eitaa logo
چادرےام♡°
2.7هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
4.8هزار ویدیو
231 فایل
°• ❀ ﷽ یادت نرودبانو هربارڪھ از خانه پابه بیرون...[🌱] میگذارےگوشه ےچـادرٺ رادر دست بگیر...   وآرام زیرلب بگو:  ✨هذه امانتڪ یا فاطمة الزهرا♥.• حرفےسخنے: 📬| @rivoluzionario کارشناس ومشاور مذهبی : ✉️| @rostami_313 . تبادلات⇩ 💭‌| @Khademha1
مشاهده در ایتا
دانلود
هر جا دلت اسیـر بلا شد بگو حسین، قلبت تهی ز شور و صفا شد بگو حسین، نام حسیــن نسخــه درمان دردهاست، دردت اگـر به ذکر دوا شـــد بگو حسین... ❤️ . . ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ @chadooriyam
🌙سخن نگاشت | نیّت خدایی در روزه 🔻 شرط روزه، نیّت است. نیّت یعنی چه؟ 🌸 پيامک ويژه سحرهای ماه مبارک رمضان؛ هر روز در👇 @chadooriyam
🌷🍃✨ اگر خوشبختی را برای يک ساعت می خواهيد ، چرت بزنيد. 😴😪 اگر خوشبختی را برای يک روز می خواهيد ، به پيك نيك برويد. 🧚‍♂🙃🌹 اگر خوشبختی را برای يک هفته می خواهيد، به تعطيلات برويد. 🚘🌚🌕 اگر خوشبختی را برای يک ماه می خواهيد ، ازدواج كنيد. 💏👥 اگر خوشبختی را برای يک سال می خواهيد ، ثروت به ارث ببريد. 🤑💸💵💴💶💰💷💳💎 اگر خوشبختی را برای يک عمر می خواهيد ياد بگيريد كاری را كه انجام می دهيد دوست داشته باشيد . ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨♡ @chadooriyam
+ که چی؟ هی‌ جانباز جانباز ! شهید ! میخواستن نرن: کسی مجبورشون نکرده بود که ! - چرا اتفاقا ! مجبورشون میکرد ! ‌+ کی؟!! - همون که تو نداریش! + من ندارم؟ چی رو؟! - 💢 . . . . . . . 🍂 ⚡️ @chadooriyam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#امام_زمانی 🖤 هرکسی هر کاری می تونه تو این چهل روزبرای ظهور آقا بکنه انجام بده😔❤️ اطلاع رسانی بشه لطفا ✨ j๑ïท ➺ •♡| @chadooriyam |♡•
دیدید یه سری کانالا کنج دلبر میزارن 😊می‌خوام از امروز براتون بزارم✨
چالشی جالب ببینید شهدا براتون رزق معنوی گزاشتن 😍 از دستش ندیدن خیلی قشنگه بسم الله شروع کن بخون🤲🏻🌿🌸 @chadooriyam
نکته های کلیدیِ قرآن کریم :)🌸 در خوبی کردن به و سنگ تمام بگذارید :)😊 @chadooriyam
چادرےام♡°
💖💐💕🔆 #داستــان_دنبــــاله_دار داستان واقعی و بسیار جذاب #بنده_نفس_تا_بنده_شهدا #قسمت_ پنجاه و دوم
💖💐💕🔆 داستان واقعی و بسیار جذاب پنجاه و سوم قیمه گذشته بودم آخه رضا خیلی دوست داشت -رضا جان رضا جان بیا نهار جناب همسر بیست دقیقه گذشت صدای نیومد خودم پاشدم برم تو اتاق بهش سر بزنم دیدم سر سجده اس نشستم کنارش -آقا رضا نمیخای تمومش کنی نمازتو آقا؟ هیچ جوابی نداد ترسیدم دستم گذشتم روی دستش یخ یخ بود با جیغ و ترس رفتم بالا ماااااامااااان رضا یخ یخه تروخدا بیاید مامان: یاحسین حاج حسین بدو مامان و بابا که اومدن سریع زنگ زدیم آمبولانس اومد آمبولانس که اومد سریع به رضا کپسول اکسیژن وصل کردن و گفتن باید سریع منتقل بشن بیمارستان تا رسیدن به بیمارستان نیم ساعتی طول کشید نیم ساعتی که به من پنجاه هزار ساعت گذشت انقدر هول شده بودیم که با دمپایی و کفش لنگه به لنگه رفتیم بیمارستانـ دکتر گفت بخاطر شوکی بهش وارد شده فعلا باید یکی و دو هفته ای تو بیمارستان باشه اون دوهفته من یه پام بیمارستان بود یه پام مزار شهدا خدا صدای راز و نیازام شنید و بعد از دوهفته رضا از بیمارستان مرخص شد خیلی خوشحال بودم فکر میکردم سالیان سال این زندگی ادامه داره اما طول زندگی ما خیلی کوتاه بود رضا که از بیمارستان مرخص شد یه چندروزی استراحت کرد یه ذره که حالش خوب شد پیشنهاد داد بریم شلمچه منو رضا مامان بابا راهی سرزمین عشق شدیم . . . ✍با ادامه داستان همراه ما باشید .... کپی فقط باذکر نویسنده وذکر صلوات مجاز است نویسنده: بانو....ش j๑ïท ➺ •♡| @chadooriyam |♡•
چادرےام♡°
💖💐💕🔆 #داستــان_دنبــــاله_دار داستان واقعی و بسیار جذاب #بنده_نفس_تا_بنده_شهدا #قسمت_ پنجاه و سوم ق
💖💐💕🔆 داستان واقعی و بسیار جذاب پنجاه و چهارم با ماشین شخصی رفتیم جنوب اول دوکوهه انقدر خوشحال بودم کنار رضا اومدم جنوب دوکوهه ،طلائیه ،فکه طلائیه خیلی دوست داشتیم رضا :حنانه قدر خودت بدون تو نظر کرده حاج ابراهیمی یه روز من نبودم ترو به همین شهدا ثابت قدم باش -رضا این حرفا چیه میخوای منو تنها بذاری ؟ رضا: بهرحال من جانبازم بایدبا واقعیت کنار بیایم -باشه این واقعیت نگو خواهشا بعداز طلائیه رفتیم شلمچه خوب من به نظر خودم نظرکردم شلمچه ایستادم نماز تا سلام نماز گفتم برگشتم دیدم رضا دستش رو قلبش -رضا رضا چی شدی دستش رو قلبش بود هیچ حرفی هم نمیزد رضااااااا رضااااااا رضااااااا توروخدا جواب بده 😭😭 جای نبود که زنگ بزنیم اورژانس با ماشین شخصی خودمون بردیمش اهواز دویدم داخل خانم توروخدا حال همسرم خوب نیست پرستار اومد اونم داد زد خانم رفیعی دکتر محمدی پیچ کن سریع انتقالش دادن خط رو دستگاهها خیلی پایین میشد ۲۰۰سی سی شوک هی این شوکها بیشتر میشد اما رضا چشماش باز نکرد جیغ دستگاه بلند شدو رضا برا همیشه جسمش رفت 😭 . . . ✍با ادامه داستان همراه ما باشید .... کپی فقط باذکر نویسنده وذکر صلوات مجاز است نویسنده: بانو....ش j๑ïท ➺ •♡| @chadooriyam |♡•
چادرےام♡°
💖💐💕🔆 #داستــان_دنبــــاله_دار داستان واقعی و بسیار جذاب #بنده_نفس_تا_بنده_شهدا #قسمت_ پنجاه و چهارم
💖💐💕🔆 داستان واقعی و بسیار جذاب پنجاه و پنجم باورم نمیشد رضا رفت و من تنها شدم😔😔😔 پیکر پاکش را با آمبولانس انتقال دادیم تهران از روزی تلخ و سخت فقط یه فیلم تار یادمه ضجه ها و جیغ های من تشیع رضا رو دوش مردم درحالی که من تو بیمارستان بودم😔 تا هفتم بیمارستان بستری بودم بعدش اومدم خونه در اتاق بستم تا چهلم همین بود کارم باهاش لج کرده بودم سر خاکش نمیرفتم دوروز بعداز چهلم رفتم مزارش با گریه شروع کردم به حرف زدن تو که میدونستی من دیگه هیچکسی رو نداشتم پدرم مادرم همه کسم تو بودی 😭😭😭 چراااا رفتی چراااا چرا تنها گذاشتی 😭😭 دلم سوخته بود الان که فکر میکنم میبینم رفتارام اصلا خوب نبود عکسامونو پاک کردم اصلا مزار شهدا نمیرفتم همه درای دنیا به روم بسته بود طول زندگی من ۳۰روز بود و حالا تنهای تنها بودم بابام که از خونش بیرونم کرده بود رضا هم که تنهام گذاشته بود دلم میخاست بمیرم اشکام میومد خدایا همش ۳۰روز 😭😭 یهو یکی صدام کرد انگار صدای رضا بود . . . ✍با ادامه داستان همراه ما باشید .... کپی فقط باذکر نویسنده وذکر صلوات مجاز است نویسنده: بانو....ش j๑ïท ➺ •♡| @chadooriyam |♡•