eitaa logo
چادرےام♡°
2.7هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
4.8هزار ویدیو
231 فایل
°• ❀ ﷽ یادت نرودبانو هربارڪھ از خانه پابه بیرون...[🌱] میگذارےگوشه ےچـادرٺ رادر دست بگیر...   وآرام زیرلب بگو:  ✨هذه امانتڪ یا فاطمة الزهرا♥.• حرفےسخنے: 📬| @rivoluzionario کارشناس ومشاور مذهبی : ✉️| @rostami_313 . تبادلات⇩ 💭‌| @Khademha1
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَحْبِسُ الدُّعَاءَ🌿: رمان باباعلی:باید بریم دکتر با بی حالی گفتم:نمیام -دختر از اسب شیطون بیا پایین نمیام چیه؟ -شیرین:کیانا...؟بذار جلو پیشترفتش بگیریم -نه -شیرین با عصبانیت گفت:گناه بچه ها چیه؟ -با تلخ خندی گفتم:نگران بچه هایین نه؟نترسید...بدنیا میارمشون بعد میمیرم..حلالتون باباعلی:شیرین منظورش.. -تند به پدر گفتم:باباجون اونیو که باید میفهمیدمو فهمیدم،نمیخواد اصلاحش کنید شیرین آهسته گفت:کیانا من... -حق داری نگران باشی،آخه عمه شونی دیگه صدای زنگ اومد -مامان زهرا:همسرته -رو به همه شون کردم و گفتم:جون کیانا بهش نگین،به همین بچه هایی که اینقدر براتون عزیزن بهش چیزی نگین امیرعلی اومد داخل دید همه ماتم زده نشستند،با تعجب گفت:طوری شده؟ من:نه امیرجان،پدرجان داشتند خاطرات دوران نامزدیشون رو تعریف میکردند،نه پدرجان؟ -بابا علی به سختی گفت:البته،بقیش باشه برای یه وقت مناسب و با گفتن:میرم برا ظهر نهار بگیرم، ما رو ترک کرد مامان و شیرین هم به بهانه ی رفتند و من موندم -کجا بودی؟ -رفته بودم برا خانومم یه هدیه ی شایسته پیدا کنم -که پیدا نشد؟ -چرا،بفرمایین،وقتی دید دست نمیزنم گفت:از رفتار دیشبم ناراحتی؟معذرت میخوام صورمو به سمت مخالف برگردوندمو گفتم:میشه در این مورد دیگه حرف نزنیم؟ -کیانا؟ -ناراحت نشدم،هدیتم قبول میکنم،همین که اومد حرفی بزنه حالم بهم خورد و تو کاسه ایی که پیشم بود بالا آوردم -کیانا...خوبی؟ -ظرف رواونطرف گذاشتمو فتم:کمکم میکنی برم دست شویی؟ -آره روزها میگذشت و من بی اشتهاتر میشدم،همچنان خون بالا می آوردم و امیرعلی به حساب حاملگی میگذاشت گذشت گذشت گذشت و گذشت تا به هشت ماهگی رسیدم اونروز شوم رو به خوبی به یاد دارم داشتم به کمک امیرعلی راه میرفتم که روی پیراهنش بالا آوردم،خیلی غلیظ بود -امیرعلی :کیانا...چی..چت شد؟ -خوبم خوبم آقایی -خون بالا آوردی و میگی خوبم؟ آقا تاکسی...دربست؟ -امیر چیکار میکنی؟ -باید ببرمت دکتر،من نفهم رو بگو که تو این چندماه فکر میکردم بخاطر حاملگیه (بعد از چند آزمایش وقتی دکتر نتیجه رو دید گفت:) -دکتر...دکتر همسرم چه مشکلی داره؟ -دکتر:جلوی خودتون بگم خانوم مولایی؟ -با صدای ضعیفی گفتم:میدونم،سل یا سرطان سینه دارم امیر دیوانه شده بود....نمیدانست باید چه خاکی به سر کند -س...رطان؟چی؟ر..یه؟نمیفهمم کیانا؟ دکتر-بله،متاسفانه همینجوریه که خودشون میگویند -دک..تر قرصی،دارویی؟ -نه...میخوام بچه ها سالم بمونند،به خانوادت قول دادم اونا رو زنده بدنیا بیارم -خانواده من به......تو مهمی برام کیانا...بببین،ما بعداهم..ما میتونیم بچه دار بشیم -من راضی نیستم -کیاناااااااااااااااااااااااا -با حالت تهاجمی گفتم:سر من داد نکشا،گوشام حساس شده،سوت میکشه. دیگه خسته شدم از زندگی با مهربون ترین سید دنیا خسته شدم..میفهمی امیرعلی -امیرعلی:تو...تو حق نداری منو تنها بذاری...نمیتونی با من اینکارو بکنی -دکتر:خانوم مولایی شما متاسفانه تا یک ماه دیگه بیشتر فرصت ندارید امیرعلی :آقای دکتر... -با صدای ضعیفی گفتم:امیرعلی پاشو کمک کن بریم،میخوام وصیت نامم رو بنویسم تمام شب و روز امیرعلی شده بود مثل پروانه گشتن دور کیانا و صد البته التماس به خدا برای زنده موندن خانومش خانواده ی مولایی هم بالاخره متوجه شدند و خون به پا کردند امیرعلی،چندبار بطور جدی و توسط علمای مجرب توسل پیدا کرد اما انگار سرنوشت چیز دیری میخواست.. سرانجام کیانا مولایی،فرزند سرهنگ حسین مولایی در زمستانی سرد در سال 1390پس از زایمان دوقلوی دختر و پسربر اثر بیماری سل از دنیا رحلت کرد و همسرش را در سن 28سالگی تنها گذاشت و حال،هر دوشنبه و پنج شنبه،امیرعلی به همراه فاطمه زهرا سادات و سید عباس به خانه ی ابدی مادر و همسرشان میروند والسلام علیکم و رحمةالله وبرکاته eitaa.com/chadooriyam 💓💫