eitaa logo
چادرےام♡°
2.7هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
4.8هزار ویدیو
231 فایل
°• ❀ ﷽ یادت نرودبانو هربارڪھ از خانه پابه بیرون...[🌱] میگذارےگوشه ےچـادرٺ رادر دست بگیر...   وآرام زیرلب بگو:  ✨هذه امانتڪ یا فاطمة الزهرا♥.• حرفےسخنے: 📬| @rivoluzionario کارشناس ومشاور مذهبی : ✉️| @rostami_313 . تبادلات⇩ 💭‌| @Khademha1
مشاهده در ایتا
دانلود
✨✨✨✨✨✨ وقتی از خواب بلند شـدم دم غـروب بـود و هـوا رو بـه تـاریکی مـی رفـت، بـا د یـدن جـاي خـالی تهمینـه و سکوت مرگبـاري کـه همـه جـا برقـرار بـود ترسـی تمـام وجـودم را فـرا گرفـت . بـا سـرعت خـودم را بــه طبقــه پــایین رســاندم و شــروع کــردم بــه صــدا زدن ولــی کســی جــوابم را نــداد. آب دهــانم را بــه سـختی قـورت دادم. و بـا تـرس و لـرز بـه جاهـاي دیگـر سـرك کشـیدم. اکثـر لوسـرها روشـن بـود ! از فکر اینکه مرا تنها گذاشته و رفته بودند به وحشت افتادم با صداي بلند داد زدم: - تو رو خدا شوخی نکنید. دارم از ترس پس می افتم! آنقدرترسـیده بـودم کـه جـرأت نداشـتم بـه بـاغ بـروم و آنجـا را هـم ببیـنم. ناگهـان صـداي بـاز شـدن در ورودي عمــارت و متعاقــب آن قــدمها یی کــه بــه ســمت پــذ یرایی گــام برمی داشــتند را شــنیدم، دســتم را روي قلــبم گذاشــتم و مثــل مجســمه وســط پــذیرایی ایســتادم و منتظــر بــه در خیــره شــدم. دســتگیره در بــه آرامــی پیچــی خــورد و در بــاز شــد . بــا بازشــدن در، چشــمانم را بســتم و جیــغ هستریکی بلندي کشیدم! - چته دختر، چرا جیغ می کشی؟ با بلند شـدن صـداي رهـام چشـمانم را بـاز کردم و دیـدم با چهـره متعجب نگاهم مـی کنـد نفسـی از روي آسودگی خیال کشیدم. صداي خنده رهام بلند شد میان خنده اش گفت: - قیافه ات مثل میت شده سهیلا! و باز خندید. با خنده اش عصبانی شدم و گفتم: - بس کن دیگه! بقیه کجان؟ - می بینی که همه رفتند، می دونی ساعت چنده؟ با تعجب به ساعتم که هفت شب را نشان می داد نگاه کردم. حدود چهار ساعت خوابیده بودم! نگاهی به رهام کردم و گفتم: - چرا بیدارم نکردین؟ رهــام بــدون اینکــه جــوابم را بدهــد بــا کنجکــاو ي ســرتا پــا یم را دیــد مــی زد! متوجــه شــدم علــت کنجکـاویش نداشـتن شـال روي سـرم اسـت، از ترسـم نـه مـانتو بـه تـنم کـردم و نـه شـالی بـه سـرم، بلـوز آسـتین کوتـاه سـفید بـا شـلوار لـی چسـب و موهـاي مـواج و بلنـدم، باعـث جلـب توجـه رهـام بـه من شده بود. از نوع نگاهش خوشم نیامد. اخم هایم درهم رفت و با سرزنش گفتم: - چرا این جوري نگاه می کنی؟ پوزخندي زد و گفت: - بعـد از یـه مـدتی یـه دل سـیر دارم نگـات مـی کـنم، آخـه یـه چنـد وقتـی غیـر قابـل دسـترس شـدي، حیف این موها نیست که با کیسه گونی می پوشونی؟ دوباره رهام شـروع کـرده بـود، با یـد از تنهـا بـودن بـا رهـام بیشـتر از تنهـا بـودن در بـاغ مـی ترسـیدم، همان دم یاد آیـه آیـه الکرسـی کـه همیشـه زن دایـی بـراي غلبـه بـرتـرس، مـی خوانـد و بـه مـن هـم یاد داده بود افتادم. و زیر لب خواندمش. رهام پوزخند شیطنت آمیزي زد و نزدیکم شد و با تمسخر گفت: - داري ورد می خونی سهیلا جون؟ حتماً از اون حاج آقا و حاجیه خانم یاد گرفتی؟ از این که آن قدر به مـن نزدیک شـده بـود . منزجـر شـدم و گـامی بـه عقـب برداشـتم . رهـام پسـر بـی اخلاقـی بـود . یـک بـار پیشـنهاد ازدواج داده بـود ولـی بـا توجـه بـه اخلاقیـاتش ایـن پیشـنهاد آن قدر از دید مـن احمقانـه بـود کـه خـودش هـم فهمید و دیگـر آن را مطـرح نکـرد . بـه قـول نـادر ، رهـام مـرد زنـدگی نبـود و هـیچگـاه بـه یـک زن در زنـدگی اش بسـنده نمـی کـرد . نمـی دانـم عمـو ي نـادانم پسرش را نمـی شـناخت کـه او را مسـئول بـردن و آوردن مـن کـرده بـود! بـا رفتـنم بـه عقـب لبخنـدي زد و گفت: - می ترسی؟ من همیشه رهام را پسـر ي احمـق مـیدانسـتم و هـیچ احترامـی بـرایش قائـل نبـودم . از نظـر مـن رهـام پســر عقــده اي بــود کــه بــا نــیش و کنایــه هــایش همیشــه ســعی داشــت مــرا خــرد کنــد چــون مثــل دخترهـاي دیگـر بـه او محـل نمـی دادم و ایـن اخلاقـم او را کلافـه مـی کـرد. بـا تحقیـر نگـاهش کـردم و با پوزخند گفتم: - تو؟! - ولی تو می ترسی. - مزخرف نگو! من تو رو اصلاً قاطی آدمها نمی دونم چه به اینکه ازت بترسم. ** @chadooriyam 💞✨