eitaa logo
『‌ سـٰآحـݪ‌خُـدآ ‌』
447 دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
2.7هزار ویدیو
77 فایل
بهـ‌نام‌او !🌱 آدما ازش راضے بودن حالا فقط مونده بود خدآ :) #مَحبوبِ‌من :) از ¹⁴⁰⁰/⁰⁶/¹²خآدِمِـیم✋• کپۍ..؟! باذکࢪصلـواٺ‌؛نوش ِجانت^^!💜 میخوای‌لفت‌بدی؟بده‌ولی‌لطفا‌قبلش‌برای‌فرج‌آقا‌‌دعای فرج‌بخون‌وبرو...💚 https://harfeto.timefriend.net/172478796574
مشاهده در ایتا
دانلود
◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱ 💫یا رفیــــق‌ مݩ‌ لا رفیــــق‌ له💫 🌿رمان جذاب و آموزنده 🌿قسمت افشین کیف فاطمه رو روی میز خالی کرد. تلفن همراه فاطمه رو برداشت. کارت حافظه شو درآورد، و به گوشی خودش وصل کرد.به قسمت عکس و فیلم رفت.همه عکس و فیلم هاش باحجاب بودن.تعجب کرد،مگه میشه،شاید پاک کرده.حافظه شو ریکاوری کرد. نه،چیزی که افشین میخواست نبود. هیچ عکس و فیلم بی حجاب یا حتی بدحجاب هم توش نداشت. عصبانی شد و گوشی شو پرت کرد. تصمیم گرفت کاری کنه، که فاطمه بهش علاقه مند بشه. هرروز روی نیمکتی سر راه فاطمه می نشست.اما فاطمه اصلا متوجه افشین هم نمیشد. چند روز گذشت. فاطمه تو کتابخانه مشغول مطالعه بود.افشین با یه میز فاصله رو به روش نشست و خیره نگاهش میکرد.مدتی طول کشید تا فاطمه متوجه افشین شد. متوجه نمیشد چی تو سرشه،از نگاه افشین چیزی مشخص نبود.با آرامش از جاش بلند شد،وسایلش رو جمع کرد و رفت.ولی افشین همونجا نشسته بود و به رفتن فاطمه نگاه میکرد. از اون روز فاطمه فهمید اذیت های افشین شروع شده. از اون روز منتظر اتفاقات جدید بود. از اون روز وقتی افشین روی نیمکت سر راهش می نشست،متوجه ش میشد ولی بدون اینکه نگاهش کنه با خونسردی رد میشد. از اون روز سعی میکرد از مکان های شلوغ تر رفت و آمد کنه،فکر میکرد افشین پیش جمع مزاحمش نمیشه. دو هفته گذشت. بخاطر رفتار افشین با فاطمه توجه همه به فاطمه جلب شده بود. همه به عکس العمل های فاطمه نسبت به افشین و افشین نسبت به فاطمه کنجکاو شده بودن.بقیه فکر میکردن افشین به فاطمه علاقه مند شده. فاطمه روی نیمکتی منتظر مریم نشسته بود و کتاب میخوند.بازهم اطرافش شلوغ بود.افشین با یه شاخه گل نزدیک میشد. جلوی فاطمه ایستاد. فاطمه سرش پایین بود و به کتابش نگاه میکرد.متوجه کفش های مردانه جلوی پاش شد.سرشو آورد بالا.افشین رو دید که با یه شاخه گل رو به روش ایستاده و با لبخند نگاهش میکنه.ولی بی تفاوت نگاهش میکرد.افشین با لبخند گل رو روی کتاب فاطمه گذاشت و رفت؛بدون هیچ حرفی. فاطمه به اطرافش نگاهی کرد، همه نگاهش میکردن.مریم هم عقب تر ایستاده بود و نگاهش میکرد.فاطمه گل روی نیمکت گذاشت، کتابش رو تو کیفش گذاشت.سمت مریم رفت و باهم رفتن. بقیه از رفتار فاطمه تعجب کردن.خیلی ها دنبال حتی یه نگاه افشین بودن. افشین چند بار دیگه هم تو موقعیت های مختلف پیش بقیه به فاطمه گل داده بود.کم کم همه به فاطمه اعتراض میکردن. مریم گفت: _نمیخوای کاری بکنی؟ - نه. _چرا؟ ادامه دارد... ✍بانـــو «مهدی یارمنتظرقائم» ◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
https://harfeto.timefriend.net/16431956060552 نظر،درخواست یا پیشنهادی درباره رمان داشتین در لینک بالا ارسال فرمایین🌸🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از 💠 تحلیل سیاسی 💠
『بسم‌اللھ‌ِ الذی‌خَلقَ‌الحُسَیۡن؏ :)!』
《🙂💔‌》 -ازتوچه‌پنهان‌ارباب.. دلم‌آسمان‌میخاهد.. امابالم‌شکسته‌.. :)🥀💔 🥀 -
هدایت شده از 💠 تحلیل سیاسی 💠
『بسم‌اللھ‌ِ الذی‌خَلقَ‌الحُسَیۡن؏ :)!』 یا سریع الࢪضا بحق علے ابن موسے الࢪضا (ع) ✨ حرمش سنگ صبور دل بیچاره ی ماست:)❤️ انشالله دوشنبه راس ساعت۱۷بعدازظهر لایو در حرم مطهر امام رضا داریم لطفا در لایو شرکت کنید🔗💛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔..). ✨ حسین جان مادلمان هوای‌بین‌الحرمین‌ِ، بارانی‌کرده‌است💔 🥀 ..♥️..