🔷 فلسفه ی حجاب
🔹 #قسمت_اول
.
.
مقدمه:
❔ چرا باید حجاب داشته باشم؟!
❔ چرا فقط خانم ها باید حجاب داشته باشن؟!
❔ حجاب سخته! میدونی چیه؟ اصلا حجاب رو گذاشتن که من دیده نشم!
❔ اصلا مگه به ظاهر آدماست؟ دل آدم باید پاک باشه..!
❔ حالا اگه من حجابم رو درست کنم کل جامعه درست میشه؟
❔ پس چرا غربی ها که حجاب ندارن انقدر پیشرفت کردن؟
❔ اصلا همه ی اینا به کنار، یعنی خدا به این مهربونی به یه ذره موی من گیر میده؟
❔ اصلا بگو ببینم کجای قرآن اومده که باید حجاب داشته باشم؟
.
.
🔷 تا حالا دندون پزشکی رفتین؟
خیلی #شیک روی یه صندلی میخوابیم...
سوزن فرو میکنن تو لثه..بی حس میشه..
با مته سوراخش میکنن...
از شدت وحشت دسته های صندلی رو محکم گرفتیم..
آخرشم که کار دکتر تموم میشه، یه مشت پنبه رو برمیدارن میکنن تو دهنمون..
حالا با این همه شکنجه ایی که شدیم میگیم آقای دکتر جلسه آینده چه روزی بیام؟
پس چرا بعد از این همه شکنجه نمیزنید تو گوشش؟ زده پدرتو درآورده..دهنت تا دو روز کجه.. تازه بهش میگی ممنون جلسه ی آینده کی بیام؟!
چرا فحشش نمیدید؟
.
🔷خب هممون میدونیم ظاهر این کار درد و آزار و سختیه.. اما باطنش نه. باطنش درمان خودمونه..پیش گیری از خرابی و بیماری های آیندست...
میدونیم که تمام نفع و سود ما تو همین کاره..غیر از اینه؟
.
🍃وَ عَسى أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ🍃
(بقره، 216)
" چه بسا چیزى را خوش نداشته باشید، حال آن که خیر شما در آن است"
.
🔷 یکی از همین چیزا که شاید برای بعضیا سخت به نظر برسه #حجاب هستش.
حجاب سخته، بله درسته، سخته!
راستی بذارید همین اول یه چیزی بهتون بگما منظور من از حجاب #چادر نیست، اصلا و ابدا..
منظور من پوشش کامله، منظورم اینه که چیزی تنت باشه که بدن نما نباشه. کوتاه نباشه.. تحریک کننده نباشه.. انقدر تنگ نباشه که هرکسی از کنارت رد میشه، با یه نگاه سایز کمرت رو بفهمه، موهات بیرون نباشه..منظور من اینه.
توی دین اسلام هیچ روایتی نداریم که بگه حجاب یعنی چادر. روایت داریم که چادر حجاب برتر است ولی هیچ روایتی نداریم که چادر حجاب کامل است. شما میتونید چادر نداشته باشید و حجاب کامل داشته باشید! میتونید چادر داشته باشید اما حجابتون ناقص باشه!
بله حجاب سخته..خیلی هم سخته...
ادامه دارد...
#فلسفه_حجاب
🖊 @chaadorihhaaa
✨﷽✨
#داستان_آموزنده
✍شیخ رجبعلے خیاط تعریف میکرد :
✅در نیمه شبی سرد زمستانی
در حالی که برف شدید میبارید و تمام کوچه و
خیابان ها را سفید پوش کرده بود ؛
از ابتدای کوچه دیدم که در انتهای کوچه کسی
سر به دیوار گذاشته و روی سرش برف نشسته است!
باخود گفتم شاید معتادی دوره گرد است که
سنگ کوب کرده!
جلو رفتم دیدم او یک جوان است!
او را تکانی دادم!
بلافاصله نگاهم کرد و گفت چه میکنی !
گفتم : جوان مثه اینکه متوجه نیستی !
برف، برف ! روی سرت برف نشسته!
ظاهرا مدت هاست که اینجایی
خدای ناکرده می میری!!!
جوان که گویی سخنان مرا نشنیده بود!
با سرش اشاره ای به روبرو کرد!
دیدم او زل زده به پنجره خانه ای!
فهمیدم " عاشـــق " شده!
نشستم و با تمام وجود گریستم !!!
جوان تعجب کرد ! کنارم نشست !
گفت تو را چه شده ای پیرمرد!
آیا تو هم عاشــق شدی؟!
گفتم قبل از اینکه تو را ببینم فکر میکردم عاشــقم!
عاشـق مـهدے فاطــمه♥️
ولی اکنون که تو را دیدم چگونه برای رسیدن به
عشقت از خود بی خود شدی فهمیدم
من عاشق نیستم و ادعایی بیش نبوده !
مگر عاشق میتواند لحظه ای به یاد معشوقش نباشد!!!
【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】
🌸🌾🌸🌾🌸🌾🌸🌾🌸
🖊 @chaadorihhaaa
#چ_مثل_چرا_چادر 💕💕
حجاب را بدون منطق..تصور ڪن!
بدون دلیل..
بدون برهان..
و صُغرے و ڪُبرے!
حجاب را بدون ریاضے..تصور ڪن!
بدون دو دوتا چارتا..
بدون استدلال..
و استقراء و استنتاج!
حجاب را بدون ادبیات..تصور ڪن!
بدون اما و اگر..
بدون چگونہ..
و چون و چرا!
حجاب را بدون جامعہ شناسے..تصور ڪن!
بدون حقوق اجتماعے..
بدون چارچوب خانوادگے..
و فرهنگے عمومے!
حجاب را بدون عربے..تصور ڪن!
بدون جنس مذڪر..
بدون جنس مؤنث..
و هُوَ و هِےَ!
حجاب را بدون دینے..تصور ڪن!
بدون نفس امارہ..
بدون شیطان رجیم..
و بهشت و جهنم!
حجاب را بدون همہ این ها..تصور ڪن!
بدون همہ این ها..
بدون همہ این ها..
و همہ و همہ!
حالا بہ من بگو؛
حاضرے..
محض <رضا>ے خدا..
محض <رضا>ے خدا..
محض <رضا>ے خدا..
حجاب را انتخاب ڪنے؟
✍ نویسنده: #میم_اصانلو 🔰
💟 @chaadorihhaaa
#چند_خط_کتاب 📚
اصلا باید قاعده هر آنچه دیده بیند دل کند یاد را روی پلک حک کنند تا یاد بگیرد همه چیز را نبیند تا نتیجه نشود خواستن...
#رنج_مقدس
#نرجس_شکوریان_فرد
#بیشنهاد_مطالعه
#چند_خط_کتاب
🌸🍃@chaadorihhaaa
آقا پسـرا❗️
محجبه هـا
محدود نیستند
ابـداً
فقـط
محدوده اے دارنـد
کہ هرکسی را
بہ آن
اذن دخول نیست✋
#من_حجاب_را_دوســت_دارم_چـون_مـهدےفاطمـہ_دوستــ دارد
🖊 @chaadorihhaaa
💕💕💕💕💕
#عـاشقـانـہ_شہدا🌹
پـس ازشروع زنـدگـے مشترکـماݧ💞یـڪ میهمانے گرفتـیم وعده اے ازاقوام رابہ خانہ مـــاݧ🏠دعوت ڪردیم
ایݧ اولین مهـمانے بودکـہ بعداز ازدواج مے گرفتیم وبـہ قولے؛هـنـرآشپزے عـروس خانـم مشخص مـے شد|😊😻|
اولیـݧ قاشق غـذاراکـہ چشیـدم شـورے آݧ حلقم راسوزاند!|😖😑|
ازایݧ کـہ اولین غذاے میہمانے ام شورشده بود،خیلے خجالت ڪشیدم|😓🙈|
سفره راکـہ پہݧ ڪردیم،محمدروبہ مہمان هـاگفت:قبل ازاینڪـہ غذاروبخورید،بـایـدبگویـم ایݧ غـذادست پخت دامـاداست|☺️🏻|
البتـہ بـایدببخشیدکـہ کمے شورشده اسـت|😅😐|
آݧ وقت کمے نـاݧ پنیرسـرسفـره آوردوبـاخنده ادامہ داد:البتـہ اگـہ دست پختم رانمے توانید،بخورید،نـاݧ وپنیرهم پیـدامے شـود|😉💚|
#شهیدسیدمحمدعلےعقیلے🌺
@chaadorihhaaa
🐟🍃
#تلنــگــــــــــــــر 🔔🔔
💢شـنـیـده ام که این روزها حال و هوای #جهاد دلتـ❤️ را زیـر و رو کـرده.از دلتـنـگـی هایت بر روی صـفـحـه ی کاغذ📝 دیده بودم...❗️
💢از نوشته های #شهید_مشلب
دختران حواستان باشد 👌
#حجاب حجاب حجاب
حواستان به #فضای_مجازی باشد...
💢دخترانی را میبینیم که عکسهایشان را با #نامحرمان به اشتراک میگذراند
من منظورم با همه نیست❌
من هم از #فیسبوک استفاده میکنم
⚡️اما تاکنون همچین اتفاقاتی رخ نداده😊....
💢 #دلنوشته_هایت را خـوانـده ام ⚡️امـا
آنـلاین📱 ک میـشوی #هـشـدارها♨️ را جدی بگیر؛عکس پروفایلش را ک دیدی!!! انگشتانت را برای تایپ ب تـبـعیـد ببر...✔️
💢مبادا پروفایل #نامحرم را مجـوز ورود بدانی📛 هر چند اگر عکسش #چادرخاکی کوچه های #مدینه باشد...
💢 #بـرادر،آرزوی #شـهـادتت رابا #نامحرم قسمت نکن❌ .آری ... درد ودل کردن تو را امیدوار میکند✌️ .⚡️اما یادت نرود این گفتگو تو را از خاک #سوریه و شام...به سواحل آنتالیا میکشاند..
💢رفته رفته آرزوی #شهادتت به رابطه ی پنهانی تبدیل میشود😔. اندک اندک جای عکس دوستان شهید، عکس #نامحــرم جایگزین میشود🚫
💢طرز فکرت عوض میشود😔
تا جایی ک میگویی: #جهاد برای خودشان ما در داخل دفاع👊 خواهیم کرد ،اگر دفاعی درکار باشد...
💢بـرادر هوشـیار باش🚨؛دلـسـرد شدنت را احساس میکنی..⁉️
🚫فـــــقــــــط یـــــادت بــــــاشـــــــد🚫
جلو جلو عواقب #چت 📱کردنت را ب تو یادآوری کـردم ؛روز #مـحـشـر نگویی که ندانسته وارد پـرتـگاه شدم
💢من آنروز به آگاهیت شهادت میدهم یادت باشد☝️ شیرینی شهادت که #کمرنگ شود غلظت #شهوت بالا میرود
💢راسـتـی اول مـاجـرا را بـیـاد داری⁉️
اولین پی ام ات #سـلام_خـواهـر بود...
از بعدی ها دیگر نـمیـگـویـم🙊 😔
♨️فــقــط یــک ســوال
هنوز هم #نامحــرم را خواهرصدا میزنی⁉️😔
#التـمـاس_کـمـی_تـفـکـر😭
#شهید_احمد_مشلب
🖊 @chaadorihhaaa
✨✨
✨
📝 #پارت_سی_ام
#فرشته
میخواستم منوچهر رو از اونجا ببرم...
دکتر که سماجتم رو دید، یه نامه نوشت،📝 گذاشت روی آزمایش های📑 منوچهر و ما رو معرفی کرد به دکتر میر، جراح غدد بیمارستان جم و منوچهر رو روز عاشورا بستری کردیم بیمارستان جم...
اذان که گفتند، با این که سرم داشت، بلند شد ایستاد و نماز خوند. خیلی گریه کرد. سلام نمازش رو که داد، رفت سجده و شروع کرد با خدا حرف زدن: خدایا? گله دارم. من این همه سال جبهه بودم. چرا منو کشوندی اینجا، روی تخت بیمارستان؟ من از
این جور مردن متنفرم ".
بعد نشست روی تخت و گفت: یه جای کارم خراب بود. اونم تو باعثش بودی. هر وقت خواستم برم اومدی جلوی چشمم سد شدی. حالا دیگه برو ...
همه ی بی مهری وسرسنگینیش? برای این بود که دل بکنم. می دونستم...
گفتم:منوچهر خان همچین به ریشت چسبیدم و
ولت نمی کنم...حالا ببین.
ما روزای سخت جنگ رو گذرونده بودیم. فکر میکردم این روزا هم میگذره...
ناهار بیمارستان رو نخورد. دلش غذای امام حسین (علیه السلام) رو می خواست.
دکترش گفت: هرچی دلش خواست بخوره. زیاد فرقی نداره...
به جمشید زنگ زدم و از هیئت غذا وشربت? آورد. همه ی بخش رو غذا دادیم...
دو تا بشقاب موند برای خودمون. یکی از
مریضا اومد، بهش غذا نرسیده بود. منوچهر بشقاب غذاش رو داد به اون و سه تایی از یه بشقاب خوردیم.
نگران بودم? دوباره دچار انسداد روده بشه، اما بعد از ظهر که از خواب بیدار شد حالش بهتر بود.
گفت:از یه چیزی مطمئنم. نظر امام حسین روی منه. فرشته، هربلایی? سرم بیاد صدام در نمیاد...
《تاصبح? بیدار ماند...
نماز میخواند، دعا میکرد،? زل میزد به منوچهر که آرام خوابیده بود، انگار فردا خیلی کار دارد. از خودش بدش آمد. تظاهر کردن را یاد گرفته بود. کاری که هرگز فکر نمی کرد بتواند. این چند روز تا آنجا که توانسته بود، پنهانی گریه کرده بود و جلوی منوچهر خندیده بود. دکتر تشخیص🔬 سرطان روده داده بود. سرطان پیشرفته ی روده که به معده زده بود.
جواب کمیسیون سپاه ✉️ هم آمده بود: جانباز نود درصد. هر چند تا دیروز زیر بار نرفته بودند که این بیماری ها از عوارض جنگ باشد...
با این همه باز بنیاد گفته بود بیمار های منوچهر مادرزادی است. همه عصبانی بودند، فرشته، جمشید، دوستان منوچهر. اما خودش می خندید که از وقتی به دنیا آمدم بدنم پر از ترکش بود!
خب راست می گویند...!
هیچ وقت نتوانسته بود مثل او سکوت کند...》
💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐
••••●❥JOiN👇
🆔 @chaadorihhaaa
✨
✨✨
✨✨
✨
📝 #پارت_سی_و_یکم
#فرشته
صبح قبل از عمل تنها بودیم دستم رو گرفت و گذاشت روی سینش...
گفت: "قلبم دوست داره بمونی، اما عقلم میگه این دختر از پونزده سالگی به پای تو سوخته. خدا زیبایی های زندگی رو برای بنده های خوبش خلق کرده. اونم باید ازشون استفاده کنه.شاد باشه..."
لباش میلرزید...
گفتم: "من که لحظه های شاد زیاد داشتم. از جبهه برگشتن هات، زنده بودنت، نفسهات، همه شادی زندگی منه... همین که میبینمت شادم..."
گفت: "من تا حالا برات شوهری نکردم. از این به بعد هم شوهر خوبی نمیتونم باشم. تو از بین میری."
گفتم: "بذار دوتایی با هم بریم ."
همون موقع جمشید و رسول اومدن. پرستارا هم برانکارد آوردن که منوچهر رو ببرن. منوچهر نذاشت. گفت پاهام سالمه میخوام راه برم هنوز فلج نشدم..
جلوی در اتاق عمل، برگشت صورت جمشید و رسول رو بوسید. دست من رو دو سه بار بوسیدگفت این دستا خیلی زحمت کشیدن. بعد از این بیشتر زحمت میکشن...
نگاهم کرد و پرسید: "تا آخرش هستی؟"
گفتم: "هستم."
و رفت...
حتی برنگشت پشتش رو نگاه کنه...
《نکند برنگردد؟ .......
لبه ی تخت منوچهر نشست، مثل ماتم زده ها.
باید چه کار کند؟......
فکرش کار نمی کرد. همه ی بدنشدگوش شده
بود بیایندخبر بدهند منوچهر...
دکتر با یک درصد امید برده بودش اتاق عمل. به فرشته گفته بود به توسل خودتان برمی گردد...
چند بار وضو گرفت اما برای دعا خواندن تمرکز نداشت. حال خودش را نمی فهمید...
راه می رفت،می نشست. چادرش را برمیداشت، دوباره سرش میکرد. سر ظهر صداش زدند.
پاهایش را همراه خودش کشید تا دم اتاق ریکاوری. توی اتاق شش تا تخت بود. دو تا از مریض ها داد می زدند. یکی استفراغ می کرد. یکی اسم زنی را صدا می زد و دو نفر دیگر از درد به خودشان می پیچیدند. تخت آخر دست چپ منوچهر بود. به سینه اش
خیره شد. بالا و پایین نمی آمد. برگشت به دکترش نگاه کرد و منتظر ماند....
دکتر گفت: موقع بیهوشی روح آدم ها خودش را
نشان می دهد. روحش صاف صاف است.
گوشش را نزدیک لب های منوچهر برد که داشت تکان می خورد. داشت اذان می گفت....》
💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐
••••●❥JOiN👇
🆔 @chaadorihhaaa
✨
✨✨