eitaa logo
چـــادرےهـــا |•°🌸
1.6هزار دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
1.1هزار ویدیو
74 فایل
﷽ دلـ♡ـمـ مےخواھَد آرام صدایتـ کنم: "ﺍﻟﻠّﻬُﻤـَّ‌ ﯾاﺷاﻫِﺪَ کُلِّ ﻧَﺠْﻮۍ" وبگویمـ #طُ خودِ خودِ آرامشے ومن بیـقرارِ بیقـرار.♥ |•ارتباط با خادم•| @Khadem_alhoseinn |°• ڪانال‌دوممون •°| 🍃 @goollgoolii (۶شَهریور۹۵) تبادل نداریم
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌷 از خواهران محترم تقاضا دارم حجاب اسلامے را رعایت کنند مخصوصا هنگامے کہ سر قبر شهدا مے روند زیرا شهدا هم نظاره گرند... 😔 👤|شهید عبدالرسول عبداللهے 🍃🌷| @Chaadorihhaaa
🍃🌸وصف چشماڹ تو سخت است ز بس زیبایي یوسفم نیست بہ ایڹ ماهي و ایڹ آقایي در مقام تو همیڹ بس ڪہ همہ ميگویند تو گڸ سرسبد فاطــــمہے زهـــرایي @chaadorihhaaa
۲۶ مرداد ماه؛ سالروز بازگشت آزادگان سرافراز به میهن اسلامی گرامی باد🌹 🇮🇷 @chaadorihhaaa
چـــادرےهـــا |•°🌸
۲۶ مرداد ماه؛ سالروز بازگشت آزادگان سرافراز به میهن اسلامی گرامی باد🌹 🇮🇷 @chaadorihhaaa
🕊 خورشید آرام آرام، از پس کوه ها بیرون آمد و بر سقف آسمان پدیدار شد و پرتوهای طلایی اش را بر زمین پراکند. رادیو بغداد در صبح روز 24 مرداد ماه، خبر ارسال نامه ای را از سوی صدام و خطاب به رهبر و ریاست جمهوری، اعلام کرد. وی در خلال نامه به تمام خواست های مشروع ایران جواب مثبت داد. پس از شنیدن این خبر موج شادی در به پا خاست. همگان دست به سوی آسمان بردند و جبین بر خاک ساییدند و سجده شکر به جای آوردند. 🌴 یوسف گمگشته بازآید به‌کنعان غم‌مخور کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور آخرین روز اسارت فرا رسید و اسرا یکدیگر را در آغوش می کشیدند. از یکدیگر حلالیت می طلبیدند و قرآن را بر سر همدیگر می گرفتند و یکدیگر را به آیه های ملکوتی می سپردند. در مرز خسروی بانگِ «به کنعان رسیدگان» طنین انداز بود. اتوبوس های آن سوی مرز عراق بمنزله فرشتگان نجات در انتظار مسافران کربلا بود. همگان خاک پاک وطن را توتیای چشم کردند. با مشاهده هر ایرانی رگ حیات در اندام تکیده هر آزاده ای جان می گرفت. به یاد آن روز که به قصد جبهه های نبرد، به جماران رفتیم، تا دعای پر مهر پیر جماران را بدرقه راه خود کنیم و موعظه های عرفانی اش را در جای جای قلبمان بگنجانیم. دریغا! دریغا! که هنگام رجعت مرکب آهنی ما را نه به سوی جماران، بلکه به سوی بهشت زهرا هدایت کرد. پس سینه زنان و گریه کنان خود را بر مزار او ـ که در پشت انبوهی خاک خفته بود، رساندیم و اندوه تنهایی را با اشک سرودیم. 🌷 به یاد آنان که در ایام اسارت بر اثر شکنجه های دژخیمان شراب عشق نوشیدند. پروردگارا، تو خود می دانی که شرم دارم از دیدار مادر آزاده شهیدی که به دیدارم بیاید، در حالی که قاب عکس فرزندش را با دستان لرزان در برابر دیدگانم نگه دارد و با چشمانی منتظر مژه بر هم نزند و در نگاهم چشم بدوزد. شرم دارم از دیدار همسر آزاده شهیدی که به دیدارم می آید در حالی که فرزندش گوشه چادر مادر را در دستان کوچکش جمع می کند و آهسته و بی صدا می گرید... ۲۶ مرداد ماه؛ سالروز بازگشت آزادگان سرافراز به میهن اسلامی گرامی باد🌹 🇮🇷 @chaadorihhaaa
الهم احفظ قائدنا خامنه ای: با چهره ای درهم پشتت را به من می کنی و می روی سمت نیمکتی که رویش نشسته بودی. در ساق دستم احساس درد می کنم. نکند بخیه ها بازشده اند؟ احساس سوزش می کنم و لب پایینم را جمع می کنم. مچ پایم هم درد گرفته! زیر لب غر می زنم: بی اعصاب! فاطمه به سمتم می آید و درحالی که با نگرانی به دستم نگاه می کند می گوید: دیدی گفتم سوار نشیم!؟ علی اکبر خیلی غیرتیه! – خُب هیچ کس اینجا نبود! – آره نبود. اما دیدی که گفت اگه کسی میومد… – خُب حالا اگه… فعلاً که کسی نیومده بود. می خندد و می گوید: چقدر تو لجبازی… دستت چیزیش نشد؟ – نه یه کم می سوزه. فقط همین. – ان شاءالله که چیزیش نشده. وقتی پاتو کشیدا گفتم الآن با مُخ می ری تو زمین… با مشت آرام به کتفم می زند و ادامه می دهد: اما خوب جایی افتادیا! لبخند تلخی می زنم. مادرم صدا می زند: دخترا بیاید غذا! علی آقا شما هم بیا مادر. این قدر کتاب می خونی خسته نمی شی؟ فاطمه چادرم را می کشد و به سمت بقیه می رویم. تو هم پشت سرمان آهسته تر می آیی. نگاهم به سجاد می افتد. با خودم می گویم “کمی قلقلک غیرتت چطور است؟” چادرم را از دست فاطمه بیرون می کشم. کفش هایم را در می آورم و یکراست می روم کنار سجاد می نشینم! نگاهم به نگاه متعجبت گره می خورد. سجاد از جایش ذره ای تکان نمی خورد. شاید چون مثل خواهر کوچکترش مرا می داند. رو به رویم می نشینی و فاطمه هم کنارت. مادرت غذا می کشد و همه مشغول می شویم. زیر چشمی نگاهت می کنم که عصبی با برنج بازی می کنی. لبخند می زنم و ته دیگم را از توی بشقاب برمی دارم و می گذارم در ظرف سجاد. – شما بخورید اگر دوس دارید. – ممنون! نیازی نیست. – نه من خیلی دوس ندارم، حس کردم شما دوس دارید… و اشاره به تیکه ته دیگی که خودش برداشته بود می کنم و لبخند می زند. – درسته. ممنون. زهرا خانوم می گوید: عزیز دلم! چقدر هوای برادر شوهرشو داره… دخترمونی دیگه. مثل خواهر برای بچه هامه. مادرم هم تعارف تکه پاره می کند که: عزیزی از خانواده خودتونه. نگاهت می کنم. عصبی قاشقت را در دست فشار می دهی. می دانم حرکتم را دوست نداشتی. هر چه باشد برادرت نامحرم است. آخر غذا یک لیوان دوغ می ریزم و می گذارم جلوی سجاد. یک دفعه دست ازغذا می کشی و تشکر می کنی. تضاد در رفتارت گیج کننده است. اگر دوستم نداری پس چرا این قدر حساسی!؟ فاطمه دست هایش را بهم می مالد و با خنده می گوید: هوووراااا! امشب ریحان خونه ماست. خیره نگاهش می کنم: چرا؟ – واا خُب نمی خوای بعد از ده روز بیای خونه مون؟ شب بمون با هم فیلم ببینیم. – آخه مزاحمم… مادرت بین حرفم می پرد: نه عزیزم. اتفاقاً نیای دلخور می شم. آخر هفته ست. یه ذره هم پیش شوهرت بیشتر می مونی دیگه. درضمن امشب نه سجاد خونه ست و نه باباشون. راحت ترم هستی. ادامه دارد... @chaadorohhaaa
الهم احفظ قائدنا خامنه ای: گیره سرم را باز می کنم و موهایم روی شانه ام می ریزد. مجبور شدم لباس از فاطمه بگیرم. شلوار و تیشرتش برایم جذب است. لبه تختش می نشینم. – به نظرت علی اکبر خوابیده؟ – نه. مگه بدون زنش می تونه بخوابه؟ – خُب الآن چی کارکنیم؟ فیلم می بینی یا من برم اون ور؟ – اگه خوابت نمیاد فیلم ببینیم. – نه. خوابم نمیاد. فاطمه جیغ کوتاهی از خوشحالی می کشد، لب تابش را روی میز تحریرش می گذارد و روشنش می کند. – تا تو روشنش کنی من برم پایین کیف و چادرمو بیارم. سرش را به نشانه تایید تکان می دهد. آهسته از اتاق بیرون می روم و پله ها را پاورچین پاورچین پشت سرمی گذارم. تاریکی اطراف وادارم می کند که دست به دیوار بکشم و جلو بروم. کیفم و چادرم را در هال گذاشته بودم. چشم هایم را ریز می کنم و روی زمین دنبالشان می گردم که حرکت چیزی را در تاریکی احساس می کنم. دقیق می شوم. قد بلند و چهارشانه. تو اینجا چه کار می کنی؟ پشت پنجره ایستاده ای و در تاریکی به حیاط نگاه می کنی. کیفم را روی دوشم می اندازم و چادرم را داخلش می چپانم. آهسته سمتت می آیم. دست سالمم را بالا می آورم و روی شانه ات می گذارم که همان لحظه تو را درحیاط می بینم! پس… فرد قد بلند برمی گردد نگاهم می کند. سجاد است. نفس هر دویمان بند می آید. من با وضعیتی که داشتم و او که نگاهش به من افتاده بود و تو که در حیاط لبه حوض نشسته ای و نگاهمان می کنی. سجاد عقب عقب می رود و درحالی که زبانش بند آمده از هال بیرون می رود و به طرف پله ها می دود. یخ زده نگاهم سمت حیاط می چرخد. نیستی! همین الآن لبه حوض نشسته بودی! برمی گردم و از ترس خشک می شوم. با چشم هایی عصبی به من زل زده ایی. کِی اینجا اومدی؟ نفس هایت تند و رگ های گردنت برجسته شده. مچ دستم را می گیری… – اول ته دیگ و تعارف. بعد دوغ و دلسوزی… الآنم شب و همه خواب… خانوم خودشو زیاد خواهر فرض کرده. آره؟ تقریباً داد می زنی. دهانم بسته شده و تمام تنم می لرزد. – چیه؟ چرا خشک شدی؟ فکر کردی خوابم؟ نه. نمی دونم چه فکری کردی؟ فکر کردی چون دوستت ندارم بی غیرتم هستم؟ – نه. – خُب نه چی؟ دیگه چی؟ بگو دیگه… بگووو… بگو می شنوم. – دا..داری اشتباه… مُچم را فشار می دهی. – اِ. اشتباه می کنم؟ چیزی که جلوی چشمه کجاش اشتباهه؟ آنقدر عصبی هستی که هر لحظه از ثانیه بعدش بیشتر می ترسم. خون به چشمانت دویده و عرق به پیشانی ات نشسته. – بهت توضیح… می دم. – خُب بگو درباره لباست… امشب… الآن… شونه سجاد. شوکه شدنت… جاخوردنت… توضیح بده. – فکرکردم… چنان در چشمانم زل زده ای که جرأت نمی کنم ادامه بدهم. از طرفی گیج شده ام. چقدر برات مهم است! – راستش فکر کردم…تویی. – هه! یعنی قضیه پارک هم فکر کرده بودی منم؛ آره؟ این دیگر حق با توست. گندی است که خودم زده ام. نمی خواستم این طوری شود. حقا که غمت از تو وفادارتر است. ادامه دارد… @chaadorihhaaa
صبح خودرابا سلام به 14معصوم (ع)شروع کنیم.... 🍂بسْمِﺍﻟﻠَّﻪِﺍﻟﺮَّﺣْﻤَﻦِﺍﻟﺮَّﺣِﻴﻢ,,, ✨ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺭﺳﻮﻝَ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺍﻣﯿﺮَﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏِ ﯾﺎ ﻓﺎﻃﻤﺔُ ﺍﻟﺰﻫﺮﺍﺀُ ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﻤﺠﺘﺒﯽ ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﯿﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺳﯿﺪَ ﺍﻟﺸﻬﺪﺍﺀِ ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﺍﻟﺤﺴﯿﻦِ ﺯﯾﻦَ ﺍﻟﻌﺎﺑﺪﯾﻦَ ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺒﺎﻗﺮُ ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺟﻌﻔﺮَ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﺼﺎﺩﻕُ ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﻮﺳﯽ ﺑﻦَ ﺟﻌﻔﺮٍ ﻥِ ﺍﻟﮑﺎﻇﻢُ ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﮐﺎﺗﻪ ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﻮﺳَﯽ ﺍﻟﺮﺿَﺎ ﺍﻟﻤُﺮﺗﻀﯽ ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭﺑﺮﮐﺎﺗﻪ ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺠﻮﺍﺩُ ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﻬﺎﺩﯼ ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﻌﺴﮑﺮﯼ ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺑﻘﯿﺔَ ﺍﻟﻠﻪِ، ﯾﺎ ﺻﺎﺣﺐَ ﺍﻟﺰﻣﺎﻥ ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﮐﺎﺗﻪ✨ ✨سلام و عرض ادب میکنیم خدمت حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام ✨ السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ الْمُطِيعُ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ عَلیهِمَ السَّلام✨ ✳️بهترین دعا فراموش نشود✳️ ⚜اِلهی 🔰یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد 🔰یا عالیُ بِحَقِّ علی 🔰یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه 🔰یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن 🔰یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن 🔱عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان🔱 🔆در پناه حضرت حق روزی آرام و سرشار از معنویت نثارتان...🔆 🕯 @Chaadorihhaaa🕯
🍃🌸 ••✾ ✾•• [حجاب در رفتار] مقصود از ، اعمال و افعالے است کہ بہ واسطه ے اعضا و جوارح پدید مے‌آیند. 🔅خداوند در آیہ ۳۱ سوره نور مے‌فرماید: «بہ زنان مؤمن بگو آن گونہ بر زمین پاے نزنند کہ خلخال و زینت پنهان پاهایشان معلوم شود» نهے مذکور در آیہ‌ شریفہ مرتبط با بحث زینت در است و از بہ جلوه در آوردن و اظهار زینت‌هاے پنهان زنانہ سخن مے‌گوید. خداوند در این آیہ از نحوه‌ے خاصے از راه رفتن نهے نموده است؛ راه رفتنے کہ دیگران را بہ زینت‌هاے پنهانے زن آگاه میےکند. "شهید مطهرے" در ذیل آیہ شریفہ چنین مے‌گوید: «زنان عرب معمولا خلخال بہ پا مے‌کردند و براے آن کہ بفهمانند خلخال قیمتے بہ پا دارند، پاے خود را محکم بر زمین مے‌زدند. از این دستور مے‌توان فهمید کہ آنچہ موجب جلب توجہ مردان مے‌گردد؛ مانند: استعمال عطر هاے تند و زننده و همچنین آرایش در چهره ممنوع است. و بہ طور کلے زن در معاشرت نباید کارے بکند کہ موجب تحریک و تهییج و جلب توجہ مردان نامحرم گردد.»1 در مجموع پیام این آیہ این است: آشکار نشدن هر گونہ زینت و زیبایے زنانہ کہ پنهان است و باید پوشیده بماند و این اعم از صداےالنگو و صداےپاشنہ کفش است کہ موجب جلب توجه به زن می‌باشد. از سوے دیگر زینت پنهان مے‌تواند پوشیدن لباس‌ها و زینت هاے خاصے در زیر چادر باشد کہ با اندک کنار رفتن چادر، آن زینت‌ها آشکار شده و ناقض حجاب می‌گردد. 📚|(1):مسئلہ حجاب، استاد مرتضے مطهرے،ص۱۴۵ 🍃🌸| @Chaadorihhaaa
🍃❤🍃 چه فرقی می کند در عَصرِارتبآطآت نَفَس بکشَم یاقرون وسطی وَقتی خبَری از تو نباشَد دوره جآهلیت است سلام تنها پادشاه زمین این هفته هم بدون شما شروع شد #اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🍃❤🍃 @chaadorihhaaa
🍃💠 آیتـــ اللہ شـــاه آبادے: اگر گنـــاه کردے ولـــے هنــوز محبتـــ صدیقہ طـــاهره در قلبتـــ جـــاے داشت، بدان آبـــ از ســـرتـــ نگذشتـــہ است ... 😓 🍃💠| @Chaadorihhaaa