eitaa logo
از هر چمن،گلی 🌼🌸🌻🌸🌼
164 دنبال‌کننده
25هزار عکس
29.2هزار ویدیو
218 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ نماز عباس بابایی و احترام ژنرال آمریکایی معجزه‌ی خواندن نماز اول وقت خود عباس ماجرای فارغ‌التحصیلی از دانشکده خلبانی آمریکا را چنین تعریف کرده است:«دوره خلبانی ما در آمریکا تمام شده بود، اما به خاطر گزارشاتی که در پرونده خدمتم درج شده بود، تکلیفم روشن نبود و به من گواهینامه نمی‌دادند تا این که روزی به دفتر مسئول دانشکده که یک ژنرال آمریکایی بود، احضار شدم. به اتاقش رفتم و احترام گذاشتم. او از من خواست که بنشینم. پرونده من در مقابلش و روی میز بود. ژنرال آخرین فردی بود که می‌بایستی نسبت به قبول و یا رد شدنم اظهارنظر می‌کرد. او پرسش‌هایی کرد که من پاسخش را دادم. از سؤال‌های ژنرال برمی‌آمد که نظر خوشی نسبت به من ندارد. این ملاقات ارتباط مستقیمی با آبرو و حیثیت من داشت زیرا احساس می‌کردم که رنج دو سال دوری از خانواده و شوق برنامه‌هایی که برای زندگی آینده‌ام در دل داشتم همه در یک لحظه در حال محو شدن است و باید دست خالی و بدون دریافت گواهینامه خلبانی به ایران برگردم. در همین فکر بودم که در اتاق به صدا درآمد و شخصی اجازه خواست تا داخل شود. او ضمن احترام، از ژنرال خواست تا برای انجام کار مهمی به خارج از اتاق برود، با رفتن ژنرال، من لحظاتی را در اتاق تنها ماندم. به ساعتم نگاه کردم، وقت نماز ظهر بود. با خود گفتم، کاش در اینجا نبودم و می‌توانستم نماز را اول وقت بخوانم. انتظارم برای آمدن ژنرال طولانی شد. گفتم که هیچ کار مهمی بالاتر از نماز نیست، همین جا نماز را می‌خوانم. ان‌شاالله تا نمازم تمام شود، او نخواهد آمد. به گوشه‌ای از اتاق رفتم و روزنامه‌ای را که همراه داشتم به زمین انداختم و مشغول نماز خواندن شدم. در حال خواندن نماز بودم که متوجه شدم ژنرال وارد اتاق شده است. با خود گفتم چه کنم؟ نماز را ادامه بدهم یا بشکنم؟ بالاخره گفتم، نمازم را ادامه می‌دهم، هرچه خدا بخواهد همان خواهد شد. نماز را تمام کردم و در حالی که بر روی صندلی می‌نشستم از ژنرال معذرت‌خواهی کردم. ژنرال پس از چند لحظه سکوت، نگاه معناداری به من کرد و گفت: چه می‌کردی؟ گفتم: عبادت می‌کردم. گفت: بیشتر توضیح بده. گفتم: در دین ما دستور بر این است که در ساعت‌های معین از شبانه‌روز باید با خداوند به نیایش بپردازیم و در این ساعت زمان آن فرا رسیده بود، من هم از نبودن شما در اتاق استفاده کردم و این واجب دینی را انجام دادم. ژنرال با توضیحات من سری تکان داد و گفت: همه این مطالبی که در پرونده تو آمده مثل این که راجع به همین کارهاست، این طور نیست؟ پاسخ دادم: بله همین طور است. لبخند زد. از نوع نگاهش پیدا بود که از صداقت و پایبندی من به سنت و فرهنگ و رنگ نباختنم در برابر تجدد جامعه آمریکا خوشش آمده است. با چهره‌ای بشاش خودنویس را از جیبش بیرون آورد و پرونده‌ام را امضا کرد. سپس با حالتی احترام‌آمیز از جا برخاست و دستش را به سوی من دراز کرد و گفت: به شما تبریک می‌گویم. شما قبول شدید. برای شما آرزوی موفقیت دارم. من هم متقابلاً از او تشکر کردم. احترام گذاشتم و از اتاق خارج شدم. آن روز به اولین محل خلوتی که رسیدم به پاس این نعمت بزرگی که خداوند به من عطا کرده بود، دو رکعت نماز شکر خواندم شادی روح شهید عباس بابایی صلوات اللهم صل علی محمدوآل محمد عجل فرجهم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چقدر این این حرکت علی نصیریان عزیز زیبا بود قابل توجه هنرمندان تازه به دوران رسیده‌ای که فکر می‌کنند برای دیده شدن باید به همه اصول و ارزش‌ها بی‌احترامی کنند! نجابت، محبوبیت را پایدار می‌کند. به احترام قرآن ،وارد جلسه نمیشه که نظم به هم نخوره و...
چت‌های لو رفته اعضای گروهک تروریستی «ارتش مردمی»
فردی که باعث شد موشکی تا این حد گسترش پیدا بکنه و نام او هیج جا برده نشد و همچنان گمنامه و امروز با آزادی عمل، دیگه می تونیم اون مطرح بکنیم آقای دکتر قالیبافه! سردار حاجی زاده
13930605_9145_192k.mp3
4.59M
🔹چون این بمب‌ها ساخته شده بود، باید یک جایی آزمایش می‌شد؛ سلاحی ساخته بودند، باید آن را آزمایش می‌کردند. کجا آزمایش کنند؟ بهترین فرصت، این بود که به بهانه‌ی جنگ این بمب‌ها را ببرند روی سر مردم بی‌گناه هیروشیما و ناکازاکی بیندازند تا معلوم بشود که آیا درست عمل می‌کند یا نه! چهره‌ی فریبگرانه. ▪️دیدار پنجاه هزار فرمانده بسیج سراسر کشور ۱۳۹۲/۸/۲۹
🔰 بمباران هیروشیما نشانگر طبیعت استکباری آمریکا است 🔻رهبر انقلاب: آمریکا در ماه اوت ۱۹۴۵ با یک بمب در شهر هیروشیما، به‌ طور فوری و آنی، صد هزار نفر را کشت؛ وقتی این بمب در هیروشیما فرود آمد، در همان ساعت اوّل صد هزار نفر کشته شدند؛ البتّه بعدها ده‌ها هزار نفر دیگر بمرور بر اثر مسمومیّتهای ناشی از امواج کذایی هسته‌ای کشته شدند یا معیوب ماندند. بعد سه روز بعدش در شهر ناکازاکی مجدداً یک بمب دیگر انداختند، پنجاه هزار نفر هم در آنجا کشته شدند... بمب اوّل با اورانیوم ساخته شده بود، بمب دوّم با پلوتونیوم ساخته شده بود... برای آزمایش بمب، جان ۱۵۰ هزار نفر در وهله‌ی اوّل نابود میشود، از بین میرود؛ طبیعت ارتش استکباری، ارتش بی‌دین، ارتش بی‌خدا، ارتش فاقد اخلاق این است. ۹۸/۸/۹ 🗓 ۱۵ مرداد، سالروز انفجار بمب اتمی آمریکا در هیروشیما (۱۹۴۵ میلادی)
نه بگو و نه بنویس...
⭕️خیلی خسته‌ام. سی سال است که نخوابیدم اما دیگر نمی‌خواهم بخوابم. من در چشمان خود نمک می‌ریزم که پلک‌هایم جرات بر هم آمدن نداشته باشد تا نکند در غفلت من آن طفل بی پناه را سر ببرند. 🔻 بخشی از نامه‌ی شهید حاج قاسم سلیمانی به فرزندشان
💠🌸🍃🌺🍃🌸💠‏ ‏💠 سال ۶۱ شهید بابایی را گذاشتیم فرمانده پایگاه هشتم شکاری اصفهان. 🔸 درجه‌ی این سرگردی بود، که او را به سرهنگ تمامی ارتقاء دادیم. 🔹آن‌وقت آخرین درجه‌ی ما سرهنگ تمامی بود. 🔸مرحوم بابایی سرش را می‌تراشید و ریش می‌گذاشت. 🔹بنا بود او این پایگاه را اداره کند. کار سختی بود. دل همه می‌لرزید؛ 🔺 دل خود من هم که اصرار داشتم، می‌لرزید، که آیا می‌تواند؟ اما توانست. ⛔️ وقتی فرمانده بود، کار مشکل‌تر بود. 🔸افرادی بودند که دل صافی نداشتند و ناسازگاری و اذیت می‌کردند؛ حرف می‌زدند، اما کار نمی‌کردند؛ 🔹اما او توانست همان‌ها را هم جذب کند. خودش پیش من آمد و نمونه‌ای از این قضایا را نقل کرد:👇 ♦️ خلبانی بود که رفت در بمباران مراکز بغداد شرکت کرد، بعد هم شد. 🔸 او جزو همان خلبان‌هایی بود که از اول با نظام داشت. 🔹شهید بابایی با او گرم گرفت و کرد؛ حتی یک شب او را با خود به مراسم دعای کمیل برده بود؛ 🔸با این‌که نسبت به خودش ارشد هم بود. شهید بابایی تازه سرهنگ شده بود، اما او سرهنگ تمامِ چند ساله بود؛ 🔹 سن و سابقه‌ی خدمتش هم بیشتر بود. در میان نظامی‌ها این چیزها خیلی مهم است. 🔸 یک روز ارشدیت تأثیر دارد؛ اما او قلباً و روحاً تسلیم بابایی شده بود. 🔹 شهید بابایی می‌گفت دیدم در دعای کمیل شانه‌هایش از گریه می‌لرزد و اشک می‌ریزد. 🔸 بعد رو کرد به من و گفت: عباس! !! 🔹 این را بابایی پس ازشهادت آن خلبان به من گفت و گریه کرد. ۱۳۸۳/۱۰/۲۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆 افتخار 🔷 رهبر انقلاب خطاب به ناوگروه ۸۶ ارتش جمهوری اسلامی ایران: کاری که شما انجام دادید یک افتخار بزرگ بود.