eitaa logo
『‌ سـٰآحـݪ‌خُـدآ ‌』
422 دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
3.1هزار ویدیو
78 فایل
بهـ‌نام‌او !🌱 آدما ازش راضے بودن حالا فقط مونده بود خدآ :) #مَحبوبِ‌من :) از ¹⁴⁰⁰/⁰⁶/¹²خآدِمِـیم✋• کپۍ..؟! باذکࢪصلـواٺ‌؛نوش ِجانت^^!💜 میخوای‌لفت‌بدی؟بده‌ولی‌لطفا‌قبلش‌برای‌فرج‌آقا‌‌دعای فرج‌بخون‌وبرو...💚 https://harfeto.timefriend.net/172478796574
مشاهده در ایتا
دانلود
『‌ سـٰآحـݪ‌خُـدآ ‌』
🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 #رمان🌵📿 #عاشقانه⛓♥️ -رمان‌حوریه‌‌ی‌سید #پارت_شصت‌و‌هشتم هشت‌سال‌بعد ریح
🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 🌵📿 ⛓♥️ -رمان‌حوریه‌‌ی‌سید قراربودطهوراباپسرعموش‌ازدواج‌کنه سن‌هردوشون‌کم‌بود طهورا‌پونزده‌سالس و‌پسرعموش‌‌بیست‌ساله.. -ببینمت‌عروس‌خانممم😁 -سلام‌زن‌دایی😌🌸 -علیک‌سلااام زهراااا پسرا‌کجان‌پس؟؟ -بامسجدرفتن‌فوتبال.. -طهوراحاضری‌؟ -الان‌چادرمو‌سرم‌میکنم ازبازارکه‌برگشتیم طهوراخریدارویکی‌یکی‌نشون‌زهراداد تاسه‌ماه دیگه ‌باید وسایل‌موردنیازش‌روتهیه‌میکرد یهو‌اشک‌تو‌چشمای‌زهراحلقه‌زد بلندشد‌وسمت‌اتاق‌رفت گونه‌ی‌طهورا‌روبوس‌کردم‌و‌سمت‌زهرارفتم -زهراگریه‌چرا؟ یادروزعروسی‌خودت‌بیوفت‌ که‌چقدرذوق داشتی😂.. نزن‌توذوق‌این‌بچه‌دیگه😐😅 بجای‌گریه‌دعاکن‌براش عاقبت‌بخیربشه خوشبخت‌بشه طهوراناراحت‌میشه‌تورو‌اینجوری‌میبینه دوست‌داره به‌غریبه‌که‌نمیدی پسربرادرشوهرته،میشناسیش عین‌بچه‌خودشون‌دوستش‌دارن براش‌کم‌نمیزارن هنوزم‌دخترتومیمونه نمیفرستیش‌که‌دیگه‌برنگرده خونشم‌توهمین‌کوچه‌پس‌کوچه‌هامیاد🙂 انقدربابچه‌هاش‌میشینه‌وردلت‌تا خودت‌ازخونه‌بندازیش‌بیرون😅.. چادرمو‌سرم‌کردم من‌میرم‌زهرا جلواین‌بچه‌‌گریه‌نکن‌دلش‌میگیره گناه‌داره خداحافظ😊🖐🏻 روحاروبغل‌گرفتم‌و‌رفتم‌خونه واردحیاط‌که‌شدم طبق‌معمول‌صدای‌‌بچه‌ها‌وباباشون خونه‌رو‌گذاشته‌بودروهوا در‌روبایک‌ضربه‌بازکردم -محممممممممد😐 -همه‌عین‌جن‌زده‌هاپریدن‌و‌ هرچی‌دم‌دستشون‌بود‌رو‌مرتب‌کردن نشستم‌رو‌زمین‌و‌زدم‌زیرگریه:/ اخههه‌نگا‌چیکارکردین‌خونه‌رووو دلم‌خوشه‌باباشونو‌گذاشتم‌پیششون محمد‌که‌سرشو‌برده‌بود‌توی‌لاک‌خودشو ریز‌ریز‌میخندید‌و‌‌وسایل‌روجمع‌میکرد حتی‌زحمت‌نکشیده‌بود‌قبا‌شو‌دربیاره عمامه‌ش‌هم‌وارفته‌بود بایدازاول‌بسته‌میشد:/ ریحانه‌‌کنارم‌لیوان‌ِآب‌قند‌رو‌هم‌میزد محمد‌اومد‌نزدیکم روحا‌رو‌ازم‌گرفت‌و‌چهار‌زانو‌نشست‌جلوم بچه‌روگذاشت‌جفتش‌و‌گفت آخ‌آخ‌نگا‌الماسارو حیف‌نیست‌دارن‌حروم‌میشن اگرمیدونستم‌اینجوری‌میخوای‌گریه‌کنی قبل‌از‌اومدنت‌روضه‌امام‌حسین‌میخوندم لااقل‌اشکات‌‌برای‌امام‌حسین‌جاری‌بشن😉😁 -لبخندی‌زدم‌و‌سعی‌کردم‌جمعش‌کنم محمد‌وقتی‌منو‌اینجوری‌دید عباشو‌‌که‌کنارش‌افتاده‌بود‌برداشت و‌باهاش‌افتاد‌به‌جونم زیر‌عباش‌دست‌و‌پامیزدم‌و‌میگفتم محممممممدبخدااگر‌ولم‌نکنی‌بدمی‌بینی -فعلاکه‌مال‌خودمی‌حرف‌نزن😌😂😂 -محمممد‌میکشمممممت اگررعباس‌بفهمه +ولم کرد یه نفس‌عمیق‌کشیدم‌و‌روسریم‌رو‌صاف‌کردم لیوان‌‌اب‌قندرو‌ازریحانه‌‌گرفتم‌ ویه‌قُلُپ‌‌ازش‌خوردم بقیه‌لیوان‌رو‌پرت‌کردم‌‌رومحمد دادزد:هی،ازعید‌یک‌ماهم‌نیست‌که‌گذشته میخوای‌فرشاروبازم‌بدی‌قالی‌شویی یه‌نگاه‌به‌ساعت‌کردم -ساعت‌یازدهه فکرنمیکنم‌کاری‌داشته‌باشی بابچه‌ها‌برو‌قالی‌روبشور مثل اینکه ‌ریحانه‌اینبار سلیقه‌به‌خرج‌داده‌،رنگ‌غذا‌هم‌ریخته‌تو اب‌قند😂 فرشاهم‌سفیده لکه‌بمونه‌نمیره‌ها آفرین‌‌به‌شما،برید‌بشوریدش😌😂😂 -چشم‌ملکه‌ی‌من😂