eitaa logo
چادرےام♡°
2.5هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
4.8هزار ویدیو
231 فایل
°• ❀ ﷽ یادت نرودبانو هربارڪھ از خانه پابه بیرون...[🌱] میگذارےگوشه ےچـادرٺ رادر دست بگیر...   وآرام زیرلب بگو:  ✨هذه امانتڪ یا فاطمة الزهرا♥.• حرفےسخنے: 📬| @rivoluzionario کارشناس ومشاور مذهبی : ✉️| @rostami_313 . تبادلات⇩ 💭‌| @Khademha1
مشاهده در ایتا
دانلود
چادرےام♡°
✨✨✨✨✨✨ #رمان_دو_روی_سکه #قسمت_پنجاه_و_هفتم بهــزادي کــه ثروتمنــد بــود و مــیتوانســت بــه راحتـ
✨✨✨✨✨✨ از خجالــت صــورتم ســرخ شــد نصــف شــب، مــن نیمــه برهنــه بــا علیرضــا طــاق بــاز روي زمــین!! بــی اختیــار جیــغ زدم و بــا ســرعت از آشــپزخانه فــرار کــردم . خــودم را انــداختم تــو ي اتــاقم و همــان جــا پشت در نشستم. از بس دویـده بـودم نفسـم بـالا نمـی آمـد . کـم کـم تنفسـم عـادي شـد در یـک لحظـه تمــام اتفاقــات از جلــو ي چشــمانم گذشــت از یــادآوري چهــره وحشــتزده علیرضــا و عکــس العمــل هـاي خـودش و خـودم خندیـدم. ایـن دفعـه سـومی بـود کـه بـدبخت را بـا بـی حجـابیم غـافلگیر کـرده بودم. هر چنـد ایـن بـار اوضـاع وخیم تـر بـود، مـن بـا لباسـی نـاجور جلـو ي پسـر ي کـه در عمـرش یـک زن بــی حجــاب جــز محــارمش ند یــده بــود ایســتاده بــودم و خیــره نگــاهش کــرده بــودم . قســمت جـالبش زمـانی بـود کـه وقتـی هـر دو متوجـه وضـعیت قرمـز اوضـاع شـد یم. مـن هـالو، بـه جـا ي اینکـه خــودم از آنجــا فــرارکنم او را مجبــورکرده بــودم کــه بــا چشــمانی بســته آشــپزخانه را تــرك کنــد . او هـم مثـل کـودکی مطیـع حـرف احمقانـه ام را قبـول کـرده سـپس آن برخـورد و بعـد هـم پخـش شـدن علیرضا روي زمین! از یـادآوري چهـره بـا نمکـش، خنـده ام گرفـت و بعـد از مـدتها یـک دل سـیر خندیـدم. بـا صـدا ي اذان صبح دیگر نخوابیدم و نمازم را خواندم. علیرضـا زودتـر از مـن از خانـه خـارج شـده بـود و مـن دیگـر نگـران برخـوردم بـا او بـه خـاطر اتفـاق دیشـب نبـودم. دانشـگاه بـدون المیـرا بـرایم کسـل کننـده بـود. بـه هـم صـحبتی اش نیـاز داشـتم دلـم مـیخواسـت از احسـاس علیرضـا، از تردیـد و حـس تـرحمم بـه بهـزاد، از چشـمان غمگـین بهــزاد، از سـکوت علیرضـا، از همـه چیـز بگـویم امـا چـه سـود! المیـرا حـق داشـت مـن دختـر سسـت اراده اي بــودم کــه نمــی توانســتم بــراي مهمتــرین مســئله زنــدگیم درسـت تصـمیم بگیـرم و هــر لحظــه نظــرم عوض می شد و تصمیمی جدید می گرفتم. سر کلاس موبایلم پـی در پـی زنـگ مـیخـورد بـی توجـه بـه تمـاس گیرنـده جـوابش را نـدادم . بعـد از پایــان درس بــا نگــاهی بــه صـفحه تماســهاي نــاموفق متوجــه شــدم بهــزاد 18 بــار تمــاس گرفتــه بــود . تصمیم گرفتم خودم تماس بگیرم. - بله؟ - سلام بهزاد جان. - معلومه کدوم قبرستونی هستی؟ - چه طرز حرف زدنه؟ - جواب من رو بده، چرا گوشیت رو برنمی داري؟ - سر کلاس بودم نمی تونستم. - میمردي یه لحظه از کلاس می زدي بیرون و جواب می دادي؟ - چرا مثل طلبکارا حرف می زنی؟ - تو هم اگه مثل من از دیشب چند بار تماس ناموفقی داشتی سگ می شدي! - گفتم که اون موقع نمی شد، به جاش حالا زنگ زدم. - مرده شور تـو و اون دانشـگاه مسـخرت رو ببـره کـه حتـی بـه خـاطر مـن یـک لحظـه هـم نمـی تـونی ازش بگذري! - بسه بهزاد! از وقتی زنگ زدي، داري یک ریز فحش می دي، تحمل منم حدي داره. بـا نـاراحتی گوشـی را قطـع کـردم. چنـد بـار زنـگ خـورد امـا جـوابش را نـدادم . .صـداي مکـرر زنـگ عصــبی ام کــرد بــا حــرص موبــا یلم را خــاموش کــردم و همــان جــا رو ي نیمکــت نشســتم و در افکــارم غــرق شــدم. هنــوز هــیچ نســبتی بــا مــن نداشــت آن وقــت ا یــن طورگســتاخانه ســرم داد و هــوار مــی کشید. نه به رفتار دیروزش نه به امروز! - سهیلا! با صداي ساناز که رو به رویم ایستاده بود و صدایم می کرد به خودم آمدم. - کجایی دختر؟ چند بار صدات کردم. ** @chadooriyam 💞✨