eitaa logo
『‌ سـٰآحـݪ‌خُـدآ ‌』
456 دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
2.5هزار ویدیو
72 فایل
بهـ‌نام‌او !🌱 آدما ازش راضے بودن حالا فقط مونده بود خدآ :) #مَحبوبِ‌من :) از ¹⁴⁰⁰/⁰⁶/¹²خآدِمِـیم✋• کپۍ..؟! باذکࢪصلـواٺ‌؛نوش ِجانت^^!💜 میخوای‌لفت‌بدی؟بده‌ولی‌لطفا‌قبلش‌برای‌فرج‌آقا‌‌دعای فرج‌بخون‌وبرو...💚 https://harfeto.timefriend.net/172478796574
مشاهده در ایتا
دانلود
🔮قسمت سی_و_چهارم *قـلـبم برای تـو* .از بیرون شبیه سنگر بود ولی داخلش یه باغ بزرگ بود.. نمیدونستم کجام و اروم راه میرفتم تا اینکه دیدم صدای خنده میاد.رد صدا رو گرفتم و دیدم نزدیک یه برکه ی آب یه سفره ای پهنه و شهدا یا همون لباسهای خاکیشون سر سفره نشستن و گل میگن و گل میشنون..تا من رو دیدن همه برگشتن سمته من..باورم نمیشد.همه چهره ها آشنا بود..همون عکسهایی که تو کتابهای خاطرات شهدا دیده بودم😢دیدم صدام میزنن...به به..آقا سهیل..خوش اومدی پیش ما..بیا سر سفره که منتظر تو بودیم..یکم جلوتر رفتم و همه از جا بلند شدن..باورم نمیشد همون شهدایی که پارسال تو شلمچه راهم نمیدادن الان ازم میخوان باهاشون هم سفره بشم..یکیشون برگشت گفت میخوای بیا سر سفره یا نه؟! منتظریما..از خواب پریدم خیس عرق شده بودم...به خودم لعنت میفرستادم که چرا اینقدر زود بیدار شدم..دلم میخواست بازم بخوابم و برم توی همون باغ..صدای اونجا..هوای اونجا..عطری که اونجا بود همه یه چیز دیگه بود..تا صبح چند بار حوابیدم و بیدار شدم ولی دیگه خوابشون رو ندیدم که ندیدم..صبح شد و آناده شدیم برای رفتن به شلمچه..همین که وارد شدیم به زمین افتادم و زار زار گریه کردم..نمیدونستم چرا دلم اینقدر پره..رفتیم سر مرز برای استقبال از شهدا..عاشورایی بود برا خودش..همه به سر و سینه میزدن..برای استقبال از کسایی که بعد سی سال میخوان وارد کشور بشن..تا ظهر سر مرز بودیم و شهدا رو تا ماشینهای مخصوص تشییع کردیم..اصلا تو حال و هوای خودم نبودم و نمیدونستم چیکار کنم...بعد از ظهر رفتیم وارد یادمان شدیم و تا غروب بودیم..چقدر دلم تنگ شده بود برا غروب شلمچه..قبل اومدن گفته بودم میرم شلمچه و برای رسیدن به مریم خانم دفا میکنم ولی رسیدن و نرسیدن دست خداست..فقط از شهدا میخواستم بازم لذت اون خواب رو به من نشون بدن..اون شبم خوابیدم و خبری نشد و فردا حرکت کردیم به سمت تهران..همیشه وداع با خاک خوزستان سخته..اشکام امونم نمیداد..🔮از زبان مریم:روز عمل فرا رسید.دست و پام یخ یخ بود.وارد اتاق عمل شدم و استرسم به حد بالایی رسیده بود..دکتر بیهوشی صدای بهم خوردن دندونامو شنیده بود و سعی میکرد آرومم کنه.دارو رو تزریق کرد و آروم آروم باهام حرف میزد...کم کم صداش نا مفهوم شد.چشام سنگین شد و نفهمیدم چی شد.به زور چشمامو باز کردم..😞صدای دید دید دستگاه ضربان قلب میومد..دیدم مامانم کنار تختم نشسته.خواستم برردم سمتش که قفسه سینم درد گرفت و تازه یادم اومد که عمل داشتم .... ┄┅═══✼🦋✼═══┅┄ 『‌ @chadoraneh113 』 ┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
. ** . 🔮قسمت سی و پنجم(آخر)👋🏻 به زور چشمامو باز کردم.. صدای دید دید دستگاه ضربان قلب میومد..دیدم مامانم کنار تختم نشسته..خواستم برردم سمتش که قفسه سینم درد گرفت و تازه یادم اومد که عمل داشتم..😕 مامانم متوجه شد و اومد کنارم.. -خدا رو شکر..بالاخره چشمات رو باز کردی دختر؟!😯 -لب هام به زور تکون میخورد و اروم گفتم مامان چی شده؟!😔 -هیچی دخترم..عملت با موفقیت انجام شده و فعلا قلب جواب داده..دکتر تعجب کرده بود و میگفت تاحالا ندیدم یه قلب اینقدر خوب و سریع روی یه بدن بشینه و جواب بده.. گفت حتما به خاطر دعاهای شماست..☺ خدا رو شکر..خدا خیلی دوستت داره دخترممم🙏 👈دوماه بعد...👉 حالم کم کم داشت بهتر میشد و چند روزی میشد که راه افتاده بودم.توی این دوماه احساس خوبی داشتم..حس میکردم این قلب خیلی حالم رو بهتر کرده..خیلی دوست داشتم بدونم صاحب این قلب کیه؟!😯یه روز که زهرا اومده بود پیشم اروم بهش گفتم من باید برم بیمارستان/-چرا..چی شده مریم؟!درد داری؟😨 /-نه عزیزم..چیزی نیست..میخوام بپرسم این قلب مال کیه؟ /-تو هم چیزایی به سرت میزنه ها...حالا قلب یکی هست..به تو چه اخه..😒 -خب باید بدونم..نمیدونی با این قلبم یه حال خاصی دارم... شاید بخندی ولی حس میکنم حتی نمازهامم حال و هوای بهتری داره😕تا هرچی میشه سریع قلبم میشکنه و اشکم در میاد😢/-خب حالا بزار بعدا میریم.. -اگه نمیای خودم میرم😐 -باشه..فقط باید قول بدی احساساتی نشیا😕 یه آژانس گرفتیم و با زهرا رفتیم بیمارستان..راهروهای بیمارستان منو یاد اون روزهای سخت مینداخت😢 اول که خواستم رو گفتم ممانعت کردن ولی وقتی اصرار من رو دیدن قبول کردن.دکتر گفت اتفاقا خانواده اهدا کننده هم خیلی اصرار داشتن شما رو ببینن ولی ما به خاطر شما چیزی نگفتیم حالا چون خودتونم میخواید چشم..اسم اهدا کننده شما سهیل حیدریه..اینم ادرس خونشون..سهیل حیدری😯این اسم چقدر برام آشناست؟!😕آها یادم اومد😭 همون همبازی بچگیامه که میلاد عکسشو داشت😢واییی خدا.. -میشناسیش مریم؟! -اره زهرا😢 -چهرشم یادته؟! -نه..خیلی وقته ندیدمش..پاشو زهرا بریم خونشون آدرس مزارشو بگیرم..من تا اونجا نرم اروم نمیشم..پاشووو😭 -ول کن مریم😕 -نمیشه زهرا..من دارم میرم😭 -نمیخواد مریم..من میدونم مزارش کجاست😔😔 -تو میشناسیش مگه؟!😯 -روز تشييع جنازش توي دانشگاه راه نبود... شهيد خادم الشهداشده😔 -شهيد؟!😢 -آره ...داشتن از راهيان ميومدن تو ماشين پشتيباني نشسته بود كه چپ ميكنن و... سمت مزارش حركت كرديم😢😢 خيلي دوست داشتم ببينمش😭😭 اما نه اينجا😭😭 پسر كوچولويي كه دستمو تو عكس گرفته بود حالا قلب باكش رو به من داده... سرمزارش رسيديم... خشكم زد وهمونجا افتادم😭😭 عكسش داشت با لبخندي منونگاه ميكرد... يعني اون پسر...😭😭 وايييي😭 روي سنگ رو خوندم نوشته بود: آمدي جانم به قربانت ولي حالا چرا؟؟؟ ┄┅═══✼🦋✼═══┅┄ 『‌ @chadoraneh113 』 ┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
شش پارت اخری رمان# قلبم برای تو انشاءالله که از رمان راضی باشید لطفا نطراتتون رو درمورد رمان بگید اگ موافق هستید از پس فزدا شب رمان *مقتدا رو میزارم😊
https://harfeto.timefriend.net/16341389638625 نظرات،اعنقادات،پیشنهادات خود را در مورد رمان لینک ارسال فرمایید ┄┅═══✼🦋✼═══┅┄ 『‌ @chadoraneh113 』 ┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
سلام شرمنده ببخشید ازتوی کانالی ک اوردم پارت سی ویکم نداشت😔
<<‼️⛓|' دیدی وقتی یه آشنای قدیمی رو میبینی چطور باهاش گرم میگیری؟😃 هی میگی دلم برات تنگ شده! ولی... یه آقایی هست...💔 هیچکس بهش نمیگه دلم برات تنگ شده! حواسمون به امام زمانمون باشه✋🏻 نکنه بین شلوغی های زندگی فراموششون کنیم...🥀 [|• •|] 『‌ @chadoraneh113
「🍂」 - - افتـخارنڪن‌15سالتھ‌وگناه‌نمیڪنی! چون‌یـہ‌دختر‌خانـمۍبودڪه‌تـو14 سالـگۍشهیـدش‌ڪردن . .!:) 🌱 「📙」 『‌ @chadoraneh113
:)🍃 فردا پر انرژی تر میاییم 😎💕 ممنونیم‌ازاینڪه‌صبورےبه‌خرج‌میدید:)♥ غیرتتون‌حیدرے حیاتون‌فاطمے زمزمه‌ے‌ڪلامتون‌حسینے عشقتون‌دمشقے درپناه‌مهدے‌فاطمه🍃🌻 شبتون مهدوی✨ یاعلی‌مدد✋🏻🌹
خدایاشکر دست نوبسنده شون درد نکنه😊 اره واقعا خیلی ناراحت کننده بود پارت اخرش😔 چشم انشاءالله از پس فردا شب مقداد رو میزارم😊
بِسمِ‌رَب‌ِّنآمَـــتْ‌ڪِھ‌اِعجٰآزمیڪُنَد•• یـٰااُمٰـاهْ🌼•• (عج)💛.•
قرارِهر صٌبحمون.…(:💔🦋 بخونیم‌دعآی‌فرج‌رآ؟✨📿 -اِلٰهے‌عَظُمَ‌الْبَلٰٓآ،وَبَرِحَ‌الخَفٰآءُ وَانْڪَشِفَ‌الْغِطٰٓآءٌ…!🌱 …!🌸🍃 https://eitaa.com/chadoraneh113
همھ میگٺند "بخشش از بزرگاں اسٺ " من بخشیدم و هیچڪس نگفت چقدࢪبزرگ شدے! همه گفتند (بݪد نبودے حقٺ را بگیری) ┄┅═══✼🦋✼═══┅┄ 『‌ @chadoraneh113 』 ┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تایمـ⏰ـخاطره🙃💕🌱 •• زنگ زد گفت •• سبحان همین الان وسایلتو جمع کن،دو روز بریم قــم... گفتم:بابــک جان میشه چند روز دیگه بریم؟؟! •• (بابک) گفت •• نــه همین الان! با اصرارم که بود دوتایے راه افتادیم از رشت رفتیم قـم اونجا ازش پرسیدم:بابک این‌همه عجله و اصرار براے چی بود؟!؟" •• (بابک) گفت •• برای‌فرار‌ازگنـــاه‌! اگه میموندم رشت،دچار‌‌‌‌ ‌یه‌گناه‌میشدم... براےهمین‌اومدم‌ به‌حضرت‌معصــومه(س)‌پناه‌آوردم...🙂 ┄┅═══✼🦋✼═══┅┄ 『‌ @chadoraneh113 』 ┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
❬⁦⁦💔⁦⁦⁦🖐🏽⁩⁩⸾❁❭ شدیم یہ نسلۍ ڪہ 🎈 هرڪس حداقل یہ‌جا -🌚- از اعضاو اندام بدنش -📌- دست سازه یہ جراح نباشہ -🖋- مورد تمسخر ملت قرار میگیره -💉- میدونے این یعنے چے؟ -💻- یعنے خندیدن بہ سلیقہ خدا -💥- یعنۍ خداے زیبایےهاۍ -🕳- مردم شدن دڪترا و جراح‌ها -🚨- بہ جایے رسیدیم ڪہ خدا هم -🖤- داره از ذهن‌ها پاڪ میشہ 💔 🙏🏻🌸 ┄┅═══✼🦋✼═══┅┄ 『‌ @chadoraneh113 』 ┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
…🧐! -- خدا خدا بنده!✨ +بنده به گوشم!!😄🍓" -- حواست باشه؛دارم نگاهتـ👀 مۍکنم:)🖐🏻 +مفهوم شد...✅ ┄┅═══✼🦋✼═══┅┄ 『‌ @chadoraneh113 』 ┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
بین کنایه ها بگو بازمزمه میپوشمش فقط به عشق فاطمه😘❤️😘
خواهرا حتما بخونید: فرشتگان در حال خواندن اسامی جهنمیان بودند... که ناگهان نامش خوانده شد... "چگونه می توانند مرا به جهنم ببرند؟ دو فرشته او را گرفتند و به سوی جهنم بردند... او تمام اعمال خوبی که انجام داده بود،را فریاد می زد... نیکی به پدرش و مادرش،روزه هایش،نمازهایش،خواندن قرآنش و... التماس میکرد ولی بی فایده بود. او را به درون آتش انداختند. ناگهان دستی بازویش را گرفت و به عقب کشید. پیرمردی را دید و پرسید: "کیستی؟" پیرمرد گفت: "من نمازهای توام". مرد گفت: "چرا اینقدر دیر آمدی؟ چرا در آخرین لحظه مرا نجات دادی؟ پیرمرد گفت: چون تو همیشه نمازت را در آخرین لحظه میخواندی! آیا فراموش کرده ای؟ در این لحظه از خواب پرید. تا صدای اذان را شنید وضو گرفت و به نماز ایستاد. *نمازت را سر وقت، چنان بخوان كه گویا آخرین نمازی است که میخوانی. خدا ميفرماید: من تعهدى نسبت به بنده ام دارم كه اگر نماز را در وقتش بپا دارد او را عذاب نكنم و او را به بهشت ببرم. ﺗﺨﻤﻴﻦ ﺯﺩﻩ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ 93% ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﻳﻦ ﻣﺘﻦ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻱ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺍﺭﺳﺎﻝ ﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﮐﺮﺩ،ﺯﻳﺮﺍ ﺁﻧﻬﺎ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﻣﻲ اندیشند ... 🌾🌼💥🌼🌾: قــــــــســـم میخورم که این جمله به سه گروه میفرستم بــسـم الله الرحمن رحیم بــــــــــــــــــم الله الرحمن رحیم بسم الله الرحمن رحیــــم ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ قسـم خـوردی👆
کرم ابریشم هم که از پیله بیرون آید دیگر نامش کرم نیست ، پروانه است. به آرزوهات پیله کن...🦋❤️ ┄┅═══✼🦋✼═══┅┄ 『‌ @chadoraneh113 』 ┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
سَم خونتون نیوفتہ🙄!
اين روزها دلم فقـــط هواى شش گوشه ى حُــ سِــ ـيــ ــن ••• را دارد... "حســــــــــــــيـن جــــــــان" هواي دو نفره نه چتر مي خواهد و نه باران ... فقط يک حرم مي خواهد و زائري خسته ... بطلـــــــب آقــــــــا ... دلـــــــــــــتــــــــنـــــــــگــــــــــم ...