eitaa logo
چادرےام♡°
2.7هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
4.8هزار ویدیو
231 فایل
°• ❀ ﷽ یادت نرودبانو هربارڪھ از خانه پابه بیرون...[🌱] میگذارےگوشه ےچـادرٺ رادر دست بگیر...   وآرام زیرلب بگو:  ✨هذه امانتڪ یا فاطمة الزهرا♥.• حرفےسخنے: 📬| @rivoluzionario کارشناس ومشاور مذهبی : ✉️| @rostami_313 . تبادلات⇩ 💭‌| @Khademha1
مشاهده در ایتا
دانلود
Marzi: رمان این ساعت درس الهیات داشتیم استاد بعد از اینکه حضور غیاب تموم شد گفت:خانوم مولایی..؟ -بله استاد؟ تشریف بیارین برای کنفرانس -آخه...استاد من -نخوندین...؟ همه بچه ها چشمشون به من بود(نشونت میدم...نگاه کن فقط) اول از همه چند تا از آقایون نسبتا بی اهمیت به درس رو صدا زدم و به بهانه ی اینکه:خب میخوام کنفرانس بدم باید بدونم استاد تا کجا تدریس کردن تا تونستم سوالای سخت پرسیدم و بعدم از چندنفر از خانومای زرنگ... بعد شروع کردم به بازگو کردن مطالبی که فقط یه دور خونده بودم آخر سر هم یه نگاه ترسناکی به استاد کردم و گفتم:من...هیچ وقت درس نخونده به کلاس نمیام...استاد تا نشستم فاطی گفت:بیچاره رو که زهره ترک کردی جواب دادم:حقش بود،تا دیگه نخواد زرنگ بازی در بیاره اگه طلبه نبود حالشو جا میوردم وقتی کلاس تموم شد با صدای مانی که رو به فاطی میگفت همتون به کافی شاپ دانشگاه مهمون من دعوتید،به سمت کافی شاپ رفتیم مانی روبروم نشستو گفت:چی میخوری..؟ با چشم غره گفتم:نخود چی کیشمیش زد زیر خنده همه سفارش دادند،نوبت به من که رسید گفتم:نسکافه با کیک(چه خوش اشتهاس) فاطی:نسکافه تمرکزو میاره پایین میترا:هوشم کم میکنه زینب:واست خوب نیست آقای حق طلب(شوهر زینب):خانومم راست میگه زیر لب گفتم:خوب شد یه سوژه ایی دستتون اومد،خداحافظ دکتر(منظورش دکتر سلامه) -پس شیرکاکائو با کیک سهراب:به به چه خانوم پر اشتهایی با غرولند گفتم:بودم میترا:بودی فاطی بود آقای حق طلب:بودیم زینب :بودید سمیرا:بودند مانی با خنده گفت:خیلی نامردید..سر من بی کلاه موند پیش خدمت:بالاخره چی بیارم جواب دادم:هیچی آقا،یه لیوان آب لطفا سهراب:گفته باشما،کسی حق نداره به خواهر من ظلم کنه سمیرا با طنازی گفت:شوهرم راست میگه؛کیانا جون چی دوست داری؟ زیر لب زمزمه کردم:وای مامانم اینا....حالا یکی بیاد این دوتا فنچ رو جمع کنه و ادامه دادم:آقا همون آب بهتره مانی با اعتراض جواب داد:چی چیو بهتره،آقا همون شیر کاکائو با کیک رو بیار پیشخدمت:بالاخره آب یا نسکافه یا...؟ سهراب تا دید جواب نمیدم گوش مانی رو گرفت و گفت:زود از خواهرم معذرت خواهی کن مانی :معذرت میخوام کیا...یعنی خانوم مولایی به جون همون شیطون معذرت میخوام...آخ ول کن این لامصبو سهراب رو به جمع:ول کنم این لامصبو؟ گفتم:آقای دلیری،ولش کن بدبختو،داداشته ها سهراب تکرار کرد:بچه ها،ولش کنم؟ میترا و فاطی:نه من میگم یه خرج سنگینی رو دستش بذاریم (مانی فقط اینجوری داشت به جمع نگاه میکرد) با شیطنت ادامه دادم:پرش از ارتفاع چطوره؟ همه باهم:عالی سهراب:مانی قبول میکنی؟ مانی:اگه خانوم مولایی بگن بله،بله میترا:ااااا...بعله مال سفره عقده سهراب بالاخره گوش برادرشو ول کرد زیر لب گفتم:این بشر فقط آزارش به من میرسه تا سفارشات رو آوردن مانی با احترام خاصی نسکافه و کیک رو جلوی من گذاشت)(جلل الخالق...این همون مانی خشک و مغروره؟) چشمامو ریز کردم و گفتم:میترا؟این مانی امروز خیلی مشکوک میزنه فاطی:من میگم نخورش،سمه توش در حالی که داشتیم کل کل میکردیم گوشی میترا زنگ خورد -الو...؟ ..... -سلام مامان -......... نمیخوام (یه دفعه یه صدا جیغی از پشت گوشی اومد:تو غلط میکنی نمیخوای میکشمت میترا...آبرو باباتو ببری تیکه تیکت میکنم) فاطی و زینب:(من یقرا الفاتحه مع الصلوات) تا تماس قطع شد صورت میترا سرخ سرخ شده بود ⏪ ادامه دارد eitaa.com/chadooriyam💓💫