اینقدری که منتظر تلگرام و اینستا و واتساپ و ... هستیم اگر منتظر #امام_زمان عج بودیم تا الان آقامون ظهور کرده بود ...
#غربت
#جمعه
@chadooriyam
⚛به دختر خانمها میگیم حجاب !
↩️میگن خب پسرا نگاه نکنن!!!
⚛به آقا پسرها میگیم نـــــ👀ـــــگاه !
↩️میگن خب دخترا اینجوری نگردن!!!😒
✴️من میگم:
من اگر برخیزم ...🚶
تو اگر برخیزی ... 🏃
⬅️همه بر میخیزند😃
من اگر بنشینم ... 🚼
تو اگر بنشینی ...🙇
🚫چه کسی برخیزد؟؟؟
┘◀️تغییر را از خودمان شروع کنیم➡️
🍃🌸🍃〰〰🌸〰〰🍃🌸🍃
@chadooriyam
🌷 رهبر معظم انقلاب: ما نباید تصوّر بکنیم که حتماً بایستی یک نفری یک خانه مِلکی داشته باشد، یک شغل درآمدداری داشته باشد، بعد ازدواج بکند؛ نه!
«إِن یَکُونُواْ فُقَرَآءَ یُغْنِهِمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ»
(اگر فقیر و تنگدست باشند، خدا از فضل خود آنها را بی نیاز میکند)
این قرآن است [که] با ما دارد این جور حرف میزند. ۱۳۹۲/۰۸/۰۸
#ازدواج_ساده
🇮🇷 @chadooriyam
چادرےام♡°
[انرژیـ مثبتـ🌱] گفتم:بااین همه گناه... آخه چیکارمیتونم بکنم؟... گفتی:أَلَمْ یَعْلَمُوٓاْأَنَّ آللّ
[انرژیـ مثبتـ🌱]
گفتم:دیگه روی توبه ندارم....
گفتی:آللّٰهِ آلْعَزِیزِآلْعَلِیمِ غَافِرِآلذَّنبِ وَقَابِلِ آلتَّوْبِ.
(”ولی“خداعزیزه ودانا،اوآمرزندهی گناه هست وپذیرندی توبه"غافر/۲و۳" )
#خدایا_ماروتو_خیلی_حساب_کردیم💚
#وخدایی_که_به_شدت_کافیست..💚✨
#وخدایی_که_در_این_نزدیکیست💚💫✨
#قسمت_4⃣1⃣
#Copi🚫
°|• @chadooriyam •|°
سلام سلام😃
اگه تا22:00امشب بشیم 3.5k رمان میزارم پس پستای کانالمونو تبلیغ کنید🤗🏃🏻♀🏃🏻♀🏃🏻♀🏃🏻♀🏃🏻♀
.•°| @chadooriyam
@chadooriyam •|🌱✨
🔹 «خانم زهرا حسونیزاده، دختر گرامی شهید؛ شما مشغول به چه کاری هستید خانم؟»
🔸 خانهداری و بچهداری حاج آقا
🔹 «بهبه! خیلی هم خوب»
🔸 درسم رو هم دارم میخونم حاج آقا
🔹 «پس ببینید! آدم هم میتونه درس بخونه و هم بچهداری کنه؛ این هم شاهد زندهی حرفهای ما»!
🌺 و این را درحالی میگفتند که به زمین چشم دوخته بودند و با دست به جمعیت خانمها اشاره میکردند.
📆 روزهای ابتدایی آذرماه سال ۹۵، دیدار خاطرهانگیزی میان خانوادهی شهدای مدافع حرم و رهبر انقلاب اسلامی اتفاق افتاد.
#عفاف_و_حجاب
سلام سلام😃
خب ماهی وعده دادیم برسیم به 3.5kرمان میزاریم پستهای کانال تبلیغ کنین ک زیاد شیم😍
اما شما ک گوش ندادین تازه لف هم دادن بعضیا☹️😒
اما ما بدقولی نکردیم بااینکه نرسیدیم ب 3.5k از امشب یه رمان خیلی قشنگوو عااالی براتون میزاریم😌😍
برای سلامتی امام زمانمون و همچنین نویسنده رمان نفری 5 صلوات بفرستید🤗🌺🍃✨
#ادمین_نوشت
❤️به نامخدا❤️
نام رمان: دو روی سکه
نامنویسنده:نامعلوم
تعدادقسمتها:۱۳۴
@chadooriyam 💞✨
🍃به نام او🍃
#رمان_دو_روی_سکه
#قسمت_اول
بله؟
- سلام سهیلا جان، کجایی؟
- ســلام زن دایــی جــون، ببخشــید کلاســم کمــی طــول کشــید الان راه مــی افــتم، گفتــین میــدان
بهارستان کوچه میخک، پلاك 35؟
- آره عزیزم، الان دانشگاهی؟
- بله.
- به علیرضا می گم بیاد دنبالت.
با دستپاچگی گفتم:
- نه، نه، اصلاً، زحمتشون می شه، خودم میام.
- با ماشین می آد سهیلا جون، پیاده که نمی خواد بیاد! قرار شد تعارف با هم نداشته باشیم ها!
از اصرار زن دایی کفري شدم و زیر لب غر زدم: «اَه، این زن دایی هم چقدر گیره!»
- چیزي گفتی سهیلا جون؟
واي چه گوشهاي تیزي داشت!
- من؟! نه! راستش من هنـوز یـ ه کـم د یگـه کـار دارم معلـوم ن یسـت کـ ی تمـوم بشـه، بـرا ي همـ ین نمـ ی
خوام مزاحم پسردایی بشم!
- باشه هر طور مایلی، پس منتظرت هستیم فعلاً خداحافظ.
- خداحافظ.
نفس عمیقـ ی کشـ یدم و تکیـ ه دادم بـه ن یمکـت، بـا خـودم گفـتم : «فرمانیـ ه کجـا بهارسـتان کجـا !» نگـاه ی
بـه اطـراف کـردم وجـود دختـر و پسـر جـو ان بـر روي یکـی از نیمکـت هـاي پـارك تـوجهم را جلـب
کــرد! ظــاهراً در همــ ین چنــد دقیقــه اي کــه بــا زن دا یــی مشــغول صــحبت بــودم آمــده بودنــد . در
احوالشون کنجکاو شدم، هر از گاهی پسر حرفی می زد و دختر از خنده ریسه می رفت.
درســت شــبیه مــن و بهــزاد ! آن روزهــا خــودم را جــزو خوشــبخت تــر ین آدمهــاي روي زمــین مــی
دانسـتم، امـا صـد حیـف کـه تمـام آن خاطرات شیرین بیکباره تبدیل به کابوس سیاهی خواهدشدکه هنوزهم رهایم نخواهدکرد
@chadooriyam 💞✨
#رمان_دو_روی_سکه
#قسمت_دوم
رو بــه روي در ســفید رنــگ یـک ســاختمان شــمالی ایســتادم. دو طبقـه و تقریبــاً نوســاز بــا نمــاي آجــرسـفال، ناگهـان بـا خانـه قبلـی خودمـان مقایسـه کـردم. اصـلاً قابـل قیـاس نبـود، اینجـا نهایتـاً دویسـت متـر در جنـوب تهـران امـا خونـه مـا هـزار و دویسـت متـر در یکـی از بهتـرین منـاطق تهـران! از ظـاهر خانه برمی آمد وضع اقتصادي دایی متوسط رو به پایین باشد.
یـه لنگـه ابـرویم را بـالا دادم و بـا غـرور خانـه دایـی را ور انـداز کـردم. امـا یـادآوري اوضـاع کنــونی ام تلنگــري شــد کــه باعــث خــالی شــدن بــاد آن همــه فــیس و افــاده شــد . ســرخورده تــر از همیشه زنگ در را زدم.
- بله؟
بـا صـدا ي مـرد جـوان در پشـت آ یفـون دچـار اسـترس شـدم . احتمـالاً پسـر دا یـی ام بـود، آب دهـانم را قـورت دادم، هرچـی بـه مغـزم فشـار آوردم فـامیلی ِِمـادرم یـادم نمـی آمـد بـا صـداي عصـبی مـرد بـه خودم آمدم...
- پــس چــرا جــواب نمــی دیــد؟ و بعــد هــم محکــم گوشــی را گذاشــت. وا رفــتم. اینکــه گوشــی راگذاشـت؟! از کـم حوصــلگیش حرصـم گرفـت، تــوي هـواي ســرد مـرا پشـت در کاشــته بـود ! حــداقل کمـی تحمـل مـی کـرد! پشـتم را بـه در کـردم و بـا عصـبانیت زیـر لـب چنـد تـا فحـش نثـارش کـردم
«گند دماغ، بد اخلاق، عنق عوضی، عجب مهمون داري می کنن!»
- با کی هستین خانم؟! من عوضیم؟!
برگشتم بطرفش و بدون اینکه به خودم بیام گفتم:
- پس چی، من؟! بی شعور نمی دونی تو هواي سرد من رو پشت در...
تازه به خودم آمدم خراب کاري کرده بودم اساسی!
کی اینجا آمده بود؟ چرا من نفهمیدم؟
مـردي حـدود 30 سـاله بـا بلـوز و شـلوار گـرمکن سـفید و سـیاه، قـدي متوسـط در مقایسـه بـا مـن کـه قدم صد و شصت و هشـت بـود چنـدان بلنـد بـه نظـر نمـی رسـید، بینـی سـر بـالا و کـوچکش بـا صـورت اســتخوانی و لــبش کــاملاً همخــوانی داشــت چشــمانی مشــکی بــا ابروهــاي گــره خــورده ... در ذهــنم
جرقــه اي زد علیرضــا بــود، چقــدر عــوض شــده بــود نــه شــبیه دایــی بــود نــه زن دایــی!
****
#ادامه_دارد
@chadooriyam 💞✨