eitaa logo
چمرانی ها
2.5هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
643 ویدیو
5 فایل
📝آشنایی با رویکرد آموزشی چمرانی ها شماره تماس: ۳۳۵۵۱۸۱۳ 📲 پشتیبان فضای مجازی چمرانی ها: @hamyarche 📲 راهنمایی و مشاوره چمرانی ها: @rahche 🌐سایت چمرانی ها: chamraniha.com 🌐فروشگاه محصولات آموزشی و تربیتی چمرانی ها: Kachi.chamraniha.com
مشاهده در ایتا
دانلود
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خوابگاه دختران 📝قسمت اول ما دخترانی هستیم که در فاصله بین سالهای ۶۰ تا اواخر ۶۹ متولد شدیم. پس طبیعی است که به ما بگویند: دختران دهه شصتی. ما بنا بر سالی که متولد شدیم، درگیر ماجراهایی بودیم که هر کدام از آن ماجراها برای یک دهه کافیست. در سالهای کودکی ما حزب جمهوری منفجر شد، رئیس جمهور و نخست وزیر کشور ترور شدند، امام خمینی فوت کرد و اینها تازه اتفاقات درشت زمان کودکی ماست. چون در تمام این سالها جنگ و بمباران هم‌بوده و ترور پشت ترور. پس با این تفاسیر همیشه در حال شرکت در راهپیمایی یا تظاهرات یا تشییع جنازه شهدا یا جشن بازگشت آزادگان و خلاصه یک رویداد مذهبی اجتماعی سیاسی بودیم. فرقی نمی کرد مذهبی و انقلابی باشیم یا ضدانقلاب و غیر مذهبی، از شیری تغذیه کردیم که پر از نگرانی، اضطراب، ابهام و ناراحتی بود. البته نمیدانم کنار این غم و غصه ها، چقدر چیزهای دیگر در شیرمان مخلوط شده و رشدمان داده است. روحیه شجاعت خانواده هایمان، ایمان و اعتقادی که به کارشان داشتند، انگیزه ای که در وجودشان حفظ کرده بودند و از همه مهمتر مقاومتشان. به هر حال ما باهر شرایطی بود بزرگ شدیم و از اواخر سال ۶۷ به بعد قرار شد دختران دهه شصتی به مدرسه بروند.... ادامه دارد.... . @chamran_family
در حیاط مدرسه نباید خیلی می دویدیم یا کارهای عجیب و غریب می کردیم. یک بار نمیدانم چه اتفاقی افتاده بود که گفتند مدیر مدرسه حیاط رفتن را ممنوع کردند. معلمها از هر کلاس چند نماینده انتخاب کردند و در یک مدل کمی نمایشی ما را به دفتر مدیر بردند که از ایشان عذرخواهی کنیم. این افتخار را داشتم که یکی از نمایندگان باشم.من خودم قیافه مدیر را تا قبل از آن خیلی ندیده بودم و دفترش در عالم بچگی به نظرم خیلی با ابهت آمد. خلاصه با جملاتی که یادمان داده بودند عذرخواهی کردیم و ایشان بچه ها را بخشیدند. رنگ لباسهای مدرسه تا سالها معمولا تیره بود یا سورمه ای، یا طوسی و یا قهوه ای و در سالهای بعد از تحصیلمان که دیدم چقدر مانتوهای مدارس متفاوت شده خیلی تعجب می کردم. و نقطه پررنگ تحصیل ما معلمهای پرورشی بودند. معمولا خاطرات ضدو نقیضی از آنها شنیده میشود از خیلی عالی تا خیلی خیلی بد. ولی به من این نعمت داده شد که چند معلم پرورشی خوب و مهربان را درک کنم. آنها برنامه های ویژه ای برای ما داشتند و من هم عضو ثابت همه گروهها بودم. دهه فجر ده روز مدرسه مان برنامه داشت و چقدر برای همه ما جالب بود. هنوز هم شیرینی دهه فجر برای من به خاطر برنامه های مدرسه مان است. جشن تکلیفهای ساده ولی پربرنامه ای داشتیم.گروه سرود و تئاتر دائمی داشتیم و همه اینها باعث شده بود مدرسه را با همه سخت گیریها و قانونهای زیادش دوست داشته باشم.شاید هم نسل ما اصلا به ذهنش خطور نمیکرد مدرسه میتواند طور دیگری هم باشد. مدرسه ای بدون صبحگاه های طولانی، بدون صف بستنهای منظم، بدون دست را تمام طول صبحگاه پشت نگه داشتن، بدون شرکت اجباری در نماز جماعت و زیارت عاشورا، بدون تکلیفهای زیاد اصلا برای ما معنایی نداشت. تقریبا همه در یک مدل ثابت درس میخواندیم. دوستانمان که مدارس دولتی میرفتند نهایتا زودتر به خانه بر میگشتند، ناهار در مدرسه نبودند، کلاس هایشان پرجمعیت تر بود و تابستان ها تقریبا آزاد و رها بودند. تفاوت ها چندان قابل توجه نبود و همه به آنچه بود راضی بودیم و خانواده هایمان راضی تر، قانع تر و متواضع تر نسبت به اولیای مدرسه. الان که به زمان تحصیلم‌ در دوران ابتدایی فکر میکنم، کلیت ماجرا را خوب می بینم. پر از بچگی پر از نشاط و پر از سادگی. فقط نمیدانم که بین مدرسه های ما و مدارس پسرانه چه فرق هایی بوده؟ اصلا کسی به این تفاوت توجهی کرده و برنامه ای داشته یانه؟ . @chamran_family
یکی از چالش های ما در دوران راهنمایی، تنوع مربی ها بود. ما که در ابتدایی با یک معلم اصلی و نهایتا دو سه تا معلم ورزش، خط و ...سر و کار داشتیم یکدفعه وارد محیطی شدیم که برای هر درس یک معلم داشتیم. با روحیات و سلیقه های متفاوت. خود من‌تا مدت ها سردرگم‌ بودم که هر مربی برای کدام درس بود، چه تکلیفی داد و چه توقعی از ما سر کلاس دارد. باز این مسئله هم جزء چیزهایی بود که بعضی مدارس برایش فکری کرده بودند و بعضی نه. فلسفه وجودی معلم راهنما از همین جا نشات گرفته بود،کسی که بتواند با بچه ها ارتباط بگیرد و بین این همه معلم جورواجور، دانش آموزان را راهنمایی کند. مثل معلم‌های پرورشی معلم راهنماها هم توانمدی های مختلف داشتند. بعضی در انجام ماموریت مهمشان موفق بودند و بعضی نه. ارتباط نداشتن یا کم داشتن همه معلم های یک پایه باهم، خودش کار را خیلی سخت کرده بود. همیشه فکر میکردم هر معلم یک آهنگی را میزند و خوب هم میزند ولی وقتی معلمها ‌کنار هم قرار بگیرند دیگر آن آهنگ خوب و شنیدنی نیست و ملغمه ای خواهد بود. و خاطره شیرین خیلی از ما دختران دهه شصتیها از دوران راهنمایی درس حرفه و فن بود. درسی که قرار بود در آن کارهای مختلف یاد بگیریم. اگر چه بعضا فرمایشی و با کمک بزرگترها انجام میشد ولی به هر حال بین آن همه ساعت درسی خودش یک نفس کش محسوب میشد. ما تجربه درست کردن ماست، بافتنی ساده، دوختهای ساده، گل چینی، نقاشی و ... را در همین درس حرفه و فن به دست آوردیم. حیف که برنامه ای برای ادامه اش نبود و حیف که ما بزرگ و بزرگتر می شدیم و حرفه و فن ها در مدرسه و زندگیمان کم رنگ تر میشد ....! دهه شصتی های عزیز! شما چه تجربیاتی از دوران راهنمایی دارید؟ @chamran_family
شاید همه فکر میکردند اگر این تغییرات بچه ها را نادیده بگیرند یا اتفاقهای بد نمی افتد و یا اگر هم بیفتد خود به خود حل میشود مهم این است که آدم بزرگها کلا هیچ چیزی راجع به خط قرمزها نگویند. مثلا به روی خودشان نیاورند که چقدر جنس مخالف برای بچه ها موضوع شده.با این استدلال که بالاخره یک جوری این ماجراهم مثل بقیه چیزها حل میشود. خاطرات دبیرستان ما دهه شصتیها شاید در چند چیز خلاصه شود، مهم ترینش درس بود که در سالهای اولش مجذوب پدیده ترمی_واحدی اش شدیم،مدل جالبی که بعضی درسها را نصف سال داشتیم و بعضی دیگر را نصف دیگر سال. و تازه بین دو ترم چند روزی هم تعطیل بودیم.در سالهای آخر دبیرستان هم، پدیده ای به اسم معلمهای کنکور که مرد بودند هم به جریان زندگیمان اضافه شد. معلم هایی که با ورودشان ولوله ای در مدرسه اتفاق می افتاد. و همه این پدیده ها کلی هیجان ما را بالا و پایین میبرد! یکی از جذابیتهای دبیرستان برای ما اردوهایش بود،اردوهایی که بیشتر از دوره راهنمایی و البته جذاب تر بود. خیلی هایمان اولین سفر مشهد دسته جمعی، اولین اردوی راهیان نور، اولین کوه رفتن های مدرسه ای و ... را در این ایام تجربه کردیم.همیشه کشمکش هایی در سفرها بین ما و مدرسه بود ولی در کل خیلی خوش می گذشت در دبیرستان فعالیت های متفرقه ای هم جسته و گریخته تجربه کردیم.از ورزش گرفته تا فعالیتهای هنری و مذهبی و ... ولی انگار همه ی آنها بازیهای ساده و پیش پا افتاده ای بودند برای نفس کشیدن بین چیزهای مهمتر و ما نباید خیلی بیش از اندازه وقتمان را برایشان تلف می کردیم. چیزی که هر روز تکرار میشد این بود که وقت باید برای درس خواندن و انسان شدن استفاده شود و البته راهنمایی های شفاف و کاربردی مبنی بر روش های انسان شدن وجود نداشت یا ما درکش نمیکردیم. یکی از نقطه های روشن زندگیم در دبیرستان کتابخانه مدرسه بود. رمان ها و کتاب های جذابی که میشد ساعت ها وقتت را به خوبی با آنها تلف کنی و البته همه در جریانید که چقدر کتاب، نوار و چیزهای مختلفی بین بچه ها رد و بدل میشد. و همه اش حداقل برای ما که به مدرسه ای مذهبی می رفتیم چقدر تازگی و جذابیت و البته هیجان داشت. اولین بار در اوقات طلایی سوم دبیرستان یکی از کتابهای م. مودب پور را دوستم به من داد. تا آن موقع اینجور چیزها را نخوانده بودم‌. نصف شوخی های رمان را نفهمیدم و از کسی هم سوال نکردم. و جسته و گریخته میشنیدم چیزهای خیلی جذاب تری در حال مبادله است. دبیرستان و در واقعا ۱۲ سال تحصیل ما دهه شصتیها با تمام حواشی اش و با تمام اتفاقهای عجیب و غریبی که در جامعه افتاد گذشت. در این سالها معلمها و خانواده ی ما زحمت زیادی کشیدند. ما ساعتهای زیادی در مدرسه بودیم و ساعت های زیادتری را هم مشغول فعالیت های مدرسه در خانه. نمیدانم چقدر از این ساعتها ضروری بوده و برای چقدر از آن میشد برنامه ی متفاوت تری چید. و باز همان سوال در ذهنم تکرار میشود که ما دخترها در دبیرستان که دیگر قرار بود سکوی پرواز ما به جامعه باشد، چقدر دختر تربیت شدیم.چقدر روحیاتمان، توانایی هایمان و حساسیت هایمان در سیستم آموزشی دیده شد؟ دبیرستان شما دهه شصتی های عزیز چطور بود؟ @chamran_family