eitaa logo
چمدان آبی(دانشنامه دزفول)
860 دنبال‌کننده
311 عکس
10 ویدیو
0 فایل
سایت چمدان آبی - دانشنامه دزفول: Https://chamadaneabi.ir مدیریت: @mh_dorchin
مشاهده در ایتا
دانلود
چمدان آبی(دانشنامه دزفول)
نمایی از کتابخانه امامزاده رودبند واقع در میدان رودبند کنار حسینیه ثارالله دزفول
🔹 کتابخانه های عمومی و خصوصی(خانگی) و اسامی مسئولین این کتابخانه ها ✍ قابل توجه مخاطبین گرامی سایت چمدان آبی در نظر دارد آماری از کتابخانه های دولتی، عمومی و خصوصی(خانگی) شهرستان دزفول، که بیش از 3 هزار جلد کتاب دارند را مشخص و منتشر نماید از عزیزانی که به کتاب و کنابخوانی علاقه مندند می توانند با شماره 09166422841 (محمدحسین دُرچین – مدیر سایت) در نرم افزار ایتا در تماس بوده و اسامی کتابخانه و یا اشخاص را اعلام بفرمایند. اسامی کتابخانه ها و مسئولین: کتابخانه فتح المبین"اولین کتابخانه دزفول"(جنب اداره ارشاد اسلامی) کتابخانه امام حسن مجتبی(ع) کتابخانه امامزاده رودبند"مرکزی"(مسئولین: رضا جوروند - مهدی آبیارزاده – کاظم جوکار) کتابخانه آیت الله سیدمجدالدین قاضی دزفولی(جنب دفتر امام جمعه) کتابخانه علامه شیخ عباس مخبر دزفولی(مسئول: محسن ریاضی) کتابخانه ... رفیعیان(خ آفرینش کوچه بنفشه) کتابخانه شاه رکن الدین(محله شاهرکن الدین) کتابخانه مرکز فرهنگی دفاع مقدس(مسئول: رحیم مسیح) کتابخانه آزادگان کتابخانه امام خمینی کتابخانه بوعلی سینا کتابخانه عارف دزفولی کتابخانه غدیر کتابخانه دکتر پاشا کتابخانه دکتر محمدصادق پورمهدی کتابخانه پیرهاشم(جنب مسجد جامع) کتابخانه داعی(10 هزار جلد) کتابخانه شهید علی محمد زمانی نیا(مقابل مسجد حجت ابن الحسن ع) کتابخانه شیخ الاسلام(12 هزار جلد) کتابخانه شهید عبدالحسین صحتی(پشت مسجد پاسداران محله چولیان منزل وقفی حاج اسماعیل معرف زاده صاحب کتابفروشی ابن سینا) کتابخانه کاشف(5 هزار جلد) کتابخانه شهدای شهر سردشت کتابخانه شهدای شهر صفی آباد کتابخانه مسجد شهید مسعود توتونچی(بنام حجت الاسلام مرحوم شیخ رضا ابوالقاسمی پور) کتابخانه مسجد نجفیه(خ طالقانی) کتابخانه شخصی آیت الله شیخ محمدکاظم انصاری کتابخانه شخصی مقبره ظهیرالاسلام(خ شریعتی میدان آیت الله معزی نزدیک سرازیری پل) کتابخانه شخصی حجت الاسلام والمسلمین شیخ عباس مخبردزفول کتابخانه شخصی حجت الاسلام شیخ خلیل اله میوه چی کتابخانه شخصی استاد سیدمحمدعلی امام(اهداء شده به دانشگاه آزاد اسلامی) کتابخانه شخصی حاج کریم شارونی کتابخانه شخصی حاج عبدالحسین شاهین زاده کتابخانه شخصی استاد حسنعلی صانعی کتابخانه شخصی دکتر محمدصادق محقق ✳️ آدرس کانال 🔹 (چمدان آبی - دانشنامه دزفول) 🔹 در پیامرسان ایتا ⬇️ @chamadaneabi
سایت چمدان آبی در پست جدید خود شما را دعوت می کند به خواندن یک روایت واقعی⬇️ 🔹حتِّه “شیر شجاع عرب” و آخرین نغمه (داستان و روایتی واقعی از حِتِّه) – چمدان آبی https://chamadaneabi.ir/hetteh-shire-arab/ 🔹تصویری از حِتَّه “حاتم الكعبي” شیر شجاع عرب 🔹زندان زند اهواز 🔹زندان و فرار حته 🔹اولین عشق 🔹تعقیب و گریز 🔹حته (شیر ِ شجاعِ عرب) 🔹عشق بلوده 🔹امان نامه آیت الله سیداسدالله نبوی دزفولی 🔹ژاندارمری و امان نامه شاه 🔹آخرین غروب حته ✍️ ژاندارم را کشت. شیخ هم کشته شد، خیلی زودتر از آنچه فکرش را می کرد. حالا وقتِ کشته شدن حِتّه فرا رسیده است. زور را نمی پذیرد نه بخاطر آنکه خودخواه و زورگو و شرور است. زور را نمی پذیرد چون خود، به دیگران زور نمی گوید.. اِزریزر روی شن ها نشسته است. اسلحه اش روی پایش است اِزریزر از حِتَّه چند سالی بزرگتر است اما او را به خاطر جُثِّه کوچکش اِزریزر می خوانند. حِتَّه به اِزریزر گفت : اِزریزر، بلبل ها چی می گویند؟ چه می دونم ازریزر و بقیه می خندند... ...سید عبد ، به طرف حته رفت .حته آرام اسلحه را برداشت . سید و یلّول را نشانه رفت . یلّول در جا کشته شد و سید زخمی و با درد و‌ ناله گریخت ... حته بی جان و بی رمق افتاده است. چشمانش را برای همیشه برهم نهاد. فردای آن‌ روز گروهی بازرگان، مردی را خفته زیر درخت یافتند. او را می‌شناسند، حته است. مخفیانه او را به العماره‌ی عراق بردند. بر اساس وصیت اش، جبریّه او را به نجف برد و به خاکش سپرد. ✳️ آدرس کانال 🔹 (چمدان آبی - دانشنامه دزفول) 🔹 در پیامرسان ایتا ⬇️ @chamadaneabi 📝 آیدی شخصی جهت پیام 🆔 @mh_dorchin
🔹بسیجی خوب می شناسمت تو چون آئینه، محو روی رهبر دل تو در طواف کوی رهبر به بازوی تو رهبر بوسه می داد بمان ای قدرت بازوی رهبر ✍و اما در باره بسیج و بسیجیان چه می توان گفت و یا چه می توان نگاشت! آنجا که حضرت امام خمینی در باره بسیج مردمی می فرمودند: " بسیج مدرسه عشق و مکتب شاهدان و شهیدان گمنامی است، که پیروانش بر گلدسته های رفیع آن، اذان رشادت و شهادت سر داده اند." بسیجی تو را خوبتر از خوب می شناسم. بسیجی، دلاور هست و شجاع، بسیجی زیرک هست و بصیر. بسیجی، سرچشمه جویباران است و امواج خروشان دریا. بسیجی، گلهای سرخ دشت است و ستاره شبهای کویر. بسیجی، هوشیار است و بیدار، بسیجی عمیق است و بلند. بسیجی، دلی شعله ور دارد و اُفقی گسترده و باز و روشن. و اما بسیجی را برگ و باران می شناسند و آب و آینه. بسیجی را شکوه و سبزی جنگلها می شناسند و ریگهای بیابان. بسیجی را قلل کوههای غرب می شناسند و دشتهای سوزان جنوب. بسیجی آنست که امام شهیدان در وصفش فرمود: "بسیج شجره طیبه و درخت تناور و پر ثمری است، که شکوفه های آن، بوی بهار وصل و طراوت یقین و حدیث عشق می دهد." و بلاخره آن یار سفر کرده(امام خمینی ره)در رابطه با آنان فرمود: "من دست یکایک شما پیشگامان رهایی را می بوسم و می دانم، که اگر مسئولین نظام اسلامی، از شما غافل شوند، به آتش دوزخ الهی خواهند سوخت." ✳️ آدرس کانال 🔹 (چمدان آبی - دانشنامه دزفول) 🔹 در پیامرسان ایتا ⬇️ @chamadaneabi
چمدان آبی(دانشنامه دزفول)
سایت چمدان آبی در پست جدید خود شما را دعوت می کند به خواندن یک روایت واقعی⬇️ 🔹حتِّه “شیر شجاع عرب”
🔹حِتَّه "شیر شجاع عرب" و آخرین نغمه ( داستان و روایتی واقعی از حِتَّه "حاتم الکعبی" ) ✍ ژاندارم را کشت. شیخ هم کشته شد، خیلی زودتر از آنچه فکرش را می کرد. حالا وقتِ کشته شدن حِتّه فرا رسیده است. زور را نمی پذیرد نه بخاطر آنکه خودخواه و زورگو و شرور است. زور را نمی پذیرد چون خود، به دیگران زور نمی گوید. آنکه در برابر زیردستان ظالم و زورگوست در برابر فرادستان مطیع و ‌منقاد است . اِزریزر روی شن ها نشسته است. اسلحه اش روی پایش است و با آن ور می رود. کُلتِ رولول ِ شش لول . گردونه فشنگ ها را گرداند‌ و نگاهی به داخل رول می اندازد. اسلحه بی فشنگ است، ولی گویی حس قدرتی به او دست می دهد. زیر سایه درختِ گَز کوچکی که در حال خشک شدن است نشسته اند. دو بلبل خوزی، سکوت شنزار و بیابان را می شکنند. با صدای خوش و برای هم می خوانند. آن قدر تند و بی توقف می خوانند که گویی عجله به گفتن و خواندن دارند. صدایشان در دشت پیچیده است. اِزریزر از حِتَّه چند سالی بزرگتر است اما او را به خاطر جُثِّه کوچکش اِزریزر می خوانند. عرب ها گاه اسمی را بصورت مصغٌر خطاب می کنند‌. اِزریزر هم به معنی گنجشک کوچک است، به همین دلیل حِتَّه به اِزریزر گفت : اِزریزر، بلبل ها چی می گویند؟ چه می دونم ازریزر و بقیه می خندند. سید عَبِد گفت: حته مگر هر کس هر چی اسمش بود باید همان طوری باشد که اسمش هست؟ حته رو به سید کرد و گفت: این حرفت ‌درست است. تو هم فقط اسمت سید است، اما سیدی رو بلد نیستی. همش فکر زن ها و شکمت هستی؟ سید عَبِد سرش رو پایین انداخت و ساکت شد و رو به حته گفت: حته اسم هر کسی بالاخره یه چیزیه. حالا اِزریزر که نباید حرف زدن بلبل ها و گنجشک ها رو هم بلد باشه. آره منم سید نیستم، اما همه به من سید می گویند‌. حته با خنده گفت: خوبه که‌ خودت هم خودت رو قبول نداری و حقه بازبودنت رو قبول داری. حته در ادامه گفت: اما با این ناله و فغانی که می کنند، می فهمم چه می گویند. از راه و ‌رسم جدایی و مرگ می نالند. شاید هم برای من می خوانند. رو به سید کرد و گفت: سید تو اصلاً این چیزا را می فهمی؟ نه نمی فهمی .حته شعری را که در زندان اهواز از جمال شنیده و حفظ کرده است را زیر لب با‌خود زمزمه می کند دَعِ الرسم الذی دَثَرا یقاسی الرَیح والمطرا و کُن رجلاً اَضاع العُم رفی اللذات والخطرا رسمی که در گذر زمان نابود شده و باد و باران به فنا داده است رها کن و از آنان باش که ‌زندگی را در لذت ها و خطرات می گذرند... ادامه در سایت چمدان آبی ✳️ آدرس کانال 🔹 (چمدان آبی - دانشنامه دزفول) 🔹 در پیامرسان ایتا ⬇️ @chamadaneabi
🔹حاج عبدالرحمن پورمقامی در مصاحبه ای در باره برادرش سردار شهید عبدالکریم پورمقامی (فرمانده واحد تخریب سپاه دزفول) گفت: 🖌در رابطه با شجاعت و شهامت او همین بس که یکبار مقام معظم رهبری که در آن زمان نماینده حضرت امام خمینی و ولی فقیه در شورای عالی دفاع بود به دزفول تشریف می آورند مسئولین سپاه در باره عبدالکریم پورمقامی به ایشان مطالبی را ارائه می دهند و معظم له هم یاداشت بسیار قشنگی را با آن دست خط زیبا و ارزشمندشان خطاب به ایشان مرقوم کرده و نوشته بودند که: ✍ فرزند عزیزم در رابطه با شما مطالب زیادی را شنیده ام، می گویند که تو فرد کم سن و سال اما دارای شخصیتی بزرگ هستی، شما کارها و خدمات بزرگ و ارزنده ای را انجام داده ای. ای کاش من الان که به دزفول آمده ام از نزدیک شما را می دیدم. امضاء – سیدعلی حسینی خامنه ای ✳️ آدرس سایت https://chamadaneabi.ir/ آدرس کانال 🔹 (چمدان آبی - دانشنامه دزفول) 🔹 در پیامرسان ایتا ⬇️ @chamadaneabi 📝 آیدی شخصی جهت پیام، پیشنهاد و انتقادات شما: 🆔 @mh_dorchin
🔹 مصاحبه با حاج عبدالرحمن پورمقامی برادر شهید عبدالکریم پورمقامی فرمانده سپاه دزفول   در سایت چمدان آبی https://chamadaneabi.ir/shahid-abdolkarim-pourmaghami-mosahebe-baradar/
چمدان آبی(دانشنامه دزفول)
🔹 مصاحبه با حاج عبدالرحمن پورمقامی برادر شهید عبدالکریم پورمقامی فرمانده سپاه دزفول   در سایت چمدان
🔹سوم آذرماه سالروز شهادت سردار شهید میدان مین در سال ۱۳۵۹ گرامیباد. 🎤حاج عبدالرحمان پورمقامی برادر بزرگتر شهید عبدالکریم پورمقامی (فرمانده تخریب سپاه دزفول)درباره زندگی شهید می گوید: در دوران انقلاب مسئول توزیع اعلامیه های امام خمینی در بین دانش آموزان هنرستان بود شهید عبدالکریم از آن چنان اخلاق و رفتار خوبی برخوردار بود که براحتی معلمان و بچه ها را جذب خویش می کرد و فارغ التحصیل رشته اتو مکانیک هنرستان شد او در ضمن درس خواندن عضو تیم ایران گاز در جام گندم طلایی دزفول هم بود و از فوتبالیست های بنام دوران خود بود سرپرست بسیار خوب تیم او آقای خرم بود او از بر و بچه های خوب مسجد امیرالمؤمنین ع دزفول و جمشیدآباد بود که بسیار زحمت می کشید. او پس از پیروزی انقلاب اسلامی جزء هسته اولیه سپاه پاسداران دزفول شد. وی با توجه به نبوغ خدادادی زبانزد دوستان شده و از طرف سپاه به ارتش معرفی شد اطلاعات تخریب را به خوبی فرا گرفت و آن را در خدمت سپاه بکار گرفت و در خنثی کردن بمب گذاریهای اول انقلاب خودش را نشان داد او با توجه به رشته تحصیلیش اقسام بمب ها را شناسایی و در کتابی جمع آوری نمود او جزء اولین گروه اعزامی سپاه به آبادان بود که مقرش در خرمشهر بود او در آنجا مورد اصابت ترکش خمپاره دشمنان بعثی می شود که منجر به قطع شدن انگشت شصتش شده و از پنج نقطه نیز زخمی می شود که به مقام جانبازی هم نایل می شود. او اطلاعات نظامی را حتی به من که در لباس نیروهای مسلح بودم نمی داد. شهید عبدالکریم پورمقامی مسئول تشکیل کلاسهای تخریب در منطقه دزفول بود و به آنان آموزش نظامی می داد او یکبار می گفت که توانسته ام موشک زمین به زمین عراق را که در منطقه چم گلک سقوط کرده و عمل نکرده است را باز کرده و به چگونگی ساخت آن پی برده و نقشه ترکیبات آن را به دست آورده ام. بدنبال این قضیه برای دیدن موشک نزد او رفتم او در جلسه ای بود که آقای مهدی کیانی فرمانده سپاه آبادان، تیمسار قاسمعلی ظهیرنژاد فرمانده نیروی زمینی ارتش، دکتر ابوالحسن بنی صدر رئیس جمهور وقت، سرلشکر ولی اله فلاحی و سردار غلامعلی رشید از فرماندهان دفاع مقدس حضور داشتند او از جلسه بیرون آمده و عذر خواهی کرد که نمی توانند بیشتر با هم باشیم و این هم نبود مگر مهم دانستن جلسه مهم نظامی. فردای آن روز در تهران نگران وضع عبدالکریم بودم که اخبار سراسری رادیو برای اولین بار نام عبدالکریم پورمقامی را بیان کرده بود که یکی از فرماندهان رشید سپاه و فرمانده تخریب سپاه دزفول در یکی از عملیاتهای درون مرزی و در ساعت ۰۵/۲۱ در منطقه عملیاتی غرب دزفول در جبهه عنکوش به شهادت رسیده است. یکی از صفات برجسته شهید خلوص ایشان بود از بین ما چهار برادر کریم چیز دیگری بود شهادت تقدیر او بود او همیشه لبخند بر لب داشت و می خندید و به نماز بسیار سفارش میکرد. ✳️ آدرس کانال 🔹 (چمدان آبی - دانشنامه دزفول) 🔹 در پیامرسان ایتا ⬇️ @chamadaneabi
چمدان آبی(دانشنامه دزفول)
🔹حِتَّه "شیر شجاع عرب" و آخرین نغمه ( داستان و روایتی واقعی از حِتَّه "حاتم الکعبی" ) ✍ ژاندارم را ک
حته و زندان زند اهواز در سایت چمدان آبی ظلم و ستم ِ مستوفی، کشاورزانِ روستای دَبات را خشمگین کرده است. کلِ محصول را از کشاورزان گرفته است. چند ماه گذشته و هنوز حتی بخشی از سهم کشاورزان پرداخت نشده است. فقر و فلاکت بیداد می کند. پاسگاه و دولتی ها پشتِ ملّاکین اند. مستوفی که می آید یک نفر مسلح بنام ضابط همراهش هست. گاهی هم سربازی از ژاندارمری او را همراهی می کند. وقتی هم مهمان شیخ هستند و سور و ساتی است رئیس پاسگاه هم می آید. آن روز مستوفی تنها با ضابط می آید. مردم شروع به گلایه و اعتراض می کنند .حَنّوش برادر بزرگ حته سردسته معترضان است. اعتراض بالا می گیرد و در برابر تهدید مستوفی، روستائیان به مالک حمله می کنند. حته جوان و پر جنب و جوش است. به مستوفی حمله و او را می زند و ساعت مچی مستوفی را می گیرد. حته و ازریزر می خواهند اسلحه ضابط را بگیرند که با شلیک هوایی ضابط دور می شوند. چند روز بعد ژاندارم ها با حکم جلب پسران جَعلوش، حته، حنوش و اِزریز می آیند. با عبدالله و هُویِلش که در درگیری نبودند کاری ندارند. دنبال حته هستند، حته را نمی یابند حنوش و ازریزر را با خود می برند. جعلوش گفت :چه بلایی سر بچه هام میخواهند بیارن؟ سید فهد گفت : والله ظلم می کنند. همه چیزمان دست اینها افتاده است. قاجار و ‌پهلوی، اینها را بر ما حاکم کردند و نظام مافی ها بخشی از بهترین زمینهای شوش را تصاحب کرد . جابر گوشه ای نشسته، پیر جهان دیده و معتمدِ طایفه است، ریشِ سفیدش بر دشداشه ی شیری رنگ، با خطوط قهوه ای روشن افتاده است. زیبایی خاصی به او‌ داده و چهره اش را نورانی تر کرده است. سیگار می کشد و با حسرت گفت: شما نمی دانید چه بر سر ما آورده اند . نظام مافی اصلاً قزوینی است. خوزستان چکار می کنه؟ از طرف شاه و حکومت، نماینده خرم آباد، بعدش یکی از شهرهای خراسان، بعدش نماینده بوشهرش کردند. خوزستان را اصلاً به چشم ندیده سناتور خوزستان‌اش کردند. اصلاً اینا زمینشون کجا بود؟ همیشه با ظلم و ستم از ما مالیات می گیرند و با هدیه و رشوه و پول دادن به مقامات بالاتر پُست می گرفتند. الان هم همینطوره، نگاه کنید همه ادارات هم که دست عجم هاست. مستوفی زمین دار روستای دَبّات بود. ظلم و تبختر او مردم را عاصی کرده است . حته فردای آن روز گفت: گاومیش ها که برای چرا بیرون آمده اند همه را به زمین های کنجد می‌بریم. همه را خراب می‌کنیم، تا بفهمند دباتی‌ها چه می کنند؟ زندگی سخت و طاقت فرسا و فقر و ناداری در دبات، زندگی را بر جَعْلوش روز به روز سخت تر می کند. حته گفت :گوسفندهای شیخِ روستای کوت را می بریم. با افراد شیخ درگیر شده و‌ یکی از افراد شیخ کشته می شود. حالا علاوه بر سرقت، قتل هم اضافه شده است. شیخ شکایت به پاسگاه می برد .جعلوش به سراغ شیخ چنانه رفت. بیا و وساطت کن. حرف تو را قبول می کنند، فصل می دهیم و رضایت بگیر. بیا رضایت بگیر. لااقل حته را زندان نبرند. جعلوش قبل از رفتن پیش شیخ، به مزار دانیال رفت. هر وقت به شوشِ دانیال می آید اول به زیارت دانیال نبی ع می رود و در برگشت به دبات باز هم به زیارت می رود . جعلوش به شیخ گفت: دو برادر حته زندان هستند. با مستوفی هم درگیر هستیم. والله حته آدم بدی نیست، جوان و جاهل است. سِنِّی ندارد. پشیمان است. من ضامن می شوم. بیا و کمک کن و برای حته عفو بگیر. شیخ گفت: باید اول به روستای عمله سیف برویم و از سیف الله خان هم کمک و سفارشی بگیریم .فرمانده پایگاه به نرمی پاسخ می دهد و قول مساعد می دهد اما می گوید: حته را بیاورید، تا شیخ کوت بیاید. حته را تحویل پاسگاه ژاندارمری می دهند، اما خبری از آزاد شدن حته نیست. چه شد شیخ؟ چرا حته رو آزاد نمی کنند. حته که گفته دیگه کار خلافی نمی کنه نمی دونم. قول اینها، قول نیست . کمی صبر کن ببینم .غروب شد. شیخ و جعلوش جلوی پاسگاه ایستاده اند. شیخ با نا امیدی به فرمانده پاسگاه گفت: من به جعلوش پدر حته قول داده ام. شما که گفتید حته را بیار تا تعهد بدهد و آزادش کنید. پس چی شد؟ من هم قول دادم که امان بگیرم و او را برگردونم. رئیس پاسگاه گفت: نه اینها باید ادب شوند. ‌حته شرور و یاغی است. شیخ هم رضایت دهد ما قبول نمی کنیم .دستور آمده تا حته رو به دادگاه نظامی اهواز بفرستیم .اما حته شرور و یاغی نیست. مساله قتل رو هم خودمون با رضایت و رسم خودمون فصل می کنیم، دیگه چه مشکلی هست؟ من نمی دانم. دستور آمده تا حته را آزاد نکنیم. دستور را باید اجرا کنم . حته را تحت الحفظ به هنگ ژاندارمری دزفول می برند و از آنجا او را به اهواز منتقل می کنند. دادگاه نظامی در محل ‌ِ پادگان لشکر ۹۲ زرهی خوزستان است. تا تعیین وقتِ دادگاه بعدی او را به زندان خیابان زند پیش برادرانش می برند‌. حَنوش به حته گفت: چرا کاری کردی که تو را هم بیاروند زندان؟ چرا باز دزدی کردی؟ باید پیش پدرمون می ماندی.
چمدان آبی(دانشنامه دزفول)
🔹حِتَّه "شیر شجاع عرب" و آخرین نغمه ( داستان و روایتی واقعی از حِتَّه "حاتم الکعبی" ) ✍ ژاندارم را ک
حته‌گفت: هنوز دادگاه دارم. در دادگاه بدوی یا جنازه ام را می بینید، یا می فهمی که برادرت چکار کرده است. تا مستوفی و مجدی بالای سر ما زور می‌گویند و شما زندان هستید نمی‌گذارم آب خوش از گلویشان پایین برود جَد و آباء ما روی زمین ها کار کردند. این ها از کجا آمده اند که ما برای آنها کار کنیم. جمال گفت :درسته اما، همیشه همین بوده است. فرقی نکرده. مگر قبلاً راحت بودیم. قبلاً هم شیخ مزعل و شیخ خزعل از ما سالانه مالیات می گرفتند. همه چیزمون دست آنها بود. مگر زمین های همین جا، پشت ِ همین زندان نزدیکِ شکاره ( معروف به زمین ها و باغ دولتی ) را شیخ خزعل به حاج تقی دولتی نداد‌؟ بعدش هم رضا خان همان را امضا کرد و امثالِ نظام السلطنه و مستوفی و مجدی ها و … را بر ما حاکم کردند. عرب و عجم نداره. زور زوره. دلت رو به این حرفها خوش نکن. بدبختی و جان کندن مال ماست و برداشت محصول و شیرینی و خوشی مالِ اوناست. باید جنگید و حق مردم رو‌گرفت. حته منتظر جلسه بعدی دادگاه است .وقت اعزام به دادگاه است. حته فکرِ فرار است. سربازی جلو ‌و سربازی پشت سر با دستبند او را از زندان بیرون می برند‌. حته سرباز را هل می دهد و فرار می کند. مأمورها سر و صدا می کنند و کمک می خواهند، اما حته ناپدید می شود.
چمدان آبی(دانشنامه دزفول)
🔹بسیجی خوب می شناسمت تو چون آئینه، محو روی رهبر دل تو در طواف کوی رهبر به بازو
🔹بسیج است ، بسیج است ✍ بسیج مدرسه جهاد و عشق و عشقبازی بوده و هست، موقعی که قسمتهای اول این اشعار خوانده می شد همه یکصدا می گفتند : بسیج است ، بسیج است. منبع: کتاب یزله صفحه 84 🔹شعری از کتاب یزله⬇️ مدرسه ی جهاد و عشق و ایمان = بسیج است ، بسیج است کلاس ایثار و خلوص و عرفان = بسیج است ، بسیج است بازوی انقلاب و یار رهبر = بسیج است ، بسیج است جبهه بدست او شده مظفّر = بسیج است ، بسیج است سنگرش از دعا شده منوّر = بسیج است ، بسیج است ز صوت قرآن دهنش معطّر = بسیج است ، بسیج است دکتر محمدرضا سنگری منبع : کتاب یزله صفحه 84 – محمدحسین دُرچین ✳️ آدرس کانال 🔹 (چمدان آبی - دانشنامه دزفول) 🔹 در پیامرسان ایتا ⬇️ @chamadaneabi 📝 آیدی شخصی جهت پیام، پیشنهاد و انتقادات شما: 🆔 @mh_dorchin
چمدان آبی(دانشنامه دزفول)
🔹بسیجی خوب می شناسمت تو چون آئینه، محو روی رهبر دل تو در طواف کوی رهبر به بازو
محمدحسین دُرچین: 🔹دلنوشته آقای علیرضا زارع: ✍ بسیجی به تمام معنا حضرت علی(ع) است که تمام عمر با برکت خود را برای اسلام گذاشت و جانش را برای احیای دین خدا و دفاع از ارزشهای اسلام داد. بسیجی امام حسین(ع) است که از تمام هستیش برای اسلام مایه گذاشت و بخاطر احیای دین جدش از همه چیزش گذشت و اسارت خانواده اش را دید. آری بسیجی یعنی اطاعت از خدا و رسول(ص) و ائمه(ع) و به دنبال آن تبعیت از ولایت و جان دادن در راه آرمانهای بلند اسلام ناب محمدی، بسیجی یعنی احیاگر خون شهدا و زنده نگه داشتن یاد و راه شهدا. والعاقبه للمتقین یاحسین(ع) 🔹دلنوشته آقای محمدزاده در باره بسیج:⬇️ ✍ آری، بسیج دایرة‏المعارف عشق و معرفت است. کتاب سبز ایمان است و قاموس سرخ عشق. کتابی که به قلم حکمت امام بسیجیان، خمینی، نگاشته شد و با شور همت و شعور غیرت بسیجیان امام منتشر شد. ای بسیجی، ای صحراها وامدار گستردگی اندیشه تو! ای نامت عمیق‏ تر از دریا! فرشتگان، با دیدنت به راز آفرینش انسان پی بردند چرا که ایمان را، عشق را، صداقت و صمیمیت را، بخشش و سخاوت را و مدارا و شجاعت را در هیأت یک انسان دیدند. ای روح متلاطم خروشان، ای پیشانی تو به بلندای افق! ای بر دمیده از مشرق نور، ای که در عصر قساوت تکنیک، در عصر توحّش مدرن، در قرن مجسمه‏ های بی‏ روح، در قرن آدم‏های کوکی، ساعت‏های دیواری و شمّاطه ‏دار منظم بی روح؛ دست مهربانِ نوازشی و لبخند سرشار از طراوتی. در نگاهت یخ قرن ذوب می ‏شود و در نسیم رفتارت هوای عشق می‏ وزد. ای که در قرن التهاب و هراس و عصیان و خشم و اضطراب، در قرن اتم و ماشین عصر خلأ روحی و از خود بیگانگی و یأس و دل مردگی و التهاب و احساس خفقان روح و در قرن قندیل‏های یخ بلندترین حماسه‏ سرای عشقی! ✳️ آدرس کانال 🔹 (چمدان آبی - دانشنامه دزفول) 🔹 در پیامرسان ایتا ⬇️ @chamadaneabi
چمدان آبی(دانشنامه دزفول)
سایت چمدان آبی در پست جدید خود شما را دعوت می کند به خواندن یک روایت واقعی⬇️ 🔹حتِّه “شیر شجاع عرب”
محمدحسین دُرچین: 🔹 ادامه روایتی واقعی از حته در سایت چمدان آبی 🔽 زندان و فرار حته ⬇️ پایش گرم شده است. گرمی خون را حس می کند. زیر کشاله رانش زخم برداشته است. موقع رفتن داخل اگو میله آهنی پایش را زخم کرد. داخل اگو ‌چمباته نشسته تا هوا تاریک شود. بوی تند ِگنداب ِ شیرابه ها حالش را بهم زد. هرچه بوی گند است اینجاست. هرچه آشغال است اینجاست. شیشه هم پایش را بریده، موش ها از پیشش ورجه ورجه می کنند. سوسک بزرگی روی دستش و موش ها زیر پایش رژه می روند. تمام فاضلاب غربِ شهر اهواز از اینجا به کارون می ریزد. حالا وقتشه. هوا کمی تاریک شده است..حته با احتیاط بیرون آمد. کثافت بر لباسش نشسته است و بوی تند کثافات آزارش می دهد. تنها راه اینکه خود را به کارون می اندازد. همیشه در کرخه شنا کرده، کارون در اینجا آرام و خسته و سلانه سلانه می رود. دو بار، سه بار زیر آب می رود، نفسش را حبس می کند. زیرآب خود را بالا و پایین و ‌چپ و راست می کند. شاید از فاضلاب پاک شود. با دستبند ‌نمی‌تواند تمیز کند. فایده ای ندارد، بوی فاضلاب نمی رود، حس می کند همراهش هست .الان که زخمی شده هنوز هم بعد از چند سال بو را حس می کند. هرچه عطر از العماره ی عراق و آبادان خریده به سر و صورت اش زده اما باز هم بو را می فهمد. آهسته خود را به خانه های پلیتی یا کپرآباد که درست کنار ِزندان خیابان ِزند اهواز بود رساند. بیشتر ساکنان از طایفه نواصر هستند .خانه های حلبی و‌ کپری آخر شهر بود. محله را آخر آسفالت می گفتند. آخر شهر، مثل آخر دنیا. خانه ها از گِل و با پِلیت و حلبی است. سقف از حصیر و نی های کنار کارون. کمی بعد از خانه های کپری، باغ حاج تقیِ دولتی و باغ شکاره است. باغ حاج تقی به منطقه وسیعی از زمین هایی می گفتند که شیخ خزعل به حاج تقی داده بود، از منطقه آخر آسفالت تا باغ شکاره.‌ با خلع شیخ خزعل و‌ با آمدن رضا شاه به اهواز، حاج تقی دولتی امضای رضا شاه را بر سندهایی که شیخ خزعل به او داده بود می ستاند‌. حته درِ یکی از خانه های کپری را زد. — کیه ؟ — منم. در رو باز کن . دستش را جوری می گیرد که صاحب خانه دستبند را نبیند، اما می بیند . — برادر کی هستی ؟ چه میخای ؟ — کمک. کمک میخام — زندانی هستی ؟ نکنه همون که ظهر فرار کرد ؟ — عا(ها) خودمم — مأمورها تمام شهر رو گشتن، کجا بودی ؟ — توی ایگوی شهر قایم شدم، حالا فقط دستم رو باز کن. نترس زود میرم جلیل دنبال ارّه فلز بُر می رود. در این ‌وقتِ شب ارّه از کجا گیر بیاورد؟ تیغه ای فلزی پیدا کرد و بعد از چهار پنج ساعت دستبند رو شکستند . — کجا میخای بری ؟ داره صبح می شه — می رم دهاتمون . دبّات — کجاست ؟ — شوش دانیال . فقط منو ببر اون ور آب. لشکرآباد پیش نعیم . در تاریکی هوا راه می افتند . — از کجا می رویم . — نگران نباش. نترس . — من و ترس. ترس شاید از من بترسه. — از باغ حاج تقی به سمت گاومیش آباد و از اونجا با بلم‌ به اون ور آب، به روستای چُنیبه می رویم. از آنجا هم یکی از فامیل ها را پیدا می کنم که تو را با موتور، به لشکرآباد ببرد. خانه نعیم رو پیدا کرد .نعیم از فامیل های حته است. لشکرآباد عرب نشین است، تعداد کمی هم عجم ها هست که دکان دارند .عرب های این ‌محله اهواز، بیشتر از مهاجرینِ سوسنگرد و از طایفه کعبی ها و طُرفی ها هستند. حته چند بار در زد. — کیه ؟ — حته ، حته ابن جعلوش — چی شده ؟ حته اینجا چه می کنی؟ در شهر همه جا اسم تو است. مأمورا همه جا دنبالت هستند. از حنوش و ازریزر چه خبر ؟ — هر دو در زندان هستند. من فرار کردم. — فرار رو می دونم. همه می دونند. دو سرباز رو هم الان زندانند. — حالا هر جوری شده منو برسون شوش. — برای تو هر کاری می کنم . - هر کاری. شرافتِ مرد به حمایت از برادر خود است. —ممنون برادر — راستی شوش که رسیدیم سری هم به کافه علی قمی بزنیم؟ — نه من اهل ِ رفتن به کافه علی قمی نیستم. تا حالا هیچ وقت نرفتم. الان هم باید زودتر برم‌ دبّات . — پس من می رم اگر باز بود لبی تر می کنم و زود برمی گردم اهواز. برای فردِ وابسته به طایفه هر کاری که بتوان باید انجام داد‌. شرافتِ مرد به حمایت از قوم و نسبِ خویش است .در وقت نزاع احساسِ همبستگی و همدری فوران می کند. همه چیز از جان و مال، فدایِ قوم و عشیره می شود. سنتی که اوج همیاری و فداکاری است، گاه با طعمِ تلخ ِتعصبی کور و خشن همه چیز را نابود می کند .حته پیاده شد و به سرعت دور شد. در این‌ وقتِ شب هیج وسیله ای نیست. تا روستای دبّات شاید پنج شش ساعت باید پیاده می رفت. راهش را دورتر کرد. از پشت پاسگاه می رود. با چفیه خود را پوشانده، در شب کسی او را نمی بیند.