eitaa logo
چـــادرےهـــا |•°🌸
1.6هزار دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
1.1هزار ویدیو
74 فایل
﷽ دلـ♡ـمـ مےخواھَد آرام صدایتـ کنم: "ﺍﻟﻠّﻬُﻤـَّ‌ ﯾاﺷاﻫِﺪَ کُلِّ ﻧَﺠْﻮۍ" وبگویمـ #طُ خودِ خودِ آرامشے ومن بیـقرارِ بیقـرار.♥ |•ارتباط با خادم•| @Khadem_alhoseinn |°• ڪانال‌دوممون •°| 🍃 @goollgoolii (۶شَهریور۹۵) تبادل نداریم
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 ظهر فردا دیگه نمی تونست بشینه... گفت: "میرم حرم" خلوت می خواست که خودش رو خالی کنه. مادرم با فهیمه و محسن و فریبرز اومدن. وقتی میخواستن برگردن، منوچهر منو همراهشون فرستاد تهران.... قرار بود لشگر بره غرب... نمیتونست دو ماه به ما سر بزنه، اما دیگه نمی تونستم بمونم... بعد از اون دو ماه، برگشتم جنوب. رفتیم دزفول. اما زیاد نموندیم.... حالم بد بود.... دکتر گفته بود باید برگردم تهران. همه چیز رو جمع کردیم و اومدیم ...💼👜 《هوس هندوانه کرد... وانت جلویی بار هندوانه داشت. سرش را برد دم گوش منوچهر که رانندگی میکرد و هوسش را گفت. منوچهر سرعتش را زیاد کرد و کنار وانت رسید و از راننده خواست نگه دارد. راننده نگه داشت، اما هندوانه نمیفروخت... بار را براي جایی میبرد. آن قدر منوچهر اصرار کرد تا یک هندوانه اش را خرید... فرشته گفت"اوه،تا خانه صبر کنم؟! همین حالا بخوریم." ولی چاقو نداشتند...! منوچهر دوتا پیچ گوشتی را از صندوق عقب برداشت، با آب شست و هندوانه را قاچ کرد. سرش را تکان داد و گفت (چه دختر ناز پرورده اي بشود... ! هنوز نیامده چه خواهش ها که ندارد!!)》 اما هدی دختری نیست که زیاد خواهش و تمنا داشته باشد. به صبوري و توداري منوچهره. هرچه قدر از نظر ظاهر شبیهشه اخلاقش هم به اون رفته... هدي فروردین به دنیا اومد. منوچهر روي پا بند نبود. تو بیمارستان همه فکر میکردن ما ده پونزده ساله ازدواج کردیم و بچه دار نشدیم. دوتا سینی بزرگ قنادي شیرینی گرفت و همه ی بیمارستان رو شیرینی داد.... یه سبد گل میخک قرمز آورد... انقدر بزرگ بود که از در اتاق تو نمیومد...! هدي تپل بود و سبزه..! سفت میبوسیدش.وقتی خونه بود، باعلی کشتی می گرفت، با هدي آب بازی میکرد. براشون اسباب بازی میخرید... هدي یه کمد عروسک داشت.. میگفت (دلم طاقت نمیاره شاید بعد، خودم سختی بکشم، ولی دلم خنک می شه که قشنگ بچه ها رو بوسیدم، بغل گرفتم، باهاشون بازي کردم.) 💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐 ••••●❥JOiN👇 🆔 @chaadorihhaaa ✨ ✨✨
✨✨ ✨ 📝 دست روی بچه ها بلند نمی کرد. به من می گفت: ( اگه یه تلنگر بزنی شاید خودت یادت بره ولی بچه ها توی ذهنشون میمونه برای همیشه...) باهاشون مثل آدم بزرگ حرف میزد. وقتی میخواست غذاشونو بده، میپرسید میخوان بخورن؟سر صبر پا به پاشون راه میرفت و غذا رو قاشق قاشق🍴 میذاشت دهنشون... از وقتی هدی به دنیا اومد دیگه نرفتیم منطقه. علی همون سال رفت مدرسه... عملیات کربلای پنج، حاج عبادیان هم شهید شد. منوچهر و حاجی خیلی به هم نزدیک بودن، مثل مرید و مراد. وقتی میخواست قربون صدقه ی حاجی بره میگفت (قربون بابات برم.)! منوچهر بعد از اون شکسته شد... تا آخرین روزم که ميپرسیدی: (سخت ترین روز دوران جنگ برات چه روزی بود؟) میگفت: روز شهادت حاج عبادیان... راه می رفت و اشک میریخت و آه میکشید.. دلش نمی خواست بره منطقه و جای خالی حاجی رو ببینه... منوچهر توي عملیات کربلاي پنج بدجور شیمیایی شد. تنش تاول میزد و از چشم هاش آب میومد، اما چون با گرهایی که میکرد همراه شده بود نمیفهمیدم... شهادت های پشت سر هم و چشم انتظاری این که کی نوبت ما میرسه و موشک بارون تهران افسرده ام کرده بود... مینشستم یه گوشه، نه اشتها داشتم، نه دست و دلم به کار میرفت... منوچهر نبود.... تلفنی بهش گفتم میترسم.. گفت: اینم یه مبارزست. فکر کردی من نمیترسم؟ منوچهر و ترس؟ توی ذهنم یه قهرمان بود. گفت: آدم هر چه قدر طالب شهادت باشه؛ زندگی رو هم دوست داره. همین باعث ترس میشه. فقط چیزی که هست؛ ما دلمون رو میسپاریم به خدا...🙏 حرف هاش انقدر آرامشم داد که بعد از مدت ها جرات کردم از پیش پدر و مادرم برم خونه ی خودمون... دو سه روز بعد دوباره زنگ زد.. گفت: فرشته، با بچه ها برید جاهایی که موشک زدن رو ببینید . چرا باید این کار رو میکردم؟! گفت:برای اینکه ببینید چقدر آدم خود خواهه...   دلم نمیخواست باهاش حرف بزنم... نه اینکه ناراحت شده باشم، خجالت میکشیدم از خودم... با علی و هدی رفتیم جایی رو که تازه موشک زده بودن. یه عده نشسته بودن روي خاكا... یه بچه مادرش رو صدا می زد که زیر آوار مونده بود، اما کمی اونطرفتر، مردم سبزه می خریدن و تنگ ماهی دستشون بود... انگار هیچ غمی نبود... من دیدم که دوست ندارم جزو هیچ کدوم از این آدما باشم. نه غرق در شادي خودم و نه حتی غم خودم. هر دو خود خواهیه. منوچهر میخواست اینو به من بگه... همیشه سر بزنگاه تلنگرهایی می زد که من رو به خودم می آورد.. 💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐 ••••●❥JOiN👇 🆔 @chaadorihhaaa ✨ ✨✨
✨✨ 📝 منوچهر سال شصت و هفت مسئول پادگان بلال کرج شد. زیاد میومد تهران و می موند. وقتی تهران بود صبحا می رفت پادگان وشب? میومد... 《نگاهش کرد... آستین هاش را زده بود بالا و می خواست وضو بگیرد. این روز ها بیشتر عادت کرده بود به بودنش. وقتی میخواست برود منطقه، دلش پر از غم میشد. انگارتحملش? کم شده باشد. منوچهر سجاده اش را پهن کرد. دلش میخواست در نماز ها به او اقتدا کند، ولی منوچهر راضی نبود. یک بار که فهمیده بود فرشته یواشکی پشتش ایستاده و به او اقتدا کرده، ناراحت شد. از آن به بعد گوشه ی اتاق می ایستاد، طوری که کسی نتواند پشتش بایستد! چشم هایش را بسته بود و اذان می گفت. به (حی علی خیر العمل) که رسید، فرشته از گردنش آویزان شد و بوسیدش!! منوچهر (لا اله الا االله)گفت و مکث کرد...! گردنش را کج کرد? و به فرشته نگاه کرد: عزیز من این چه کاری است تو میکنی؟ میگوید بشتابید به سوي بهترین عمل، آن وقت تو می آیی وشیطان? می شوی؟ فرشته چند تار موی منوچهر را که روی پیشانی خیسش چسبیده بود، کنار زد و گفت:به نظر خودم که بهترین کار را می کنم...!!!》 شاید شش ماه اول ازدواجمون? که منوچهر رفت جبهه برام راحت تر گذشت، ولی از سال شصت و شیش دیگه طاقت نداشتم. هر روز که می گذشت وابسته تر می شدم. دلم میخواست هر روز جمعه باشه و بمون خونه. جنگ که تموم شد، گاهی برای پاکسازی ومرزداری? میرفت منطقه. هربار که میومد لاغرتر و ضعیف تر شده بود.غذا? نمیتونست بخوره... میگفت: "دل و رودم رو میسوزونه." همه ی غذاها به نظرش تند بود. هنوز نمیدونستیم شیمیایی چیه و چه عوارضی داره... دکترا هم تشخیص نمیداد. هر دفعه می بردیمش بیمارستان، یه سرم میزدن و دو روز استراحت میدادن و میومدیم خونه... اون سالها فشار اقتصادی زیاد بود. منوچهر یه پیکان خرید که بعد ظهرا باهاش کار کنه، اما نتونست. ترافیک و سر و صدا اذیتش میکرد. پسر عموش، نادر، توی ناصر خسرو یه رستوران سنتی🍽 داشت. بعد ظهرا از پادگان میرفت اونجا، شیر میفروخت. نمیدونستم، وقتی فهمیدم، بهش توپیدم که چرا این کار رو میکنی؟ گفت: "تا حالا هر چی خجالت شماها رو کشیدم بسه... پرسیدم: "معذب نیستی؟" گفت: "نه، برای خونوادم کار میکنم." 💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐 ••••●❥JOiN👇 🆔 @chaadorihhaaa ✨ ✨✨
اینکه برای ک همسرتون میکشه ازش میکنید خیلی خوبه...اما تشکر فقط نباشه گاهی به پاس تشکر او را به ابمیوه خوردن یا رستوران دعوت کنید. گاهی برایش دسته گل وحتی یک بخرید خاطره: حمید شبهای جمعه میرفت؛ چندین بار به من میگفت ولی چون میکشیدم نمیرفتم این بار حرفش را نکردم. فردای ان روز بعد از کلاس حمید طبق معمول با دنبالم اومده بود ولی این بار با 🌹 پرسیدم به چه مناسبت گرفتی گفت این قابلتو نداره ولی از اونجا که قبول کردی بیای هیئت این دسته گل رو برای برات گرفتم... ✍ همسر شهید 🍃🌹🍃🌹 @chaadorihhaaa
در حصار چادرِ خود در امانے تا ابد😌 قدرِ این ارثیہ را باید بدانے تا ابد❤️ پاڪ بودن اولین شرطسٺ میخواهے اگر☝️ در پناه چادرِ زهـرا بمانے تا ابد🌸 〰〰〰〰〰〰〰 @chaadorihhaaa
#خبر دادستان کل کشور: 🔸بنده برای حضور بانوان در ورزشگاه آزادی اعتراض کردم؛ حمله بسیاری از سوی اصلاح‌طلبان، اصولگرایان، آقایان برخاسته از حوزه علمیه قم و غیره به بنده شد که البته باکی از این حملات ندارم؛ اما چه مقدار حمایت شدم؟! #کم‌کاری_ما 😔😔 @chaadorihhaaa
❌ آرایش می‌کند و می‌گوید "تو نبین!!" ❌ عشوه می‌ریزد و می‌گوید "قوی باش و تحریک نشو"!! ❌ عطر محرک می‌زند و... "اذیتی دماغتو بگیر"!! ❌ کفش پاشنه‌بلند می‌پوشد... "سرت به کار خودت باشه"!! بعد بالای پیج اینستایش نوشته: من...آریایی‌ام دینم...انسانیت خاک بر سر دینت... تف به انسانیتت... @chaadorihhaaa
تابیده شده به شهر قم نور خدا از مقدم خورشید حیا، اخت رضا 💐۲۳ ربیع الاول سالروز ورود کریمه اهلبیت حضرت فاطمه معصومه علیهاالسلام به شهر قم، تبریک و تهنیت باد. 💐 @chaadorihhaaa
🌺 تجربه #غدی_فرانسیس بانوی #مستندساز #مسیحی #لبنانی از تجربه #حجاب_اجباری در #حرم_امام_رضا (ع) ✅ واقعا چرا از #آرامش حجاب برای #زنان و #دختران مان نگفته ایم ✅ چرا با #هنر با #فرهنگسازی کاری نکرده ایم #زن ما بجای آنکه با #ذائقه_سازی احساس محدودیت از #حجاب کند، خود را با حجاب همچون #ملکه و #فرشته ای تصور کند که بخاطر حجابش با #وقار و #طمانینه قدم برمیدارد.. چرا فورا برای هر ناهنجاری به برخورد خشونت آمیز و برخوردهای #انتظامی و #امنیتی و راحت ترین راه متوسل می‌شویم. @chaadorihhaaa
❗️ یک نکته آدمهای بزرگ، انسان را بزرگ میکند و دوست داشتن آدمهای نورانی به انسان میدهد. اثر وضعی محبوب، آنقدر زیاد است که آدم باید مراقب باشد مبادا به افراد علاقه پیدا کند. 📍استاد پناهیان @chaadorihhaaa
✨✨ ✨ 📝 درس خوندن? رو هم شروع کرد. ثبت نام کرده بود هر سه ماه، درس یه سال روبخونه? وامتحان? بده. از اول راهنمایی شروع کرد. با هیچ درسی مشکل نداشت الا دیکته....! 《کتاب فارسی را باز کرد و چهار پنج صفحه ورق امتحانی پر دیکته گفت. منوچهر در بد خطی قهار بود! گفت:حالا فکر کن درس خوانده ای. با این خط بدی که داری معلم ها نمی توانند ورقه ات را صحیح کنند! گفت: یاد می گیرند...! این را مطمئن بود. چون خودش یاد گرفته بود نامه های او را بخواند «وقت» را «فقط» بخواند و «موش» را «مشت» و هزار کلمه ی ديگر که خودش میتوانست بخواند و فرشته....!!! غلط ها را شمرد، شصت و هشت غلط...! گفت:رفوزه ای! منوچهر همان طور که ورق هارا زیر و رو می کرد و غلط ها را نگاه می کرد، گفت: آن قدر می خوانم تا قبول شوم. این را هم می دانست منوچهر آن قدر کله شق بود که هر تصمیمی می گرفت به پاش می ماند...》   صبحا از ساعت چهار و نیم می رفت پارك تا هفت درس می خوند. از اون ور می رفت پادگان و بعد پیش نادر. کتاب و دفترش رو هم می برد تا موقع بی کاری بخونه... امتحان که داد دیکته شد نوزده و نیم.کیف? می کرد از درس خوندن...! اما دکترا اجازه ندادن ادامه بده... امتحان سال دوم رو می داد و چند درس سال سوم رو خونده بود که سردردهای? شدید گرفت. از درد  خون دماغ? میشد و ازگوشش خون می زد. به خاطر ترکش هایی که توی سرش داشت و ضربه هایی که خورده بود، نباید به اعصابش فشار می آورد... بعضی از دوستاش می گفتن (چرا درس می خونی؟ ما برات مدرك جور می کنیم. اگه بخوای می فرستیمت دانشگاه) این حرفا براش سنگین میومد. می گفت: دلم میخواد یاد بگیرم. باید یه چیزی توی مخم باشه که برم دانشگاه. مدرك  الکی به چه دردی میخوره؟ 💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐 ••••●❥JOiN👇 🆔 @chaadorihhaaa ✨ ✨✨
✨✨ ✨ 📝 بعد ازجنگ و فوت امام زندگی ما آدمای جنگ وارد مرحله ی جدیدی شد. نه کسی ما رو می شناخت و نه ما کسی رو می شناختیم. انگار برای اين جور زندگی کردن ساخته نشده بودیم... خیلی چیزا عوض شد... منوچهر می گفت: "کسی که تا دیروز باهاش توی یه کاسه آبگوشت میخوردیم، حالا که میخوایم بریم توی اتاقش، باید از منشی و نماینده و دفتر دارش وقت قبلی بگیریم..." بحث درجه هم مطرح شد. به هر کس بر اساس تحصیلات و درصد جانبازی و مدت جبهه بودن درجه می دادن. منوچهر هیچ مدرکی رو رو نکرد. سرش رو انداخته بودپایین و کار خودش رو می کرد، اما گاهی کاسه ی صبرش لبریز میشد... حتی استعفاداد فکه قبول نکردن... سال شصت و نه، چهار ماه رفت منطقه. انقدر حالش خراب شد که خون بالا می آورد. باآمبولانس آوردنش تهران وبیمارستان بستری شد . از سر تا پاش عکس گرفتن، چندبار آندوسکوپی کردن و از معده اش نمونه برداری کردن، اما نفهمیدن چشه... یه هفته مرخص شده بود. گفت: فرشته، دلم یه جوريه. احساس می کنم روده هام داره باد میکنه. دو سه تا توت سفید🍓 نوبرانه که جمشید آورده بود، خورده بود. نفس که می کشید، شکمش میومد جلو و بر نمیگشت. شده بود عین قلوه سنگ. زود رسوندیمش بیمارستان.... انسداد روده شده بود. دوباره از روده اش نمونه برداری کردن. نمونه رو بردم آزمایشگاه تا برگردم منوچهر رو برده بودن بخش جراحی. دویدم برم بالا، یه دختر دانشجو سر راهم رو گرفت. گفت: خانوم  مدق اینا تشخیص سرطان دادن ولی غده رو پیدا نمیکنن. میخوان شکمش رو باز کنن و ببینن غده کجاست... گفتم: مگه من میذارم.. منوچهر رو آماده کرده بودن ببرن اتاق عمل. گفتم: دست بهش بزنید روزگارتون رو سیاه می کنم. پنبه ی الکل رو برداشتم، سرم رو از دستش کشیدم و لباس هاش رو تنش کردم. زنگ زدم پدرم و گفتم بیاد دنبالمون... 💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐 ••••●❥JOiN👇 🆔 @chaadorihhaaa ✨ ✨✨
هدایت شده از حرم
هدایت شده از حرم
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🍃 📖🕋📖🕋📖 🕋📖🕋📖 💠همراهان گرامی کانال 🌷ختم دسته جمعی (زیارت مختصر امام رضا علیه السلام )در کانال برگزار میشود ✅ تعداد ثبت مجموعه یا ضامن آهو میشود و توسط متصدی آمار در حرم مطهر 🍃🍂آقا علی بن موسی الرضا 🍂 🍃 از طرف شما عزیزان ثبت میشود و نزد ولی نعمتمان به امانت سپرده میشود ❇️فرصت خواندن تاچهارشنبه شب ۱۴/ ۹/ ۹۷ ❇️ به نیابت از امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف و برآورده شدن حاجت افراد شرکت کننده 📣لطفا تعداد زیارت مختصر امام رضا ع را که می خوانید به آیدی زیر بفرمایید تا آمار در حرم مطهر امام رضا( ع )ثبت شود تشکر و عاقبت بخیری از حضور پر رنگتون 🌹 ⬅️ آیدی جهت پیام دادن برای اعلام تعداد زیارت امام رضا علیه السلام در ختم دسته جمعی ⬇️⬇️ 🆔 @ZZ3362 متن زیارت مختصر امام رضا علیه السلام در زیر 👇👇👇 🌟زیارت مختصر امام رضا علیه السلام : 💐بسم الله الرحمن الرحیم 💐 🌹 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا وَلِىَّ اللَّهِ وَابْنَ وَلِيِّهِ 🌻اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا حُجَّةَ اللَّهِ وَابْنَ حُجَّتِهِ 🌹 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اِمامَ الْهُدى وَالْعُرْوَةَ الْوُثْقى وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَكاتُهُ 🌹اَشْهَدُ اَنَّكَ مَضَيْتَ عَلى ما مَضى عَلَيْهِ آبآؤُكَ الطّاهِرُونَ صَلَواتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ لَمْ تُؤْثِرْ عَمىً عَلى هُدىً وَلَمْ تَمِلْ مِنْ حَقٍّ اِلى باطِلٍ 🌻وَاَنَّكَ نَصَحْتَ لِلَّهِ وَلِرَسُولِهِ وَاَدَّيْتَ الاَْمانَةَ فَجَزاكَ اللَّهُ عَنِ الاِْسْلامِ وَاَهْلِهِ خَيْرَ الْجَزآءِ 🌹 اَتَيْتُكَ بِاَبى وَ اُمّى زآئراً عارِفاً بِحَقِّكَ مُوالِياً لاَِوْلِيآئِكَ مُعادِياً لاَِعْدآئِكَ فَاشْفَعْ لى عِنْدَ رَبِّكَ 🌸پس بچسبان خود را به قبر و ببوس آنرا و بگذار دو طرف روى خود را بر آن پس بگرد به جانب سر و بگو: 🌻اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا مَوْلاىَ يَا بْنَ رَسُولِ اللَّهِ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَكاتُهُ 🌹 اَشْهَدُ اَنَّكَ الاِْمامُ الْهادى وَالْوَلِىُّ الْمُرْشِدُ اَبْرَءُ اِلَى اللَّهِ مِنْ اَعْدآئِكَ وَاَتَقَرَّبُ اِلَى اللَّهِ بِوِلايَتِكَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْكَ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَكاتُهُ
🔷 فلسفه ی حجاب 🔹 . . مقدمه: ❔ چرا باید حجاب داشته باشم؟! ❔ چرا فقط خانم ها باید حجاب داشته باشن؟! ❔ حجاب سخته! میدونی چیه؟ اصلا حجاب رو گذاشتن که من دیده نشم! ❔ اصلا مگه به ظاهر آدماست؟ دل آدم باید پاک باشه..! ❔ حالا اگه من حجابم رو درست کنم کل جامعه درست میشه؟ ❔ پس چرا غربی ها که حجاب ندارن انقدر پیشرفت کردن؟ ❔ اصلا همه ی اینا به کنار، یعنی خدا به این مهربونی به یه ذره موی من گیر میده؟ ❔ اصلا بگو ببینم کجای قرآن اومده که باید حجاب داشته باشم؟ . . 🔷 تا حالا دندون پزشکی رفتین؟ خیلی روی یه صندلی میخوابیم... سوزن فرو میکنن تو لثه..بی حس میشه.. با مته سوراخش میکنن... از شدت وحشت دسته های صندلی رو محکم گرفتیم.. آخرشم که کار دکتر تموم میشه، یه مشت پنبه رو برمیدارن میکنن تو دهنمون.. حالا با این همه شکنجه ایی که شدیم میگیم آقای دکتر جلسه آینده چه روزی بیام؟ پس چرا بعد از این همه شکنجه نمیزنید تو گوشش؟ زده پدرتو درآورده..دهنت تا دو روز کجه.. تازه بهش میگی ممنون جلسه ی آینده کی بیام؟! چرا فحشش نمیدید؟ . 🔷خب هممون میدونیم ظاهر این کار درد و آزار و سختیه.. اما باطنش نه. باطنش درمان خودمونه..پیش گیری از خرابی و بیماری های آیندست... میدونیم که تمام نفع و سود ما تو همین کاره..غیر از اینه؟ . 🍃وَ عَسى أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ🍃 (بقره، 216) " چه بسا چیزى را خوش نداشته باشید، حال آن که خیر شما در آن است" . 🔷 یکی از همین چیزا که شاید برای بعضیا سخت به نظر برسه هستش. حجاب سخته، بله درسته، سخته! راستی بذارید همین اول یه چیزی بهتون بگما منظور من از حجاب نیست، اصلا و ابدا.. منظور من پوشش کامله، منظورم اینه که چیزی تنت باشه که بدن نما نباشه. کوتاه نباشه.. تحریک کننده نباشه.. انقدر تنگ نباشه که هرکسی از کنارت رد میشه، با یه نگاه سایز کمرت رو بفهمه، موهات بیرون نباشه..منظور من اینه. توی دین اسلام هیچ روایتی نداریم که بگه حجاب یعنی چادر. روایت داریم که چادر حجاب برتر است ولی هیچ روایتی نداریم که چادر حجاب کامل است. شما میتونید چادر نداشته باشید و حجاب کامل داشته باشید! میتونید چادر داشته باشید اما حجابتون ناقص باشه! بله حجاب سخته..خیلی هم سخته... ادامه دارد... 🖊 @chaadorihhaaa
🌷در کلاس درس خـدا اونای کہ #نالہ میکنند رد میشن اونایی کہ #صبر می کنند قبول میشن اونایی کہ #شکر میکنن شاگرد ممتاز میشن #خدایا_بہ_داده_و_ندادت_شکر🙏 🖊 @chaadorihhaaa
✨﷽✨ ✍شیخ رجبعلے خیاط تعریف میکرد : ✅در نیمه شبی سرد زمستانی در حالی که برف شدید میبارید و تمام کوچه و خیابان ها را سفید پوش کرده بود ؛ از ابتدای کوچه دیدم که در انتهای کوچه کسی سر به دیوار گذاشته و روی سرش برف نشسته است! باخود گفتم شاید معتادی دوره گرد است که سنگ کوب کرده! جلو رفتم دیدم او یک جوان است! او را تکانی دادم! بلافاصله نگاهم کرد و گفت چه میکنی ! گفتم : جوان مثه اینکه متوجه نیستی ! برف، برف ! روی سرت برف نشسته! ظاهرا مدت هاست که اینجایی خدای ناکرده می میری!!! جوان که گویی سخنان مرا نشنیده بود! با سرش اشاره ای به روبرو کرد! دیدم او زل زده به پنجره خانه ای! فهمیدم " عاشـــق " شده! نشستم و با تمام وجود گریستم !!! جوان تعجب کرد ! کنارم نشست ! گفت تو را چه شده ای پیرمرد! آیا تو هم عاشــق شدی؟! گفتم قبل از اینکه تو را ببینم فکر میکردم عاشــقم! عاشـق مـهدے فاطــمه♥️ ولی اکنون که تو را دیدم چگونه برای رسیدن به عشقت از خود بی خود شدی فهمیدم من عاشق نیستم و ادعایی بیش نبوده ! مگر عاشق میتواند لحظه ای به یاد معشوقش نباشد!!! 【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】 🌸🌾🌸🌾🌸🌾🌸🌾🌸 🖊 @chaadorihhaaa
💕💕 حجاب را بدون منطق..تصور ڪن! بدون دلیل.. بدون برهان.. و صُغرے و ڪُبرے! حجاب را بدون ریاضے..تصور ڪن! بدون دو دوتا چارتا.. بدون استدلال.. و استقراء و استنتاج! حجاب را بدون ادبیات..تصور ڪن! بدون اما و اگر.. بدون چگونہ.. و چون و چرا! حجاب را بدون جامعہ شناسے..تصور ڪن! بدون حقوق اجتماعے.. بدون چارچوب خانوادگے.. و فرهنگے عمومے! حجاب را بدون عربے..تصور ڪن! بدون جنس مذڪر.. بدون جنس مؤنث.. و هُوَ و هِےَ! حجاب را بدون دینے..تصور ڪن! بدون نفس امارہ.. بدون شیطان رجیم.. و بهشت و جهنم! حجاب را بدون همہ این ها..تصور ڪن! بدون همہ این ها.. بدون همہ این ها.. و همہ و همہ! حالا بہ من بگو؛ حاضرے.. محض <رضا>ے خدا.. محض <رضا>ے خدا.. محض <رضا>ے خدا.. حجاب را انتخاب ڪنے؟ ✍ نویسنده: 🔰 💟 @chaadorihhaaa  
📚 اصلا باید قاعده هر آنچه دیده بیند دل کند یاد را روی پلک حک کنند تا یاد بگیرد همه چیز را نبیند تا نتیجه نشود خواستن... 🌸🍃@chaadorihhaaa
🌸🍃 @chaadorihhaaa
آقا پسـرا❗️ محجبه هـا محدود نیستند ابـداً فقـط محدوده اے دارنـد کہ هرکسی را بہ آن اذن دخول نیست✋ دارد 🖊 @chaadorihhaaa
💕💕💕💕💕 🌹 پـس ازشروع زنـدگـے مشترکـماݧ💞یـڪ میهمانے گرفتـیم وعده اے ازاقوام رابہ خانہ مـــاݧ🏠دعوت ڪردیم ایݧ اولین مهـمانے بودکـہ بعداز ازدواج مے گرفتیم وبـہ قولے؛هـنـرآشپزے عـروس خانـم مشخص مـے شد|😊😻| اولیـݧ قاشق غـذاراکـہ چشیـدم شـورے آݧ حلقم راسوزاند!|😖😑| ازایݧ کـہ اولین غذاے میہمانے ام شورشده بود،خیلے خجالت ڪشیدم|😓🙈| سفره راکـہ پہݧ ڪردیم،محمدروبہ مہمان هـاگفت:قبل ازاینڪـہ غذاروبخورید،بـایـدبگویـم ایݧ غـذادست پخت دامـاداست|☺️🏻| البتـہ بـایدببخشیدکـہ کمے شورشده اسـت|😅😐| آݧ وقت کمے نـاݧ پنیرسـرسفـره آوردوبـاخنده ادامہ داد:البتـہ اگـہ دست پختم رانمے توانید،بخورید،نـاݧ وپنیرهم پیـدامے شـود|😉💚| 🌺 @chaadorihhaaa
❀یٰافٰاطِمـة أَلزَهـ❥ـراء(س)❀: #یااباعبدلله♡♥️ سالہـاست ڪہ مـن در بہ درِ اربابمــ{💓} سالہـاست ڪہ او درپیِ کارم باشـَد✨🌱 همہ مردم دنیا اگـرَم،تـرک کـنـنـد🍁💛 چہ خیال اسـت کہ ارباب کنارم باشـد🙂🖐 #دنیامےحـسین @chaadorihhaaa
🐟🍃 🔔🔔 💢شـنـیـده ام که این روزها حال و هوای دلتـ❤️ را زیـر و رو کـرده.از دلتـنـگـی هایت بر روی صـفـحـه ی کاغذ📝 دیده بودم...❗️ 💢از نوشته های دختران حواستان باشد 👌 حجاب حجاب حواستان به باشد... 💢دخترانی را میبینیم که عکسهایشان را با به اشتراک میگذراند من منظورم با همه نیست❌ من هم از استفاده میکنم ⚡️اما تاکنون همچین اتفاقاتی رخ نداده😊.... 💢 را خـوانـده ام ⚡️امـا آنـلاین📱 ک میـشوی ♨️ را جدی بگیر؛عکس پروفایلش را ک دیدی!!! انگشتانت را برای تایپ ب تـبـعیـد ببر...✔️ 💢مبادا پروفایل را مجـوز ورود بدانی📛 هر چند اگر عکسش کوچه های باشد... 💢 ،آرزوی رابا قسمت نکن❌ .آری ... درد ودل کردن تو را امیدوار میکند✌️ .⚡️اما یادت نرود این گفتگو تو را از خاک  و شام...به سواحل آنتالیا میکشاند.. 💢رفته رفته آرزوی به رابطه ی پنهانی تبدیل میشود😔. اندک اندک جای عکس دوستان شهید، عکس   جایگزین میشود🚫 💢طرز فکرت عوض میشود😔 تا جایی ک میگویی: برای خودشان ما در داخل دفاع👊 خواهیم کرد ،اگر دفاعی درکار  باشد... 💢بـرادر هوشـیار باش🚨؛دلـسـرد شدنت را احساس میکنی..⁉️ 🚫فـــــقــــــط یـــــادت بــــــاشـــــــد🚫 جلو جلو عواقب 📱کردنت را ب تو یادآوری کـردم ؛روز نگویی که ندانسته وارد پـرتـگاه شدم 💢من آنروز به آگاهیت شهادت میدهم یادت باشد☝️ شیرینی شهادت که شود غلظت بالا میرود 💢راسـتـی اول مـاجـرا را بـیـاد داری⁉️ اولین پی ام ات بود... از بعدی ها دیگر نـمیـگـویـم🙊 😔 ♨️فــقــط یــک ســوال هنوز هم را خواهرصدا میزنی⁉️😔 😭 🖊 @chaadorihhaaa
✨✨ ✨ 📝 میخواستم منوچهر رو از اونجا ببرم... دکتر که سماجتم رو دید، یه نامه نوشت،📝 گذاشت روی آزمایش های📑 منوچهر و ما رو معرفی کرد به دکتر میر، جراح غدد بیمارستان جم و منوچهر رو روز عاشورا بستری کردیم بیمارستان جم... اذان که گفتند، با این که سرم داشت، بلند شد ایستاد و نماز خوند. خیلی گریه کرد. سلام نمازش رو که داد، رفت سجده و شروع کرد با خدا حرف زدن: خدایا? گله دارم. من این همه سال جبهه بودم. چرا منو کشوندی اینجا، روی تخت بیمارستان؟ من از   این جور مردن متنفرم ". بعد نشست روی تخت و گفت: یه جای کارم خراب بود. اونم تو باعثش بودی. هر وقت خواستم برم اومدی جلوی چشمم سد شدی. حالا دیگه برو ... همه ی بی مهری وسرسنگینیش? برای این بود که دل بکنم. می دونستم... گفتم:منوچهر خان همچین به ریشت چسبیدم و  ولت نمی کنم...حالا ببین.  ما روزای سخت جنگ رو گذرونده بودیم. فکر میکردم این روزا هم میگذره... ناهار بیمارستان رو نخورد. دلش غذای امام حسین (علیه السلام) رو می خواست. دکترش گفت: هرچی دلش خواست بخوره. زیاد فرقی نداره... به جمشید زنگ زدم و از هیئت غذا وشربت? آورد. همه ی بخش رو غذا دادیم... دو تا بشقاب موند برای خودمون. یکی از مریضا اومد، بهش غذا نرسیده بود. منوچهر بشقاب غذاش رو داد به اون و سه تایی از یه بشقاب خوردیم. نگران بودم? دوباره دچار انسداد روده بشه، اما بعد از ظهر که از خواب بیدار شد حالش بهتر بود. گفت:از یه چیزی مطمئنم. نظر امام حسین روی منه. فرشته، هربلایی? سرم بیاد صدام در نمیاد... 《تاصبح? بیدار ماند... نماز میخواند، دعا میکرد،? زل میزد به منوچهر که آرام خوابیده بود، انگار فردا خیلی کار دارد. از خودش بدش آمد. تظاهر کردن را یاد گرفته بود. کاری که هرگز فکر نمی کرد بتواند. این چند روز تا آنجا که توانسته بود، پنهانی گریه کرده بود و جلوی منوچهر خندیده بود. دکتر تشخیص🔬 سرطان روده داده بود. سرطان پیشرفته ی روده که به معده زده بود. جواب کمیسیون سپاه ✉️ هم آمده بود: جانباز نود درصد. هر چند تا دیروز زیر بار نرفته بودند که این بیماری ها از عوارض جنگ باشد... با این همه باز بنیاد گفته بود بیمار های منوچهر مادرزادی است. همه عصبانی بودند، فرشته، جمشید، دوستان منوچهر. اما خودش می خندید که از وقتی به دنیا آمدم بدنم پر از ترکش بود! خب راست می گویند...! هیچ وقت نتوانسته بود مثل او سکوت کند...》 💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐 ••••●❥JOiN👇 🆔 @chaadorihhaaa ✨ ✨✨