🕊چکاوک
🍃🍃🍃🌸🍃 مامان یه نگاه چپی به سهراب انداخت و گفت نه سهراب جان توهم بری بد نیس حال و هواتم عوض میشه
🍃🍃🍃🌸🍃
گفتم نمیدونم والا باید ازت ناراحته یا کاری کردی ، آذر حق به جانب گفت چیکارش کردم من ؟
بعدشم نشست و شروع کرد به حرف زدن از فرامرز ، با شوق گفت میگم مهزاده خیلی دوسش داری ؟ گفتم آره پسر خوبیه از اون مهم تر خیلی هوامو داره و بهم احترام میذاره .
آذر یکم فکر کرد و گفت اون که آره مهمه که بهت احترام میذاره بعدشم با خجالت گفت میگم ثریا گفته بهت که دوست داره ؟ تو فکر فرو رفتم و گفتم نه هنوز نگفته ، آذر با تعجب بهم نگاه کرد و گفت وا مگه میشه آدم به زنش نگه دوسش داره؟ گفتم حالا اینجوری بوده دیگه ، بعدشم خندیدم و گفتم لابد دوسم نداره دیگه . آذر گفت شایدم خجالت میکشه بهت بگه ، هنوز اولشه . ذهنم رفت سمت سینما رفت... سمت اسماعیل که چند بار گفت دوسم داره و منو میخواد .
آذر گفت میگم مهزاده واسه عروسیت داداشاتم میان؟ عصبی از وضعیت سهراب و ناراحتیش گفتم آذر جان فکر نمیکنی رضا بدردت نمیخوره؟ آخه اونو چه به ما ، تو شونه خودت راه میدی فردا رضا شوهرت باشه ؟ حالا عمه ثریا و سهراب هیچی . آذر با ناراحتی گفت به سهراب چه؟
عصبی از حرفی که زده بودم گفتم نمیدونم منظورم اینه سهراب تنها مرد بالا سرماهاس ، بعدشم واسه عروسیم اونا رو دعوت کنم بشن اینه دق؟ که مامانم روز عروسی دخترشم غصه بخوره حرفا میزنی ها . آذر از لحن تندم ناراحت شد و بعد چند دقیقه رفت .
من تا صبح به فرامرز فکر میکردم ، به خودم به مامان به سیمزار و پسراش ، به حرف بهار که میگفت بخت دختر به مادرش میره.
روز بعد با صدای تلفن از خواب بیدار شدم ، رو تخت جا به جا شدم بلکه سهراب یا مامان گوشی رو جواب بدن ولی فایده نداشت ، رفتم سمت تلفن و گوشی رو برداشتم زن عمو بود سلام علیک کرد و با یه لحن خاصی گفت از آقای مهندس چه خبر ؟ با تعجب پرسیدم آقای مهندس ؟ زن عمو زد زیر خنده و گفت آقا فرامرز میگم دیگه نکنه مهندس نبوده ؟
بی اعتنا به کنایه ای که گفته بود گفتم خوبه زن عمو ، با مامان کار داری؟ گفت آره مهزاده جان شکر کجاست احوالش چطوره ؟ گفتم خوبه فکر کنم رفته بیرون خرید کنه .
زن عمو گفت باشه مهزاده جان زنگ زدم واسه فردا شب دعوتتون کنم ، واسه بهار جواب دادیم و فردا بله برونشه.
با تعجب گفتم با اسماعیل ؟ زن عمو گفت نه ما چیکار به اون مرتیکه داریم یه آقای مهندسی پیدا شده بیا و ببین ، تحصیل کرده فرنگ رفته ، تازه هنوز وسط درس و مشقشه میخواد بهارم با خودش ببره فرنگ . صدای بهار از پشت تلفن میومد که داد میزد مامان بهشون بگو چند سالی هم اروپا بدونه بدونن ...
┅┄ ❥❥@Chakavak110🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔆رهبر معظم انقلاب: با امام زمانتون صحبت کنید...
#امام_زمان
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دنیای عجیبیه
یه شب از شوق عاشق شدن خوابت نمیبره
یه شب از دلتنگی جدا شدن
💞🍃@lovely_lifee💞
🍃🍃🍃🌸🍃
چوب خدا
شاید صدا نداشته باشه...
اما درد داره...
پس حواست
به دلی که شکوندی باشه
چون خدا حواسش هست...
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
در جنگ جهانی اول کرمانشاه توسط حکومت عثمانی تصرف شد اما با سقوط بغداد، نیروهای عثمانی این منطقه را تخلیه کرده و کرمانشاه به تصرف قوای متفقین درآمد. در جنگ جهانی اول عشایر کرد منطقه با نیروهای عثمانی درگیر شدند.
در جنگ جهانی دوم سپاه منطقه غرب که شامل لشکر ۱۲ کرمانشاه و لشکر ۵ بود تنها نیروی ایرانی بودند که ۴۸ ساعت در برابر قوای انگلیسی مقاومت کردند.
🌕 @donyaye_ajayeb