#چادرهایسرخ ♥
جهیزیه
قالی میبافت به چه #قشنگی؛ ولی درآمدش رو برای #خودش خرج نمیکرد. هر چی از این #راه در میآورد، یا برای #دخترای فقیر #جهیزیه میخرید و یا برای بچهها قلم و #دفتر. حتی جهیزیه خودش رو #هم داد به دختر #دمبخت؛ البته با اجازه من. #یادمه یه بار برای عیدش یه دست لباس #سبز و قرمز خیلی #قشنگ خریده بودم. روز عید باهاش رفت بیرون و وقتی #برگشت درش آورد و گذاشت #کنار. ازش پرسیدیم: «چرا شب عیدی #لباس نوت رو در آوردی؟» گفت: « #وقتی پیش بچهها بودم با این #لباس احساس خیلی بدی داشتم. همش فکر میکردم #نکنه یکی از این بچهها #نتونه برای عیدش لباس #نو بخره... دیگه نمیپوشمش!».
🦋شهیده طیبه واعظی دهنوی🦋
کفش های جامانده در ساحل، صفحه10 الی 15
---------------------------------
امام صادق علیه السلام:
محبوب ترین مؤمنان نزد خدا کسی است که مؤمن تُهیدست را در امور مادیِ زندگـیاش یاری رساند.
بحارالانوار، جلد75 ، صفحه261
💔🕊💔🕊💔🕊💔🕊
✨بسم رب العشق✨
رمان زیبای مخاطب خاص مغرور
برای سلامتی امام زمانمون و هم چنین نویسنده رمان نفری 5 صلوات بفرستید🤗🌺🍃✨
#ادمین_نوشت
eitaa.com/chadooriyam 💓💫
چادرےام♡°
🌿اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَحْبِسُ الدُّعَاءَ🌿: #داستان_مذهبی رمان #مخاطب_خاص_مغر
🌿اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَحْبِسُ الدُّعَاءَ🌿:
#داستان_مذهبی
رمان #مخاطب_خاص_مغرور
#قسمت_37
-پرواز ایران ایر..مسافرین محترم لطفا هرچه سریعتر در جای خود مستقر شوید
امیر علی دل تو دلش نبود...نمیتونست نسبت به این دختر بی تفاوت باشه...برای همین زنگ زد به کتایون خانوم
-سلام علیکم خانوم مولایی
-سلام.شما؟
-امیرعلی علوی هستم
-آها،خوبین آقا سید؟
-الحمدالله،خبر دارید دخترتون کجا هستن؟
کتایون خانوم خواست بهش بگه دختر آتیش پاره ی من برات نقشه کشیده...اما به طور ناگهانی گفت:نه،دو روزه که خونه نیومده...اتفاقی افتاده؟
-امیرعلی با لرزشی که بطور واضح در صداش دیده میشد گفت:نمیخوام نگرانتون کنم اما....اما انگار دخترتون قصد خودکشی داره
-خودکشی......؟
کیانا:
-الو...؟مستر فرید؟ کجایی؟منو ول کردی تو این شهر غریب نمیگی خواهرت نازینتو میدزدن؟
-فرید با خنده:یه کم بیشتر نوشابه باز کن برا خودت،کجایی؟
-سالن انتظار
-الان میام
لحظاتی بعد فرید خواهر آتیش پارشو دید و گفت:سلام نفسم
-کیانا با تخسی گفت:پس اسمش نفسه....؟میکشمت فرید...اومدی اینجا درس بخونی یا خانوم بگیری؟
فرید:آقا من تسلیم
با خنده گفتم:خوبی داداشی؟
-فرید:عالی...بیا بریم که کلی کار داریم
وقتی تو ماشین نشستیم فرید پرسید:راستی...بابا؟
با بیخیالی گفتم:مثل همیشه ماموریت..،میدونی خاله شهلا رفت آلمان؟
-عههههه...؟برا چی؟
-برا درمان
-کیانا؟
-جان کیانا؟
خوشحالم که اومدی پیشم
-با تخسی گفتم:حالا نفس خانومت ناراحت میشه ها
قبل از اینکه برسیم خونه تمام ماجرای آقا سیدو برای فرید تعریف کردم بطوری که فرید فقط یه جمله گفت:من یقرا الفاتحة مع الصلوات
با اینکه اینجا ایتالیا بود ولی حجابمو بر نداشتم...
گوشیم زنگ خورد:سلام میترا
-..........
-نه بابا دارم برا فرید شام درست میکنم
-......نه تا پس فردا رو ان شاءالله هستم،نقشه رو اجرا کردین؟
-.............
-با خیالی آسوده گفتم:خدا روشکر...واقعا گناه داشت
اونشب بعد از شام رفتیم بیرون تا خود صبح تو بازاراش بودیم...خیلی کیف داشت...منم که هر چی دلم خواست خریدم...فریدم شده بود بانک سیار
بعد از خوندن نماز صبح تا ساعت 8به وقت ایتالیا خوابیدیم
وقت بیدار شدم دیدم فرید نیست...فهمیدم رفته دانشگاه
یه فکری به سرم زد...تصمیم گرفتم برم دانشگاهشون...
بنابراین شیک ترین مانتویی که داشتم رو به تن کردم و به راه افتادم
⏪ ادامه دارد ..
eitaa.com/chadooriyam 💓💫
🌿اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَحْبِسُ الدُّعَاءَ🌿:
#داستان_مذهبی
رمان #مخاطب_خاص_مغرور
#قسمت_38
بعد از 30دقیقه پیاده روی رسیدم به دانشگاه رم
خداروشکر زبان انگلیسیم خوب بود،با چندتا از اساتیدشون بحث کردم و هی الکی پز دادم همه بچه های ایران اینقدر زبان انگلیسی شون خوبه
بعدم از ازشون اجازه گرفتمو رفتم سر یه کلاسا
اینقدر خوب حرف زدم که وقتی گفتم دختر شرقی هستم هیچ کس باورش نمیشد
ساعت 2بعد از ظهر بود که فرید زنگ زد
-سلام دادشی
-سلام و...لااله الا الله،خانوم ما زیر پامون جنگل آمازون سبز شد شما کجا تشریف دارین؟
با اعتراض گفتم:عه فرید...خب رفتم دانشگاه رم پز ایرانیا رو دادم دیگه
-خیلی خب،تا پرتت نکردن از کلاس بیرون بیا خونه تا بریم رستوران
-ببین فرید،به جون شیطون اصلا راضی نیستم ماشینو برداری بیای اینجا...
خندید و گفت:چشم،گردن ماهم از مو باریکتر،الان اومدم
رفتیم تو رستوران و پیتزا سفارش دادیم،محشر بود پیتزاهاش،میگفتن این رستوران اولین بار پیتزا رو بعنوان خوراکی میفروخته
بالاخره شب رسیدیم خونه
-فرید؟کی بریم شهربازی؟
-تا کی وقت داری؟
آهی کشیدمو گفتم:دو روز دیگه بیشتر وقت ندارم
-پارتی بازی کردی...؟
-آره،از یه استادا برام ردیفش کنه
تو مدت زمانی که تو ایتالیا بودم خیلی بهم خوش گذشت
بالاخره دوروزم مثل باد گذشت و موقع رفتن شده بود
-فرید:کیانا؟
-جان کیانا؟
-منم برا یه هفته میام ایران
-با خوشحالی گفتم:وای،بیا که کلی نقشه داریم
مامان تو فرودگاه منتظرمون بود
-سلام مامان
-سلام پسرم،سلام کیانا
دختر دلم هزار راه رفت
-چرا مامانم؟منکه بهتون گفتم ماجرا رو؟
آخه آقای علوی یه جوری گفت که نزدیک بود سکته کنم..
بالاخره موقع اجرای نقشه فرا رسید
⏪ ادامه دارد ...
eitaa.com/chadooriyam 💓💫
☀️ #نسیم_حدیث ☀️
💎امام على(ع):
🔸خوش بينى، اندوه را مى كاهد و از افتادن در بند گناه مى رهاند
🔹حُسنُ الظَّنِّ يُخَفِّفُ الهَمَّ، و يُنجِي مِن تَقَلُّدِ الإثمِ
💠 خوش بینی یک تصمیم است 💠
eitaa.com/chadooriyam 💓💫
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹
یاران قرآنی و مؤمن سلام
#ختمصلواتوقرآن داریم😍
دوستان عزیز ایندفعه علاوه بر ختم قرآن وصلوات ختم 14000 سوره توحید داریم
سه بار خواندن سوره توحید برابر است بایک ختم کامل قرآن ....
🔰 ختم این هفتهمون به نیت:
1️⃣ تعجیل درفرج امام زمان🤲
2️⃣ شفای همهٔ بیماران 😔
3️⃣ نابودی دشمنان اسلام✊
4️⃣ سلامتی رهبرمون، مراجع و خودتون و خانواده محترم🙂
5️⃣ برآورده بهخیر شدن حاجات همگی انشاءالله🙏
6⃣ حل مشکل اشتغال وازدواج جوانان وعاقبت بخیری همگی انشاء الله😊
🔺 به نیابت از همه شهداومعصومین
⭕️ شرکتکنندگان عزیز!
تعداد صلوات یا صفحات قران یاسوره توحید که دوست دارید بخونید رو به آی دی زیر بفرستید.
📩 @soltani7972
🕛مهلت ختم: چهلم سردارسلیمانی۲۲بهمن•°
ان شاءالله ازهمه شرکت کنندگان قبول باشه🌹
هدایت شده از 『 مُدرِّس نوین 』
صدا ۰۰۲-۹.m4a
15.28M
- تربت امام حسین (ع)چرا #شفاے من رو نداد؟🙁•••
مگہ نمیگن شفا میده؟!
.
-قرآن میخونم چرا #برکتش نصیبم نمیشه؟ 😔
.
+زیارت رفتنامون چجوریہ؟😰
#باید حتما دستت به ضریح بخوره؟😳
میدونے امام حسین (ع)♥ راجب سلام از راه دورِ آیت بهاء الدینی چی فرمودن ؟
.
#حضرتزهرا (س) واسطہ ما با ...
+یه محفل کوتاه هم آخر ویس هست ✨
🎧|#ویسوگوشڪن جواب سوالاتو بگیر
|👤| #استاد_عزیزی
http://eitaa.com/joinchat/3723296797C035496b51c
کلاسهاےرایگاݧ استاد🔺
⚛طبق رهنمود هاے امیر المومنین(ع)
↩️در حڪمت 234 نهج البلاغہ
تڪبر،ترس و بخل
از جملہ ویژگے هاے رفتارے است
ڪہ براے خانم ها پسندیدہ است✅
و براے مردان
جز بدترین اخلاق ها محسوب مے شود.⛔️
eitaa.com/chadooriyam 💓💫
✨بسم رب العشق✨
رمان زیبای مخاطب خاص مغرور
برای سلامتی امام زمانمون و هم چنین نویسنده رمان نفری 5 صلوات بفرستید🤗🌺🍃✨
#ادمین_نوشت
eitaa.com/chadooriyam 💓💫
چادرےام♡°
🌿اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَحْبِسُ الدُّعَاءَ🌿: #داستان_مذهبی رمان #مخاطب_خاص_مغ
🌿اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَحْبِسُ الدُّعَاءَ🌿:
#داستان_مذهبی
رمان #مخاطب_خاص_مغرور
ادامه #قسمت_39
بعد از اینکه یه بار دیگه نقشه رو با مامان و فرید مرور کردیم با خوردن 2عدد قرص....خوابیدم
کتایون خانوم طبق نقشه به اورژانس زنگ زد و فرید به آقا سید
-سلام،شما سید امیرعلی علوی هستین؟
-سلام علیکم،بله
-آخرین تماس خانوم کیانا مولایی با شما بوده،لطف کنید تشریف بیارین بیمارستان امام حسین
-آقا سید با صدای لرزون پرسید:اتفاقی...افتاده؟
-فرید:شما تشریف بیارین ،متوجه میشید
آقای علوی حتی متوجه نمیشه چه طوری خودشو به ماشین میرسونه و به راه میوفته
کیانا:
صبح که چشمامو باز کردم تو بیمارستان بودم..با یاد آوری نقشم لبخندی شیطانی بر روی لبانم نشست..مامان با عجله اومد داخل
-الهی مادر قربونت بره...نگفتی من بی تو میمیرم؟
آهسته گفتم:فرید...؟
-خونست
خیالم راحت شد
مامان:بنده خدا چهار روزه همینجوری از پشت شیشه نگاهت میکنه و گریه میکنه(امیرعلی خودشو مقصر به ظاهر خودکشی کیانا میدونسته)
یکم خجالت میکشیدم ،با قبا و ردای سفید اومدن داخل ،انگار نور با خودش حمل میکرد
به آرامی سلام کردم و جواب شنیدم
-آقا سید سر به زیر گفت:ازتون انتظار چنین کار زشتی رو نداشتم
به آرامی گفتم:وقتی بگم یه کاری رو انجام میدم،حتما انجام میدم
لبخندی زدم و گفتم:عزرائیل پیادم کرد...گفت یکی بهت احتیاج داره
گوشیش زنگ خورد:-سلام علیکم و رحمت الله
بله،چشم،الان میرسم خدمتتون
یاعلی
به آرامی گفتم:ممنونم که نگرانم بودین
آقا سید:عذر میخوام یه کار فوری برام پیش اومده،اما امشب تو مسجد باب الرحمه میبینمتون
به شوخی گفتم:یعنی پرده ی قسمت خانما رو میزنید کنار تا بنده رو ببینید؟(امیر علی تنها توانست یه لبخند بزند و از آن محوطه فرار کند)
⏪ ادامه دارد ..
eitaa.com/chadooriyam 💓💫
🌿اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَحْبِسُ الدُّعَاءَ🌿:
#داستان_مذهبی
رمان #مخاطب_خاص_مغرور
#قسمت_40
دل تو دلم نبود...بالاخره اتفاقی که سالها منتظرش بودم رخ داده بود
سهراب با دخترش اومد جلو:فاطیما به خاله سلام کن؟
-سلام خاله کیانا
-با ذوق گفتم:سلام عزیز دلم
-سهراب:خبر آمد خبری در راه است...چه خبر شده؟
با گریه گفتم:داره میاد...بالاخره آقاسید داره میاد خواستگاریم
خندید و گفت:تو که تو این چهارسال همش از ما قایمش کردی..کاش بتونیم امشب حضرت عشق رو ببینیم
در همین لحظه فرید اومد:سلام خانوم خانوما
-عه...فرید تو از کجا میدونستی ما میدان امامیم
-فرید ابروهاشو انداخت بالا و گفت:ردیابیت کردم
فرید:بریم خانوم؟
رو به دختر سهراب گفتم:فاطیما خاله بیا بریم خونمون
-بابایی..میشه برم؟(فاطیما سه و نیمش بود)
-سهراب:آره بابا،برو،منم باید برم اداره کار دارم
-فرید:بیا بغل عمو
میترا:عه..دلت میاد نیای بغل آجی میترا؟
فاطی:اصلا خودم میبرمت
سهراب:بچه گیج شد با کی بره..برید سوار شین
بلافاصله گفت:کیانا؟
-بله؟
-مواظب فاطیما باش...باشه؟
-خیالت راحت داداش
تلخ خندی زد
این سومین لبخند یا تلخ خندش بعد از مرگ سمیرا بود...دلم برای فاطیما میسوخت،هر چی بهش میگفتم یه مادر براش بگیر..بچه نیاز به محبت مادر داره میگفت :همه برای فاطیما نامادری میکنند
فرید:کیانااااااااااااااا
سهراب:برو اجی،مبارکت باشه
اشک تو چشمام جمع شد
سهراب:خوشبحال آقا سید که اینقدر تاثیر گذاشته روی تو و خواهرمو چادری کرده ،،برات آرزوی خوشبختی میکنم ،سفید بخت بشی
-آقای دلیری من واقعا
-هیس...برو،فرید منتظرته،شب میام مجلس خواستگاریت
رفتم تو ماشین
-فرید گوشیش زنگ خورد:سلام مامان
،دارم میارمش
،چشم
رو کرد بهم و گفت:مامانت منو کشت...بریم؟
-بریم آقا
-سلام مامانی
-سلام کیانا،شب خواستگار داری
خودمو زدم به کوچه علی چپ و گفتم:عههه...به سلامتی...برا فرید؟
چپ چپ نگاهم کرد و گفت:نه خیر..برای شاهزاده خانوم
و در ادامه گفت:حتما باید جواب مثبت بدی،و گرنه نه من نه تو
-عه مامان...چشم و گوش بسته که بعله رو نمیگن
بابا حسین:کتایون...بذار دخترمون از راه برسه..بعد
مامان:نه...تا بعله رو ازش نگیرم تو خونه راهش نمیدم،خسته شدم از بس خواستگاراشو بی دلیل رد کرد(یا اکثر امامزاده ها...مامان شما کی اینقدر خشن شده بودی؟)
رو کردم به فرید و گفتم:فرید...تو به مامان یه چیزی بگو
فرید باشوخ طبعیش گفت:راست میگه مادر من،صبر کن آقا دومادا ببینیم(لهجه شیرین اصفهانی)بعد نظر بدیم
چشم غره ایی به فرید رفتم و فاطیما رو بردم به اتاقم
دل تو دلم نبود...قلبم خیلی بی قراری میکرد
-بچه ها بیاین نهار
فاطیما جون...کجایی خاله؟
اینجام خاله
-عه عه عه..اینجا چیکار میکنی..این عکسا رو از کجا پیدا کردی؟
-خاله...(اشاره ایی به صفحه ی لپ تاب کرد و گفت):این شوهرته؟
خجالت کشیدم
-بابام میگه...هر وقت یه دختری سرخ و سفید شد یعنی اون مردو خیلی دوست داره،خاله خیلی دوستش داری؟
⏪ ادامه دارد
eitaa.com/chadooriyam 💓💫
🌿اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَحْبِسُ الدُّعَاءَ🌿:
#داستان_مذهبی
رمان #مخاطب_خاص_مغرور
#قسمت_41
در حالیکه قلبم بی قرار دیدن صورت نورانی آقا سید شده بود دستشو گرفتم و گفتم:فاطیما جان،مامان خیلی وقتی صدامون کرده،بریم نهار
سر سفره:فاطیما:وای من عاشق ماکارونیم
مامان کتایون پرسید:فاطیما جون،بابات تو این سه سال چی غذا درست میکرد؟
-خاله فرینازتا بابا سهراب نبود میومد غذا درست میکرد،خونه رو هم تمیز میکرد و میرفت
بابا رشته ی کلامو بدست گرفت:فاطیما عمو،چندسالته؟
فاطیما با شیرین زبونی گفت:نزدیک4سالمه عموحسین
-فاطیما،اینم نوشابه،دوغم اونجا هست،خواستی بگو برات بریزم
مامان:کیانا...جوابت چی شد؟
(داشتم نوشابه میخوردم که پریدبه گلوم)
-آخه مامان خوشگلم،بذار من اول این آقا رو ببینم بعد
فرید:راست میگه مادر شاید شما خواسته باشی خواهر من با یه گرگ ازدواج کنه نمیشه که فاطیمام که فقط داشت میخندید
مامان:به دوماد آیندم توهین کردی نکردیااا
دیگه نتونستم تحمل کنم و گفتم:خیر...اینجوری نمیشه..من میرم تو اتاقم نهار نوش جان کنم
بابا:کیانا...کیانا صبر کن
-بابا ،شب میام خیالتون راحت
بعد از نهار لباسامو پوشیدم و رفتم خونه میترا
-سلام اکیپ وفادار
فاطی:سلاااااااااااام به به به...حاج خانوم هم که تشریف آوردن
-میترا:خب خانوم سادات احوالتون؟
آهسته دوتاییشونو زدم و گفتم:ااا..حالا کی گفته من جوابم مثبته؟
فاطمه با شیطنت گفت:از اون جایی که وقتی گفت امشب خدمت میرسیم با خانواده یه جیغی کشیدی که خواجه حافظم فهمید امشب شب خواستگاریته
لبخندی از سر ذوق لبخندی زدم و نشستم...خدای مهربونم...یعنی واقعا آقا سید داره همسر من میشه؟
میترا:والدین گرامی میدونن اومدی؟
-نه،ولی یه یادداشت براشون گذاشتم
میترا:این یعنی استرس
چادرمو برداشتم و گفتم:وای بچه ها...توروخدا دیگه از این چیزا نگین..قلبم به اندازه کافی بی قراره
فاطی بحث و عوض کرد:ادامه طرحتو نمیکشی؟
با تخسی گفتم:پس اینجا اومدم برا چی؟
2ساعت بعد میترا و فاطی اومدن به کیانا سر بزنن:اینم یه شیرکاکائو برای...
که دیدن کیانا خوابش برده
-میترا:نگاش کن...خانوم وسط طراحی خوابش برده
میترا:واو...طرحشو...عمامه مشکی...با قبا و رداءسفید
گفتی تولدش کی هست؟
فاطی:کیانا؟؟؟؟
میترا:نه خیرم،آقای علوی
7خرداد
فاطی:چیییییییییییییییی؟یک ماه دیگه؟
میترا در حالیکه فاطمه رو به بیرون هدایت میکرد گفت:هیس...عروسمون خوابه
⏪ ادامه دارد
eitaa.com/chadooriyam 💓💫
🌿اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَحْبِسُ الدُّعَاءَ🌿:
#داستان_مذهبی
رمان #مخاطب_خاص_مغرور
#قسمت_42
بهم گفت هنوزم دوستم داره...میترا بهم گفت هنوزم عاشقمه
میترا،فاطی..بین دو راهی گیر کردم
مانی یا امیرعلی؟کدومشون واقعا دوستم دارن
فاطمه:صبر کن الان برات یه استخاره آنلاین میگیرم
-سلام علیکم بفرمایید
با جیغ گفتم:اینکه آقا...
میترا جلو دهانمو گرفت و فاطی گفت:حاجاقا یه استخاره میخواستیم
-آقا سید:شرمنده،الان دیرم شده جایی قرار دارم،قرآنم در دسترسم نیست
-باشه،یاعلی
با جیغ گفتم:فاطیییییییییییییییییییییی
میترا:خیر...نشد که بشه
-الو؟آقای علوی؟
-سلام علیکم...در خدمتم؟
میترا با خشونت گفت:مرگ و زندگی یه نفر در دست ماست...حاضری براش استخاره بگیری؟
-ببینید خانوم..
ناخوادآگاه گفتم:امیرعلی....(گوشیم رو اسپیکر بود)
-خانوم مولایی....؟ش..ما اونجایین؟
میترا:حالا چی...؟بازم دیرتون شده؟
-چه...ب..لایی سر خانون مولایی آوردین؟
من این وسط فقط قلبم تندوتند میزد
میترا:میگین یا قطع کنم؟
آقا سید:پنج دقیقه ی دیگه خودم...بهتون..اطلاع میدم..یاعلی
-میترا خیلی نامردی...هم منو سکته دادی هم آقا سیدو
میترا:میترا نبودم اگه استخاره نمیگرفت
فاطی:دوتا قل هو الله با یه حمد نیتتم که مشخصه
تا ذکرم تموم شد تلفن خونه ی میترا زنگ زد
:نوشته گذشته را فراموش کنید و بفکر حال باشید
و بعد با آرامش ذاتی گفت:میشه گوشی رو بدین به خانم مولایی؟
میترا:-خیر آقا،کیانا داره آماده میشه برای خواستگاری...قراره یه آقا سیدی بیان برای امر خیر
امیرعلی که تازه صدای میترا رو شناخته بود گفت:شما..با بنده شوخی میکردین؟
-آقا سید:من..گیج شدم شما دوستشین یا دشمنش...؟
میترا خنده ی ریزی کرد و گفت:آقای محترم...ما درهیچ شرایطی دوستمونو تنها نمیذاریم....یاعلی مدد
من:بزن قدش میترا
فاطی:بچه ها نظرتون چیه بریم تست بازیگری بدیم
با طنازی خاصی گفتم:منکه آقامون اجازه نمیدن
میترا:عزیزم بذار اول بیاد خواستگاریت
فاطی:ولی خدایی کیان دلت میاد به همچین آقایی جواب رد بدی؟
گفتم:کیان و زهرعقرب...
با چشم غره گفتم:آخه مگه میخوام برم عروسی که همه لباسام سفیده
فرید:خواهرم دیگه وقت نداریم...بیا
مامان اسفند کنون اومد داخل حیاط:ماشالا...هزار ماشالا چقدر خوشگل شدی
زنگ رو زدن،آقا من یه جیغی کشیدم که بابام دوید بیرون و گفت چی شده؟
در حالیکه فرار میکردم گفتم:اومدن...بابا اومدن
بابا در رو براشون باز کرد
از پشت پنجره دیدمش...قلبم از همیشه بی قرار تر شده بود...
وای چقدر زیبارو شده بود..اونم مثل من قبا و رداء سفید پوشیده بود...(منظورم از نظر رنگ لباس است)خدای مهربونم..کمکمون کن
گل نرگس آورده بود...
میترا اومد تو اتاقم:تو که رنگت مثل گچ شده خانوم عاشق..بیا بریم شربت ببر...آقا سید منتظر خانومشه ها
در حالیکه از خجالت سرخ شده بودم رفتیم تو آشپزخونه
فاطی هم اومد تو آشپزخونه:کیانا نظرت چیه آقا سید مال من باشه؟خودم میرم خواستگاریش.یه چشم غره ایی بهش رفتم که فوری گفت:آقا من شکر خوردم...تمام و کمال مال خودت..آها..راستی مامانت گفت شربت رو بیار
چادرم رو سرم کردمو شربتا رو بردم
-بسم الله الرحمن الرحیم،قلب ناآروومم آروم باش...بابا یه خواستگاره دیگه...
و رفتم به سمت قسمت پذیرایی...
⏪ ادامه دارد
eitaa.com/chadooriyam 💓💫
چادرےام♡°
🍃🌸بسماللهالرحمنالرحیم •°
بِسمِ رَبِ نـٰآمَتْـ ڪِھ اِعجٰاز میڪُنَد...
یـٰااُمٰاهْ ••🍃
#سلامصبحتونمعطربهناممحمدابنعلی"(ع)"❤️
💐🌿💐🌿💐🌿💐🌿
#هر_روز_قرائت_میکنیم
🍃🌹متن دعای عهد🌹🍃
🌻بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم🌻
اَللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ.
اَللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ. أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً. اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ.
اَللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى. اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِکَ
حَتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ.
اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ
اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ
اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمان🌻
💐🌿💐🌿💐🌿💐🌿
#امیری_حسین_ونعم_امیری💛✨
اینکه افتاده به سمتِ تو مسیرم کافیست
تا قیامت شده ای نِعمَ الاَمیرم، کافیست،
جز حسین بن علی عشقِ دگر نیست مرا
در همین حد که به عشقِ تو فقیرم کافیست...
بھ نیت زیارتش هرصبح مۍخوانیم♥
💫 | صَلَے اللّٰھُ عَلَی۟ڪ۟ یٰااَبٰاعَب۟دِاللّٰھ۟
🍀 صَلَے اللّٰھُ عَلَی۟ڪ۟ یٰا اَبٰاعَب۟دِاللّٰھ۟ |🍃
🌷|| صَلَے اللّٰھُ عَلَی۟ڪ۟ یٰا اَبٰاعَب۟دِاللّٰھ۟|| ✨
السلام علے من الاجابھ تحت قبتھ 💗.•
السلام علے من جعل اللھ شفاءفے تربتھ 💛.•
#صبحتوݧ #بابرکٺ 🌟•°
#براےهمہدعاکنیم🦋•°
#ڪپے تنها باذکر صلواٺ 🌸🍃
🍀🌱🍀🌱🍀🌱🍀🌱
j๑ïท ➺
•♡| @chadooriyam |♡•
چادرےام♡°
سلام رفقاے جاݧ 🌟 خوبین کہ الحمدالله ؟ 🌸🍃 میخوایم براے برطرف شدن گرفتارے همه ے رفقامون (کسایی که مشک
باهم بخوانیم
#حدیثشریفکساء ✨•°
براےهمہ دعا ڪنیم ♥ [حاجاتتونبراورهبخیر]