eitaa logo
『‌ سـٰآحـݪ‌خُـدآ ‌』
438 دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
2.6هزار ویدیو
74 فایل
بهـ‌نام‌او !🌱 آدما ازش راضے بودن حالا فقط مونده بود خدآ :) #مَحبوبِ‌من :) از ¹⁴⁰⁰/⁰⁶/¹²خآدِمِـیم✋• کپۍ..؟! باذکࢪصلـواٺ‌؛نوش ِجانت^^!💜 میخوای‌لفت‌بدی؟بده‌ولی‌لطفا‌قبلش‌برای‌فرج‌آقا‌‌دعای فرج‌بخون‌وبرو...💚 https://harfeto.timefriend.net/172478796574
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان عاشقانه مذهبی 🌈 روی صندلی آشپرخانه نشسته بودم و با انگشت هایم بازی میکردم. شمار صلوات هایی که فرستاده بودم از دستم در رفته بود. صدای زنگ در آمد: مادر، پدر را صدا زد: مرتضی پاشو اومدن! و درحالی که چادرش را سرش میکرد در را باز کرد. پدر پیراهنش را مرتب کرد و رفت جلوی در. اول پدر و بعد مادر آقاسید-همان خانمی که در نمازخانه دیده بودمش- و بعد خودش وارد شدند. بازهم لباس روحانیت نپوشیده بود. یک جعبه شیرینی و دسته گل بزرگ دستش بود. وقتی نشستند مدتی به سلام و احوال پرسی گذشت. پدر پرسید: خوب آقازاده چکارن؟ پدر سید جواب داد : توی مغازه خودم کار میکنه، توی حوزه هم درس میخونه. چهره پدر عوض شد. نگاهی به سید انداخت که با تسبیح فیروزه ای اش ذکر میگفت. خیلی زود حالت چهره اش عادی شد: خیلی هم خوب… مادر سید اضافه کرد: بجز یه موتور و یه مقدار پس انداز چیزی نداره، اما اگه زیر بال و پرشونو بگیریم میتونن خونه تهیه کنن. مادر صدایم زد: دخترم… طیبه… سینی چایی را برداشتم و رفتم به پذیرایی. آرام سلام کردم و برای همه چایی تعارف کردم و نشستم کنار مادر. سید زیر لب بسم الله گفت و بعد با صدای بلند گفت: یه مسئله ای هست آقای صبوری! قلبم ایستاد. سید ادامه داد: بنده تصمیم دارم تا چند ماه آینده به سوریه اعزام بشم؛ برای دفاع از حرم…. چهره پدر درهم رفت: تکلیف دختر من چی میشه؟ سید سرش را تکان داد: هرچی شما بگید!… ┄┅═══✼🦋✼═══┅┄ 『‌ @chadoraneh113 』 ┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
رمان عاشقانه مذهبی 🌈 سرم را پایین انداختم و گفتم : من مشکلی ندارم. دربارش خیلی وقته که فکر کردم. پدر یکه خورد: خودت باید پای همه چیش وایسی. مطمئنی؟ – آره. میدونم. – پس برید تو اتاق حرفاتونو بزنید! آقاسید جلو میرفت و من از پشت سر راهنمایی اش میکردم. هردو روی تخت نشستیم، چند دقیقه ای در سکوت گذشت. بالاخره آقاسید پرسید: واقعا مطمئنید؟ – خیلی بهش فکر کردم؛ به همه اتفاقاتی که میتونه بیفته. خیلی وقته این تصمیم رو گرفتم. – من از نظر مادی چیز زیادی ندارم! – عیبی نداره. منم توقعی ندارم. فقط یه شرط دارم. – بفرمایید! – بدای عقد بریم شلمچه! لبخند ریزی زد: پس میخواین همسنگر باشین! – ان شاءالله. ┄┅═══✼🦋✼═══┅┄ 『‌ @chadoraneh113 』 ┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
رمان عاشقانه مذهبی 🌈 رسیدیم به فرودگاه. درتمام راه ذکر میگفتم. سیدمهدی از چهره ام خوانده بود که نگرانم. – خانومم نگرانی نداره که! میرم و زود میام. خیالت راحت. باشه؟ اینها را با زبانش میگفت. حرف دلش چیز دیگر بود. این را وقتی فهمیدم که دیدم چشمهایش قرمز است. چمدان را دستش دادم. چند قدمی رفت، اما دوباره برگشت. دستش را به ریش هایش گذاشت و به زمین خیره شد. بعد با صدایی بغض آلود گفت: دوستت دارم! به راهش ادامه داد. حرفی در گلویم سنگینی میکرد. گفتم: سید! دوباره برگشت. انگار میترسید پشیمان شده باشم. با پریشانی نگاهم کرد. هرچه مى خواستم بگویم یادم رفت. شاید اصلا حرفی نبود، بغض بود. میخواستم نگاهش کنم. فقط توانستم بگویم: منم همینطور؛ مراقب خودت باش! لبخند زد، خوشبختانه نفهمید حال دلم را… ┄┅═══✼🦋✼═══┅┄ 『‌ @chadoraneh113 』 ┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
https://harfeto.timefriend.net/16341389638625 نظرات،انتقادات،پیشنهادات خود را در مورد رمان لینک ارسال فرمایید ┄┅═══✼🦋✼═══┅┄ 『‌ @chadoraneh113 』 ┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
سلام خواهرگلم 😘 ببخشید شرمنده این رمان اشتباهی پارت سیو سه پارت سی وچهار نوشته شده از داخل کانالی ک اوردمشهم پرسیدم گفت ک نویسنده اشتباه نوشت❤️ ببخشید اگ اشتباه میزارم گاهی اوقات
سلام خواهر گلم😘 گلم این رمان اشتباهی پارت سی و سه سیو چهار رو نوشتن از کانالی ک اوردمش مدیر کانال گفت ک نویسنده شون اشتباهس نوشتن😔😊
سلام خواهر گلم😘 گلم این رمان اشتباهی پارت سی و سه سیو گهار رو نوشتن از کانالی ک اوردمش مدیر کانال گفت ک نویسنده شون اشتباهس نوشتن😔😊 خواهش خواهری😍
سلام بانو جان😘 خدایاشکر 🤲 دقیقا مثل خودم 😃انشاءالله بقیه رمانایی ک میزارم هم عاشقانه وهم مذهبی هستن کیف کنید☺️😄 بانو جان این دیگه کار نویسنده است ک اینطور نوشت کار من نیست من خودمم توی یه کانالی اوردمش😍😘
سلام اجی جون😘 خدایاشکر🤲 ببخشید اگر از خواهر جون، اجی جون، گلم، عزیزم، و... استفاده میکنم به خاطر اینه ک همه تون گل دختریدم 😍😘
سلام قربان چشم😁😘
سلام عزیز دل اجی عاشق کی شدی عاشق شهدا، امامان و... عاشق کی شدی بیا ایدیم تا کمکت کنم😘😁😍 @sahid_Beyzayi
بسم الله النور🧡💛
قرارِهر صٌبحمون.…(:💔🦋 بخونیم‌دعآی‌فرج‌رآ؟✨📿 -اِلٰهے‌عَظُمَ‌الْبَلٰٓآ،وَبَرِحَ‌الخَفٰآءُ وَانْڪَشِفَ‌الْغِطٰٓآءٌ…!🌱 …!🌸🍃 https://eitaa.com/chadoraneh113
༆ ༆【شش عادت افراد موفق】🍫 ༆به مطالعه اهمیت زیادی میدن🌸 ༆شدیدا پیگیر علایق خودشون هستن👑 ༆به طور خستگی ناپذیری خوشبینن💜 ༆معتقدن شکست یه انتخابه🌿 ༆میدونن چطور تفریح کنن🎠 ༆از فرصت‌ها خلاقانه استفاده میکنن🦋 ┗━━━━━━🏆🚴‍♂━━━━━━┛ 「 @chadoraneh113
🌈✨💫 هواشناسی اعلام کرد🗣 هوای یڪدیگر را داشته باشید👋🏻 دل نشڪنید💔قضاوت نڪنید❌ به غم ڪسی نخندید به راحتی از یکدیگر گذر نڪنید وهوای دلتون را داشته باشید☂♥️ ‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌ 🤗
🌱هدیه ای برا سلامتی آقا امام زمان (عج)🌱 💜 متولدین فروردین: 10صلوات 💜 متولدین اردیبهشت: 5صلوات 💛 متولدین خرداد: 14صلوات 💛 متولدین تیر: 2صلوات 💚 متولدین مرداد: 4صلوات 💚 متولدین شهریور: 7صلوات ❤️ متولدین مهر: 9صلوات ❤️ متولدین آبان : 8صلوات 💙 متولدین آذر : 6صلوات 💙 متولدین دی: 10صلوات 🤍 متولدین بهمن: 12صلوات 🤍 متولدین اسفند: 15صلوات اگه تونستین نشر بدین🔄 هم خودتون ثواب میکنین هم دیگران... ذخیره بشه برای آخرتتون✨🦋 @chadoraneh113🍃
.•°|🌱❣بسـم‌ﷲاَلْـࢪَحْمٰن‌‌ِاَلْࢪَحْیمـ❣🌱|°•.
🍃🌸🍃 مجلس ميهماني بود...... پير مرد از جايش برخاست تا به بيرون برود... اما وقتي که بلند شد، عصاي خويش را بر عکس بر زمين نهاد..... و چون دسته عصا بر زمين بود، تعادل کامل نداشت... ديگران فکر کردند که او چون پير شده، ديگر حواس خويش را از دست داده و متوجه نيست که عصايش را بر عکس بر زمين نهاده..... به همين خاطر صاحبخانه با حالتي که خالي از تمسخر نبود به وي گفت: پس چرا عصايت را بر عکس گرفته اي؟! پير مرد آرام و متين پاسخ داد: زيرا انتهايش خاکي است، مي خواهم فرش خانه تان خاکي نشود..... مواظب قضاوتهايمان باشيم.... چه زيبا گفت دکتر شريعتي: براي کسي که ميفهمد هيچ توضيحي لازم نيست و براي کسي که نميفهمد هر توضيحي اضافه است👌🏻 آنانکه ميفهمند عذاب ميکِشند و آنانکه نميفهمند عذاب مي دهند ❗️ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• @chadoraneh113
#‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @chadoraneh113
🌙✨ فاصلہ‌هادروغ‌مےگویند... ڪہ‌بین‌ماوشما‌ایستاده‌اند! وقتے"گرماے حضورت را"‌حس‌مےڪنم :)♥️
تولدت‌مبارک‌برادر‌من♥️. تو‌همه‌سختی‌ها‌‌شادی‌ها‌کنارم‌بودیُ پشتمو‌خالی‌نکردی! با‌هات‌میخندم‌به‌رو‌یِ‌غم‌ها😅-! شمعاتُ‌توآسمونا‌فوت‌کن🎂’ آرزویی‌که‌نمیتونم‌برات‌کنم‌؛توکه‌به‌آرزوت‌رسیدی‌ . .(: تولد‌ت‌برایِ‌من‌خیلی‌عزیزِ چون‌خدا‌بنده‌ای‌مثل‌تورو‌آورد‌روزمین🌍! تولدت‌مبارک‌برادرِ‌شهیدم🧡🍂.! به‌وقتِ۳آبان۱۳۶۸
چآدرسرت‌مےڪنۍ‌امآچشمآت‌رو ڪنترل‌نمےڪنے... چآدر‌سرت‌مےڪنے‌‌امآنمازآتッ یآآخر‌وقتھ‌یآ‌قضآس چآدرسرت‌مےڪنے‌امآسرتاپآت‌گنآهہـ↯ چآدرحرمت‌دآرھ...حرمت☝🏻 یآدگآرزهرآست امآگویا‌بآ‌این‌رَفتارآمونْ لآیق‌پوشیدنش‌نیستیم••‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌• ‌به خودمون بیایم😔‌
❌چرا حجاب داری خانم؟ ✔️چون با ارزشم ❌یعنی چی!! ✔️یعنی عمومی نیستم ❌اگه خوشگل بودی حجاب نمی‌کردی حتماً یه چیزی کم داری ✔️آره بی‌عفتی و بی‌حیایی کم دارم ❌یعنی من بی‌عفتم..!؟ ✔️اگه با عفت بودی نمی‌ذاشتی از نگاه کردنت لذت ببرن ❌کیا..!؟! ✔️همه مردا غیر از شوهرت ❌خب نگاه نکنن ✔️خب وقتی داری گدایی نگاهشونو می‌کنی چجوری ردت کنن؟ ❌من واسه دل خودم خوشگل کردم..!! ✔️حواست به دل اون خانمی که شوهرش با دیدن تو نسبت بهش سرد میشه یا اون پسر جوونی که شرایط ازدواجو نداره هم هست؟ ❌به اینش فکر نکرده بودم..! ✔️خدایی تو خونه هم واسه شوهرت اینجور شیک می‌کنی؟؟ ❌راستش نه کی حوصله داره آخه..! ✔️پس شوهرتم مجبوره بیاد زنای خیابونی رو نگاه کنه مثل این مردایی که زل زدن به تو!! ❌داری عصبیم می‌کنی دختره امل ✔️من خودمو خوب پوشوندم تو مثل... لباس پوشیدی پس به من نگو امل ❌خب مُده ✔️آخرین مُدت کَفَنه خانمی ❌هنوز جوونم بذار جوونی کنم فرصت دارم ✔️اگه تو همین حالت ملک الموت بیاد ببرتت چی؟ ❌ینی جهنمی می‌شم؟! نه‌نه! ✔️یعنی واقعاً بی‌حجابی ارزش سوختن داره؟! ❌راستش نه ✔️پس خواهر گلم هم خودتو هم مردمو از این فتنه نجات بده ❌چطوری؟! ✔️با حجاب با حیا با عفت با خدا ❌چیکار کنم که بتونم؟! ✔️به رضایت خدا فکر کن به بهشت به امنیت حجاب به پاکیت ❌راستش چادر گرمه دست و پاگیره ✔️بگو آتش جهنم گرمتر است اگر می‌دانستند (تؤبه۵۱) ✔️دستو پا گیر بودنش حرف نداره ✔️نه می‌ذاره پاهات کج بره ✔️نه دستات آلوده گناه شه ✔️خب خواهرم ؟ ❌ینی خدا می‌بخشه؟ ✔️إِنَّ اللهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمیِعاً ✔️خدا همه‌ی گناهان رو می‌بخشه ❌چقد مهربون، ولی آرزوهامو دوستامو... چیکار کنم؟ ✔️اَلَیْسَ اللّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ؟ ✔️آیا خدا برای بنده‌اش کافی نیست⁦☘️⁩⁦☘️⁩⁦☘️ ━━═━━⊰❀🌷❀⊱━━═━
『‌ سـٰآحـݪ‌خُـدآ ‌』
سلام یکی از اعضاگفت ک رمان مذهبی بفرستید 😊 بفرمایید اینم رمان انشاءالله که راضی باشیید 😍 لطفا بعداز خوندنش نظراتتون رو بگید☺️ ازروزی که رفتی
🍃🌸🍃 مجلس ميهماني بود...... پير مرد از جايش برخاست تا به بيرون برود... اما وقتي که بلند شد، عصاي خويش را بر عکس بر زمين نهاد..... و چون دسته عصا بر زمين بود، تعادل کامل نداشت... ديگران فکر کردند که او چون پير شده، ديگر حواس خويش را از دست داده و متوجه نيست که عصايش را بر عکس بر زمين نهاده..... به همين خاطر صاحبخانه با حالتي که خالي از تمسخر نبود به وي گفت: پس چرا عصايت را بر عکس گرفته اي؟! پير مرد آرام و متين پاسخ داد: زيرا انتهايش خاکي است، مي خواهم فرش خانه تان خاکي نشود..... مواظب قضاوتهايمان باشيم.... چه زيبا گفت دکتر شريعتي: براي کسي که ميفهمد هيچ توضيحي لازم نيست و براي کسي که نميفهمد هر توضيحي اضافه است👌🏻 آنانکه ميفهمند عذاب ميکِشند و آنانکه نميفهمند عذاب مي دهند ❗️ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• @chadoraneh113