eitaa logo
چایخانه حضرت رضا(ع)
779 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
361 ویدیو
3 فایل
در این دنیای فانی هیچ نداریم جز قطره اشکی برایِ رضا[ع] . ‌‌ آوار‌ه‌ی صحن‌ها و رواق‌هایِ حرمِ اباالجوادیم . ‌ کوچک‌تر از آنیم که خود را از دلدادگانِ شما ببینیم :) ‌ - تو تك مخاطبِ نوشته‌ها و شعرهای‌منی یارضا ؛ ‌ @tablighathazrati تبلیغات
مشاهده در ایتا
دانلود
چایخانه حضرت رضا(ع)
وما بدون اینکه خودی نشون بدیم میگیم اللهم الرزقنا شهادت ..! ما قبل از هر چیزی درونمان انقلاب کردیم ..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 از تصور تا تحقق یک رویای بزرگ ! 🏐 روزی در حسرت المپیک و روزی یک پای فینال مسابقات والیبال . 🔸️مستند سینمایی رویای بزرگ از زبان ستارگان نام آشنایی مثل: سیدمحمد موسوی، فرهاد قائمی و امیرغفور و مهدی مهدوی این پشرفت شیرین را روایت میکند. تماشای مستند سینمایی رویای بزرگ 👇🏻 B2n.ir/afsaran_R کد تخفیف ۳۵ درصدی:
💌 امام رضا(ع) فرمودند: هر کس به روى دوست مؤمنش لبخند بزند، خداوند، برایش یک ثواب می‌نویسد و کسی که خدا برایش ثوابى بنویسد، در قیامت، عذابش نمی‌کند 🍃🍃🌸 📷
💌 دنیای من اینجاست همین صحن پر از نور آقا نکن از خانه خود قلب مرا دور... 🕊
🔴💭 | بهترین عکس نمایشگاه رسانه‌ها
••ـولی‌گــرماےِ‌دلتنگی تب‌اش‌هرگـزنمی‌میرد! ':)💔
دلانه✨ ••• آقای امام رضا! اون بار که فائزه این عکس رو گرفت تو دردودل هاش چی گفت که اینجوری خریدینش؟ چی گفت که آخرین زیارتش شد طواف شهادتش🥺؟ میشه یه دستمال نم دار هم روی دل ما بکشید:)) هزار شُکر که مشهد هوای ما را داشت اگر نبود رضا؏ ، این گدا کجا را داشت..؟👩🏻‍🦯 ،، ،،
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جدیدا دیدم یک عده بلاگر بی عقل مثل این خانم یه میکروفن گذاشتن جلوشون و به مردم درس زندگی و تلاش و حل مشکلات رو میدن ! گفتم بدونید هر کی یه میکروفن میلیونی گذاشت جلوش پروفسور یا فیلسوف نیست که حرفاش رو نفهمیده قبول کنی !
🔻 نان درست شده در غزه از علف و کاه و غذای حیوانات یاد ماجرای ستار خان افتادم: درکتاب گلچین خاطرات ستارخان آمده است که ستارخان، سردار مقاومت آذربایجان و جنبش مشروطیت نوشته است که من هیچ وقت گریه نمی کنم چون اگر اشک می ریختم، آذربایجان شکست می خورد و اگر آذربایجان شکست بخورد، ایران زمین می خورد… اما در مشروطه دو بار آن هم در یک روز اشک ریختم. حدود ۹ ماه بود که تحت فشار بودیم… بدون غذا. بدون لباس… از قرارگاه اومدم بیرون … چشمم به یک زن افتاد با یه بچه تو بغلش. دیدم که بچه از بغل مادرش اومد پایین و چهار دست و پا رفت به طرف بوته و علف… علف رو از ریشه درآورد و از شدت گرسنگی شروع کرد خاک ریشه ها رو خوردن… با خودم گفتم الان مادر اون بچه به من فحش می ده و میگه لعنت به ستارخان که ما را به این روز انداخته… اما مادر کودک اومد طرفش و بچه‌اش رو بغل کرد و گفت: عیبی نداره فرزندم… خاک می خوریم اما خاک نمی دهیم… اونجا بود که اشکم دراومد.»