه که مردی نگذرد، روبند را به جهت استنشاق هوا پس می ‌اندازند؛ امّا همین ‌که مردی، ظاهر شود، دوباره روبند را به روی صورت می‌اندازند. یک روز که از کنار زنی می‌گذشتم و نتوانست به فوریت، روبندش را بزند، شنیدم از این گناهی که مرتکب شده، خودش را سرزنش می‌کند." 📗اوژن فلاندن، سفرنامه، ترجمه حسین نورصادقی، تهران: اشراقی، ١٣٥٦ #پویش_حجاب_فاطمے
چـــادرےهـــا |•°🌸
. 🍃 #همتا_ے_مـن #قسمت_هفتاد_ششم . نگاهے به تلویزیون انداختم ڪه فیلم هاے سردار رو نشان میداد . آهے ڪ
. 🍃 . آهی ڪشیدم بعد از اینکه دختر شهید صحبت ڪرد نوبت به نماز رسید . همراه آقا تڪرار میڪردم ... با صدای گریه‌ے آقا قلبم گرفت و من هم گریه ڪردم ... الهی بمیرم براے دل آقاا... نماز که تمام شد قرار شد پیڪر رو بیارن . بخاطر ازدهام جمعیت مامان ووخاله ریحانه و اسما رو گرفتند و گفتند : ما پیاده میریم میدون آزادی ... سری تڪان دادم. از دور ماشین رو میدیدم که به سمت ما می اومد . نا خودآگاه دستم را بلند ڪردم : سلام سردار دلها خوش اومدے ... اشڪانم سرازیر شد .. نمیدونم یهویی چیشد ڪه به عقب هول داده شدیم . صداے جیغ بعضی زن ها بلند شد ... پیڪر ڪه از جلوے چشمانم عبور ڪرد هر چی تقلا ڪردم تا از بین جمعیت عبور کنم نشد ... یعد از چند دقیقه دست اسمارو گرفتم و راه افتادیم . وسط راه دوتا جوونی رو دیدم ڪه روی زمین افتاده بودند ... ببین چقدر سردار فدایی داری ... از بین کوچه و خیابون ها رفتیم تا اینڪه ڪنار خیابون ایستادیم قرار بود ماشین حمل پیکر از اینجا عبور کنه ... _چرا شهداے عراقی رو اوردن ایران ؟؟ به سمت خانومی برگشتم ڪه با دخترش صحبت میڪرد لبخندی زدم : میبخشید صداتون رو شنیدم چه عیبی داره میزبان شهداے عراقی هم باشیم ... قدمشون روی چشم جا داره ... چادرش را تکان داد : میگم خدا خیرشون بده شهادت نصیب همه بشه ان شاءالله ... تشڪر کردم و برگشتم ... اسما پنهانی اشڪ میریخت دستش را گرفتم : چیه اسما جان ؟ به سمتم برگشت و اشکانش را پاڪ ڪرد : نمیتونم باور کنم دیگه سردار نیست . دستش را فشار دادم : درسته غم خیلی سنگینیه اما به آرزوش رسید ... یادت نره دل این ملت با انتقام آروم میگیره ... یادت باشه ... سرے تڪان داد ... دسته های سینه زنی می آمدند و میرفتند .. از دور ماشین رو ڪه دیدم دوباره اشڪانم سرازیر شد . چفیه را در دستم گرفتم ماشین که نزدیڪ شد نگاهی به تابوت که انداختم تمام بدنم یک لحظه لرزید ... دلم زیر و رو شد ... چفیه را پرت ڪردم تا به تابوت تبرڪ کنن . آقایی که بالا بود چفیه را گرفت و به تابوت سردار زد ... لبخندی زدم و دستم را بلند ڪردم و گرفتم .. چند لحظه بهش خیره شدم و نزدیک صورتم بردم . صدای ناله گریه بلند شد ... دختر ڪوچولویی به چادرم زد نگاهش ڪردم : جانم ؟ صورتش سفید بود و چشمان درشت مشڪی داشت چفیه ای سرش کرده بود و چادرش را سفت و محڪم گرفته بود . _میشه این پارچه رو برام پرت ڪنید . لبخندی زدم و پارچه ے سبز را ازش گرفتم و به سمت ماشین پرت ڪردم . دوباره همون آقا تبرڪ کرد و پرت ڪرد پایین اما دست یکی دیگه افتاد خیلی ناراحت شدم . _خاله افتادش؟. نگاهش ڪردم : ببخشید گلم . ڪمی ناراحت شد : اشکالی نداره برای بابا جونم میخواستم مریض خیلی دوست داشت بیاد ... آهی ڪشیدم نگاهی به چفیه امیر که در دستم بود انداختم زانو زدم گرچه دل ڪندن ازش سخت بود ولی نخواستم دل دختر رو بشڪونم . چفیه را به سمتش گرفتم : بفرمایید. نگاهم ڪرد : نه خاله باشه برای خودتون دستتون درد نکنه . لبخندی زدم و دستی به سرش ڪشیدم : اینو من خیلی دوسش دارم میخوام بدمش به شما ... میشد برق خوشحالی رو تو چشماش دید . چفیه را ازم گرفت ناخودآگاه بغلم ڪرد : دستتون درد نکنه خاله جونم میگم بابا سیدم دعاتون کنه . لبخندی زدم : ممنونم خانم کوچولو ... گونه اش را بوسیدم و ازش خداحافظی کردم . _چفیه ے امیر رو دادی؟ به سمت اسما برگشتم : اره چطور؟ _مگه یادگاری نبود؟ لبخندی زدم : یادگاری امیر بچه هان و خاطراتش چون دوسش داشتم دادم به این دختر بچه در ضمن یادت نره آدم باید از بهترین و کوچکترین چیزاش و بگذره تا به چیزای بزرگتر برسه . دستم را گرفت : حرفای امیر رو میزنی ! _اره میخوام شهیدانه زندگی کنم ... همراه اسما به سمت میدان آزادی راه افتادیم .. صدای حیدر حیدر ها ڪه بلند شد تمام بدنم لرزید. عکس سردار رو بالا گرفتم و با تمام وجودم زمزمه ڪردم : حیدر حیدر حیدر .... به میدون آزادی ڪه رسیدیم مامان و خاله رو پیدا کردیم به سمتشان رفتیم . حنا را از دست مامان گرفتم : شرمندم اذیت شدید . خاله لبخندی زد : دشمنت دختر جان چه اذیتی ... مراسم وداع که شروع شد صدای ناله ے جمعیت بلند شد . چقدر دلم میخواست امیر هم اینجا بود ... . ✍🏻نویسنده:میم‌تاج‌افروز °•❀ @chaadorihhaaa ←ڪپے تنها با ذڪر نام نویسنده و منبع مورد رضایت است→
. 🍃 . یڪ آقایی با صدای بلند فریاد زد : سپاه قدس انتقام انتقام همه پشت سرش تکرار کردند ... _حسین حسین شعار ماست شهادت افتخار ماست... _نه سازش نه تسلیم انتقام انتقام ... همه ے مردم با تمام وجود تکرار میڪردند . _سلام ! به سمت عقب برگشتم احسان و زن عمو و فاطمه پشت به من ایستاده بود و مشغول صحبت با خاله و مامان بود . زیر لب سلام ڪردم . حنا را بغل ڪرد و گونه اش را بوسید . حنا زیاد باهاش احساس راحتی نمیڪرد براے همین دستش را به سمت من دراز ڪرد بغلش ڪردم از دست احسان دلگیر بودم . مامان و خاله باهم پچ پچ ڪردند . زن عمو گونه ام را بوسید . ریحانه با تعجب به لباس ارتشی آرتین نگاه میڪرد و دست به لباس خودش میڪشید ... حنا با دستانش بازی میڪرد و هر از گاهی همراه جمعیت جیغ میڪشید . _آقا احسان چند لحظه تشریف میارید ! سری تکان داد و برگشت : بله؟ _پسر عمو درسته قبلا یه حسی بینمون بوده اما حالا نیست ... من جز امیر نمیتونم به هیچ مردی فکر ڪنم ؛ میدونید ڪه دوست ندارم کسی بهم ترحم بڪنه ... پس لطفا دیگه این موضوع روتکرار نکنید و این موضوع آزارم میده .. سرش را بلند ڪرد و به حنا خیره شد : دختر عمو ؛ مطمئن باشید دیگه همچین بحثی پیش نمیاد من ترحم نمیکنم ... ریحانه و حنا عین آرتینن برام ... کاری داشتید رو من حساب ڪنید . سرے تڪان دادم یاعلی گفت و به سمت خاله و مامان و .. رفت . حنا با دیدن ریحانه جیغی ڪشید و دستانش را بهم زد ... لبخندی زدم و گونه اش را بوسیدم . دل کندن از سردار و مراسم وداع خیلی سخت بود ... راه سردار سلیمانی ادامه داشت ... حالا بیشتر باید پاے این آرمان ها ماند .... پاے رهبر ... پاے ایران و ایرانی ... با رفتن سردار بغض ها شکست و یڪ بار دیگه ایران عزادار شد اما یادمان نرود سردار و شهدا برای چی رفتند .. نگاهی به خاله لیلا انداختم ڪه آرام اشڪ میریخت حالش را میفهمیدم ... باز هم یاد پسرش افتاده بود ... کنارش نشستم : مامان یادتون نره امیر برای چی و برای کی رفت .. سرش را تڪان داد . ایستادم دست ریحانه را گرفتم و گونه ے حنا را بوسیدم و زیر لب زمزمه ڪردم : امیر ڪه هیچی برای اهل بیت خودمو و پچه هامو هم فدا میکنم .... نگاه آخرم را تابوت دوختم : تا به حال فکر میکردم که شما فتح الفتوح کردی ولی تشییع جنازه ات به ما فهماند که تو فتح القلوب کردی... شهادتت مبارڪ ... . ✍🏻نویسنده:میم‌تاج‌افروز °•❀ @chaadorihhaaa ←ڪپے تنها با ذڪر نام نویسنده و منبع مورد رضایت است→
✋🏻 |وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ| ڪسانے را ڪہ در راه خدا ڪشته شدهـ‌اند مردهـ‌ مپندار، بلکه زنده‌انـد و نزد پروردگارشـان بـه ایشان روزے میےدهند.    " سوره آل عـمران آیہ ۱۶۹‌ " سلام شب تابستونیتون بخیر ...😍💛 امیدوارم حال دلتون خوب باشه این روزا ... ممنونم از این همه استقبال و محبت رمان اول از همـہ یه تشڪر ویژه ڪنم از همه ے دوستانے ڪه بهم انرژے میدادند و همینطور از ڪسایی ڪه اشڪالات رمان رو میگفتند .... خوب یا بد بلاخره این داستان هم مثل داستان های دیگه تمام شد و فقط یاد و خاطره اش در ذهن ها و قلب ها ماند ... بعضی عزیزان سوال پرسیده بودند ڪه آیا رمان بر اساس واقعیت است؟! رمان اوایلش فقط بر اساس واقعیت بود و بقیه اش ذهنی بود .. خیلی ممنونم ڪه همراهمون بودید و قوت قلب دادید هم به بنده و هم به 😉 هدفم از نوشتن این رمان این بود ڪه فقط به چند تا چیز اشاره ڪنم مثل تحول ‌، ڪینه و .. ، خانه‌ے‌سالمندان ؛ ڪودکان‌ڪار و شهادت و خیلی چیز های دیگه ... واقعا خیلی سخته .... من تقریبا ۶ماه با این رمان زندگے ڪردم از خیلی چیز ها زدم و این رمان رو نوشتم .. شاید بعضی اوقات مخصوص تو این اوضاع ڪرونایی و ... حوصله ے هیچ کاری رو نداشتم اما باز نوشتم ... با گریه هاے همتا گریه ڪردم و با خنده هاش خندیدم ... فقط میتونم بگم خیلی خوشحالم ڪه رمانی رو نوشتم که از اول تا آخرش حرف دل بوده .... عذر خواهی میکنم از دوستان ڪه بعضی اوقات پارت ڪم میگذاشتم .... تشڪر میکنم از خواهر خوبم و ادمین های محترم ڪانال چادرے‌ها ڪه صبور بودند و من و همتا رو تحمل ڪـردند😊😅💛 امیدوارم ڪه رمان باب میلتون بوده باشه ... شمارو به خداے مهربون مے سپارم الهے ڪه هیچ وقتِ هیچ وقت لبخند از لباتون نیوفته و همیشه حال دلتون خوب و عالی باشه ...🦋 بدی خوبی دیدید حلال ڪنید ... ماه محرم نزدیڪه التماس دعاے فراوان دارم و من و همتا رو دعا ڪنید . منتظر رمان بعدی ما باشید ✋🏻 @tajafrooz_mim
بہ‌نام‌خداے‌پروانہ‌ها...! :)🦋
و‌خدایـے‌مشتی‌تر‌از‌حـد‌تصـّور...! =]💌
. ﷽ . ‌ نیاز داریم به یک نفر که بپرسد "بهتری؟" و بی‌تعارف بگوییم "نه! راستش اصلا خوب نیستم..." نیاز داریم به کسی که از بد بودن حال ما، به نبودن پناه نبرد، که بشود بگویی خوب نیستم و او بماند و بسازد و با حرف‌هایش، امید و انگیزه و لبخند بیاورد. که برایش خودت باشی و برای نگه داشتن و ماندنش نقابِ "من خوبم و همه چیز رو به راه است" نزنی. نیاز داریم به یک نفر که رفیق باشد، نه دوست! که "دوست" یار شادی و آسانی‌ست و "رفیق" شریک غم‌ها و بانیِ لبخندها... که فرق است میان رفیق و دوست و ما این‌روزها دلمان رفیق می‌خواهد، نه دوست! • نرگس صرافیان طوفان . . •∞•| @chaadorihhaaa |•∞•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. . شهید حسن باقری: معتقدیم که همه اینا امتحان خداست..♥️(: . . •∞•| @chaadorihhaaa |•∞•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙💕:) سخنان آیت الله بهجت درباره ی خروج سفیانی!🌎🔥 «اللهم عجل لولیک الفرج»💕💛 ✿[ @chaadorihhaaa]✿      ═══✼🌸✼══
°• 🍃🎈•° 🕊 بانــو‌ جان... پوشش‌اٺ ، پرچـم‌ ارزش‌هاے ٺو اسـت...! :)💌 @chaadorihhaaa |°•⚜
⚜ گیره روسری زنجیردار🌸 🌱🌸قیمت :۲۵۰۰ موجودی بگیرین از نمونه ای میخواید🌸 🦚ثبت سفارش👇 @Khadem_alhoseinn 🌸🍃 @goollgoolii 🍃🌸
🔸احساس نکنیم که این محرم تکلیف از روی دوش‌مان برداشته شده! 🔸 آن نعمتی که خدا روز قیامت حتماً از ما سؤال می‌کند، نعمت ولایت است 🔸خدّام حسین(ع) دست‌بردار نیستند، اما شاید امسال مُدل کار خود را تغییر دهند 🔻 امام‌صادق(ع) دربارۀ آیۀ «لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعیمِ» فرمود: این سؤالِ روز قیامت، از نعمت‌هایی مثل غذاها و برخی امکانات رفاهیِ دنیا نیست! روز قیامت از نعمت ولایت و محبت ما اهل‌بیت(ع) سؤال می‌کنند که با این نعمت چه‌کار کردید؟ (تفسیر فرات کوفی/ ۶۰۶) 🔻 امسال محرم که محدودیت‌هایی ایجاد شده است یک‌وقت کسی به سرش نزند: «خُب حالا دیگر تکلیف عزاداری از ما برداشته شده! چون اوضاع، کرونایی است پس بی‌خیال! برویم دنبال کارمان» پس آیه «لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعيم‏» را می‌خواهی چه‌کار کنی؟ 🔻 شاید امسال خدا می‌خواهد با این اوضاع کرونایی، عزاداران امام حسین(ع) را امتحان کند که آیا در شرایط سخت هم پای کار هستند یا خیر؟ البته منظور ما این نیست که همان مجالس عادی خودمان را بدون ملاحظات بهداشتی برگزار کنیم که خدای نکرده موجب شیوع کرونا بشود، ولی کار دیگری جای آن انجام دهیم. احساس نکنیم که تکلیف از روی دوش‌مان برداشته شده است! 🔻 خدّام امام‌حسین(ع) دست‌بردار نیستند، اینها خودشان را به‌خاطر نعمت ولایت، بدهکار می‌دانند و می‌گویند «من نمی‌توانم برای امام‌حسین(ع) کار نکنم!» البته ممکن است مُدل کار خودشان را تغییر بدهند، ولی دست بر نمی‌دارند. 🔻 کدام خادم امام‌حسین(ع) که شب‌ها در هیئت خدمت می‌کرده، محرم می‌تواند در خانه بیکار بنشیند و به امورات شخصی خودش بپردازد؟ حتماً اقداماتی را انجام می‌دهد؛ از پارچۀ سیاهی زدن به درِ خانۀ خودش، از شلوغ کردن در خیابان‌ها با علائم و نمادهای حسینی و... حتماً یک اتفاق‌های دیگری رقم خواهد خورد؛ مثل اطعام گسترده برای نیازمندان و برای عموم مؤمنین و... 👤علیرضا پناهیان 🚩حسینیه اعظم زنجان - ۹۹.۵.۱۸ 👈🏻 متن کامل: 📎 Panahian.ir/post/6440 •∞•| @chaadorihhaaa |•∞•
برای بچه ها توضیح رنگ های لباس با احادیث رو داشته باشید .. اینکه بچه ها بدونن اسلام به رنگ ها اهمیت میده و میتونن از لباس های رنگی استفاده کنن و امامان هم از لباس های شاد استفاده میکردن نکته مهمی هست... برای شروع توضیح حجاب به کودک لازمه به کودکتون بگین 👈🏻 هر وقت لباس میپوشی خدا رو شکر کن😍 مامان چرا؟ چون خدا اینقدر ما رو دوست داره به ما نعمت پوشش رو داده چون تن ادم ارزش منده و ما باید تن خودمون رو از نگاه بد دیگران حفظ کنیم . 😍شکر نعمت لباس •∞•| @chaadorihhaaa |•∞•
بـہ‌نـام‌‌نامـیِ‌نامــی‌تریــن‌نـام ڪہ‌با‌‹یـادش›جهانی‌گردد‌آرام♡:)
آقــا...! ما‌ یہ خدا داریم، توے ڪل جهـان هم بگردے مثلش رو پیدا نمیکنی! :)❤️
15.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌙💕:) سخنانی راجب اعتقادات مردم جهان به امام زمان از زبان استاد رائفی پور!🌎 «اللهم عجل لولیک الفرج»💕💛 ✿[ @chaadorihhaaa]✿      ═══✼🌸✼══
🌈💜 جالب است! . زنـی با روسری آب رفته... . پیــرزنـی با کفش پاشنه هفت سانتی... . دختـر جـوانی با لباس های تنگ... . جـالــب است!!! . میان این همه رنگ و لعاب . چشم آدم به دختری می افتد که رنگ ندارد، اما بیشتر میدرخشد... . هی فکر می‌کنم این آدم علاوه بر ایمان، یک چیز دیگر هم دارد که بقیه ندارند . و آن فقط کمی اعتماد_به_نفس است... "حجاب + حیا" •∞•| @chaadorihhaaa |•∞•
💔 از‌الان‌تـا‌قیـامـت‌نوڪـر‌حسینـمـ✋🏻 . @chaadorihhaaa