❌اطلاعیه❌
کسانی که اینستا دارن این پیجو ریپورت کنن
به سردار سلیمانی توهین میکنه
hiva_ilam1
#فوری
🔴 پیکر شهید والا مقام #سپهبد_قاسم_سلیمانی و شهدای حمله به آمریکا بنا بود ساعتی پیش از فرودگاه بغداد به ایران منتقل شود که به فرمان یک مقام عالیرتبه بنا شد پیکر حاج قاسم و شهدا به زیارت امام حسین(ع) برده شده و فردا در کربلا تشییع شود و سپس به ایران منتقل شوند.
#انتقام_سخت
/بدون سانسور
چیکار کرد؟!
چطور زندگی کرد؟!
چطور بندگی کرد؟!
چطور نوکری کرد؟!
که حضرت زهرا(س)
تو این شب جمعه
#خریدتش...💔
#قاسم_سلیمانی
#سردار_دلها
#گمنام_نوشتـ
eitaa.com/chadooriyam
❤️به نامخدا❤️
نام رمان: دو روی سکه
نامنویسنده:نامعلوم
تعدادقسمتها:۱۳۴
برای سلامتی امام زمانمون و همچنین نویسنده رمان نفری 5 صلوات بفرستید🤗🌺🍃✨
#ادمین_نوشت
@chadooriyam 💞✨
#رمان_دو_روی_سکه
#قسمت_صد_و_یکم
پلکهــایم را بــه آرامــی بــاز کــردم بــادیــدن فضــاي ناآشــناي اتــاق لحظــه اي متحیــر و گــیج شــدم امــا خیلی زود بـه یـادم آمـد کـه دیشـب بـه خانـه المیـرا آمـده بـودم . دوبـاره اتفاقـات وحشـتناك دیـروز از جلــوي چشــمانم گذشــت . درگیــري خانــه دایــی، حرفهــاي رهــام، و کتکـاري رهـام و بهــزاد، فـرار مــن و پنـاه آوردنـم بـه ا ینجـا! بــا نالـه روي تخــت نشسـتم متوجــه صداي ناآشـنا ي مـرد ي شـدم کـه بـا المیرا مشـغول صـحبت بـود . صـدا ي گفتگـو ي شـان از پـذیراي بـه
وضوح شنیده می شد.
- از کی این جوري شده؟
- دقیق که نمی دونم دیشب ساعت 10 اومد خونه مون و از همون موقع هم حالش بده!
- از علایمــش مشخصــه کــه از یــه اتفــاق یــا خبــري شــوکه شــده یــا یــه جــورایی ترســیده، شــما نمــی دونید چه اتفاقی براش افتاده ؟
- نمی دونم چی بـه سـرش اومـده، امـا مطمئـنم یـه اتفـاق بـدي بـراش افتـاده، آخـه دیشـب یـه جـوري بــود پریشــون، وحشــتزده، آشــفته. ســر و وضــع لباســش هــم عجیـب بــود نامرتــب، مثــل کســی کــه سراســیمه و بــا عجلــه بــدون هــیچ دقتــی لباســی پوشــیده و از جــایی بــا ســرعت بیــرون اومــده باشــه، دیشــب فقــط گریــه کــرد و بعــد هــم خوابیــد. یــک بــار کــه بهــش ســر زدم دیــدم داره تــوي خــواب هـذیون مـی گـه الفـاظی مثـل بهـزاد، کمـک و... را شـنیدم. از همـون جـا تـبش بـالا رفـت. نـوبتی، چنـد بـاري، بـا مامـانم بهـش سـر مـی زدیـم تـا اینکـه آخـرین بـار کـه مامـانم بعـد از نمـاز صـبح بدیـدنش رفت دید وسط اتاق بیهوش افتاده. این جوري شد که ما هم مزاحم شما شدیم.
- نام بهزاد براي شما آشنا نیست؟
- نامزدشه!
- شما با نامزدش تماس گرفتین؟
- نه ما هیچ شماره اي ازش نداریم، گوشی سهیلا هم همراهش نبود.
- این جوري که نمی شه باید خبرش کرد هیچ آدرسی، شماره اي از بستگان دیگرش چی؟
- نه نداریم. راستش ترجیح میدیم خودش بهوش بیاد.
- بسیار خب احتمالاً تا یکی دو ساعت دیگه بیدار می شه.
- حالش چطوره دکتر؟
- جـاي نگرانـی نیسـت، نسـبت بـه صـبح خیلـی بهتـره، تـبش پـایین اومـده، بـا مسـکن هـاي قـوي کـه صبح تزریق کردم احتمالاً تـا یـه سـاعت دیگـه بهـوش میـاد، اگـه بیـدار شـد قطعـاً سـردرد یـا سـرگیجه و شاید هم کمی حالت تهـوع داشـته باشـه کـه کـاملاً طبیعیـه اگـه مـورد د یگـه اي داشـت بـا مـن تمـاس بگیرید.
- تشریف داشته باشین دکتر.
- متشکرم. دیگه رفع زحمت می کنم.
- خیلی زحمت کشیدین.
- کاري نکردم وظیفه همسایگی رو ادا کردم، خداحافظ.
- خداحافظ.
#ادامه_دارد
eitaa.com/chadooriyam 💞✨
#رمان_دو_روی_سکه
#قسمت_صد_و_دوم
از صـحبتهاي المیـرا و دکتـر بغـض کـردم. از اینکـه از سـر بـی پنـاهی و بـی کسـی بـه غریبـه هـا پنـاه آورده بودم داغون شدم. شخصیتم له شده بود با غیض به بالاي سرم نگاه کردم با فریاد گفتم:
- خسته نشدي خـدا؟ بیشـتر از ایـن
مـی خـواي تحقیـرم کنـی؟ اصـلاً چیزي هـم ازم مونـده کـه بخـوا يبگیـري؟ از اینکـه قـدرتت رو بـه رخـم کشـیدي خیلــی خوشـحالی؟ اعتـراف مـی کـنم کـه تـو بــردي!
سـهیلا حـامی کـه تـا پـنج سـاله پـیش پـدر، مـادر و بـرادر داشـت و تـوي ثـروت و خوشـی غـرق بـود. الان هیچی نیست. پوچِ پوچه.
المیرا سراسیمه به داخل اتاق آمد و هاج و واج به من خیره شد. با پرخاش گفتم:
- چیه بدبخت ندیدي؟
المیــرا بــدون هــیچ حرفــی جلــو آمــد و روي تخــت کنــارم نشســت ســعی کــرد در آغوشــم بگیــرد، از احساس ترحمش خشمگین شدم و با خشونت پسش زدم و با فریاد وحشتناکی گفتم:
- به من دست نزن، از همه تون بدم میاد برو گمشو بیرون.
اشک در چشمان سیاهش حلقه زد و با استیصال نالید:
- سهیلا جون الهی قربونت برم، چی شده؟ چرا اینجوري می کنی؟
مثل دیوونه ها داد زدم:
- ولــم کــن، مــرگ از ا یــن زنــدگی جهنمــی بهتــره خســته شــدم از ا یــن همــه مصــیبتی کــه ســرم آوار شده.
- سـهیلا جـان آسـمون همیشـه ابـري نیسـت کمـی صـبر کـن همـه چـی درسـت مـیشـه خـدا الـرحمن الراحمینه.
خنده ي عصبی کردم و گفتم:
- کدوم خدا؟ من دیگه به هیچی اعتقاد ندارم. اینا همش خرافاته!
بـا سـیلی محکمـش سـاکت شـدم . دسـتم را روي گونـه ام گذاشـتم و بـا بهـت بـه چهـره برافروختـه اش نگــاه کــردم. بغضــم ترکیــد و خــودم را بــه آغوشــش انــداختم . المیــرا مثــل خــواهري بــزرگ نوازشــم
کرد و با صداي گرفته اي گفت:
- خودت رو خالی کن عزیزدلم نذار تو دلت تلمبار بشه.
بعــد از اینکــه آرام شــدم. تمــام اتفاقــات دیــروز را بــرایش تعریــف کــردم. بــه جــز حرفهــا و کارهــای رهــام. کــه تنهــایی بایــد بــار رســوا یی اش را بــه دوش مــی کشــیدم. بیچــاره المیــرا از فــرط تعجــب دهانش باز مونده بود و با ناباوري نگاهم می کرد.
- یعنی واقعاً معتاد شده؟
- آره، به خاطر همین اعتیادش این قدر عصبی بود که هم با علیرضا دعواش شد هم با رهام.
- می خواي چیکار کنی؟
- می خوام جدا شم دیگه تحمل ندارم!
- زنگ بزن به خونواده داییت و همه چیز رو بگو!
#ادامه_دارد
eitaa.com/chadooriyam 💞✨
#رمان_دو_روی_سکه
#قسمت_صد_و_سوم
- اصلاً حرفشم نزن دیگه خونه اونا نمی رم.
- پس چی؟
- اول باید یه سر خونه بزنم ببینم اوضاع از چه قراره!
- بعدش؟
- نگران نباش من روي حرفم وایستادم. اگه بهزاد بود بهش می گم و خلاص!
- حتماً کلی تا حالا دنبالت گشته!
- تا نرم از هیچی با خبر نمی شم، المیرا این مسئله فقط بین خودمون دو تا می مونه، باشه؟
- حتماً مطمئن باش اما...
- اما چی؟
- اگه بهزاد قبول نکرد چی؟
- می دونم مشکلات زیادي باید از سر بگذرونم پس بهتره خودم رو قوي کنم.
المیرا لبخندي از سر رضایت زد و گفت:
- مطمئن باش از این تصمیمت پشیمون نمیشی!
بعـد از خـوردن غـذا بـا آن کـه حـالم چنـدان رو بـه راه نبـود تـرجیح دادم قبـل از آمـدن مـادر المیـر از آنجا خارج شوم.
- بازم می گم دو تایی بریم بهتره.
- نه نگران نباش.
- خیلی خب لجباز، حتماً خبرم کن.
- باشه.
- راستی اگه احیاناً مشکلی پیش اومد بیا خونه ما!
- مطمئن باش فعلاً جایی جز اینجا ندارم!
- به مامانم چی بگم؟
- یه قصه براش سرهم کن!
- باشه، زود برگردد، خداحافظ.
- خداحافظ.
همـین کـه بـه جلـوي مجتمـع رسـیدم. ناگهـان دلـم خـالی شـد و تمـام جـرأتم را بـه یکبـاره از دسـت دادم. بـین رفـتن و مانـدن تردیـد داشـتم. از واکـنش احتمـالی بهـزاد نسـبت بـه حرکتـی کـه رهـام بـه روي مـن کـرده بـود مـو بـه تـنم سـیخ شـد ،افکـارم پریشـان بـود و در ذهـنم هـزار بـار مـاجرا را بـرا ي
بهـزاد شـرح مـی دادم! آنچنـان درگیـر افکـارم بـودم کـه متوجـه نشـدم چـه موقـع جلـو ي واحـد بهـزاد رســیده بــودم. دیگــر راه برگشــت نداشــتم . نفســم را محکــم بیــرون دادم و در زدم. تعلــل در بــاز
کــردن در بــاز مــرا بســو ي افکــارم پرتــاب کــرد . ایــن بــار نگــران عکــس العملــش از خبــر جــدا ییمان بــودم! امــا نــه دیگــر نمــی گذاشــتم کــولی بــازي هــایش، تهدیــدهایش و نــه التماســهایش تــأثیري بــر تصمیم بگذارد.
#ادامه_دارد
eitaa.com/chadooriyam 💞✨
عرض سلام و تسلیت
دوستان جهت هدیه به روح #حاج_قاسمِ عزیز ختم قرآن در نظر گرفتیم،برای نابودی دشمنان اسلام وتعجیل درفرج مولا
تاشب اول قبرشهید
عزیزانی که تمایل دارن دراین ختم سهیم باشن به این آیدی مراجعه کنن :
@Soltani7972
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آرام باشید...
//۲۱》صدای آرامشبخش حضرت آقا در دیدار خانواده شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی❣
#کپےباذکرصلوات
خواهرکم...!☺️
شنیده ام به غیرتت برخورده است😍
امروز دست و دلت به قلم نرفته تا چهره ی بدون ارایش زیبایت را نقاشی کنی..!😍
من به قربان ان غیرتت که نمیگذارد خون کسی پایمال شود 😁
میدانم بانو دست و دلت به هیچ چیز نمیرود غبار غم نشسته است اخر روی قلبت ....😔
سردارمان رفته...😞
اما
#ط که هستی بانو بلند شو چادرت را سر کن و قامت ببند نکند این روزها کاری کنی که سردارمان غمگین شود 😔و کسانی که با حماقت تمام کودکان شهدای مدافع حرم را بار دیگر یتیم کردند بخندند !😱😣
به ت!🥺
به ت و سلیمانی نبودنت! 😔
بانو جان 😍
نکند دوباره دست ببری سمت لوازم ارایشت یا مانتو و شلوار کوتاهت! 😔🥺
بانو اخر ما عزا داریم میدانی که!😞
میدانم حواست هست😉
اما نگذار حالا میان این همه هیاهو
یک جوجه ماشینی زرد رنگ 😏گمان کند که هنوز بین قلب های ت بانو چیزی را دارد که بتواند امیدوارش کند😒
بانو به خاک رفتگان قسم این بار کوتاهی نکن حواست باشد😔
✍🏻 #ادمین_نوشت
#کپی_باذکرمنبع
eitaa.com/chadooriyam 💞✨
آنچه که برای خواندنش به کانال دعوت شده اید☺️🌱✨
قسمت اول رمان زیبای #دوری_سکه🌱✨
💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞
https://eitaa.com/chadooriyam/11298
💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ سردار محسن رضایی: از دیشب تمام پایگاههای آمریکا را زیر نظر گرفتهایم و رزمندگان مقاومت از یمن تا سوریه و لبنان برای انتقام آماده شده اند.
✅ البته مردم برای این انتقام سخت و فراموش نشدنی حوصله باید بکنند
☢ @IslamlifeStyles
بِسمِ نآمَتـ ڪِھ اِعجاز میڪُنَد...
بســمِ #اللھ••🍃
#سلامصبحتونمعطربهنامولےعصر(عج)❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
القارىء |——
Reciter |——-
سورة |الأحزاب
Surah |AL-AHZAB
آیه |23
verse | 23
__________________
ثواب این آیه رو به روح ملکوتی سردار دلها حاج قاسم سلیمانی هدیه میکنم روحشان شاد🌺🌺
به عشق سردار حاج قاسم سلیمانی لطفا این ویدیو رو نشر بدین تا ثواب بیشتری هدیه داده باشیم با تشکر از همه شما عزیزان اجرتون با خدا🌺🙏
___________________
Invite your dear ones to our channel
☘️ شما هم پیامبری کنید ! ☘️ پیام “حضرتِ دوست” را ، به دوست دیگری برسانید ...
#ارسالے