توی تمام سالهای عمرم هر بار روضهی در را شنیدهام، تصور کردهام و اشک ریختم.
اما دیروز
نشسته بودم مقابل در
درست هزار و چهارصد سال بعد.
همان وقتی که هیزمها را چیدند پشت در.
یکی صدا بلندکرد: اگر در را نگشایید خانه را با اهلش به آتش میکشیم.
آلا پرسید: میخوان آتیشش بزنن مامان؟! کسی تو خونه نیست؟!
و من تازه بعد سالها اشک ریختن دختر کوچکی را توی خانه دیدم که از ترس میلرزد،
وقتی که سرخی شعلهها زبانه میکشد و مادر .....😭😭😭😭
https://eitaa.com/chand_jore_ba_man
مردی با لگد به در کوبید
دختری توی خانه از ترس لرزید
سرخی شعلهها زبانه کشید
مادری پشت در آمد و خمید
https://eitaa.com/chand_jore_ba_man
🖌کارمند جزءِ ادارهی نزولات آسمانی
لیست دعاهای باران خیلی زیاد شده.
هر روز چند صد تا پیام درخواست باران را مرتب و دسته بندی میکنم، میبرم پیش فرشته مقسم باران. از توی این همه درخواست و دعا روی یکی دوتاش مهر تائید میزند.
اما باز هم همان جور بیکار برای خودش توی آسمان میچرخد.
نمیدانم چرا چهار تا قطره آب روی سر این مردم بیچاره نمیریزد.
چندباری که ازش پرسیدم میگوید.
باید درخواستها به حد نصابی که خداوند مقرر کرده برسد. این کیلو کیلو درخواستی که تو میآوری هیچ کدام شرایط پذیرش را ندارد.
به نظرم که بهانه میآورد. تنبل شده.
و گرنه من هر روز فقط چند کیسه درخواست و توصیه به دعا و نماز، که همه مربوط به باران است را فقط از شبکه دعاهای مجازی تحویل میگیرم.
شانس من است دیگر. از وقتی بعد از این همه سال دوندگی و آرزو منتقل شدم قسمت نزول رحمت دریغ از یک ذره برف و باران.
خیلی دلم میخواهد یک بار با فرشتههای کارگزار زمین بروم پایین. ببینم مشکل کجاست.
درخواستش را خیلی وقت است که داده ام.
ادامه دارد.....
✍شکوهی
#روایتیکفرشته
#بارانهاینریختهیابرهایمعطلیالجباز
#تنبلیمأمورسهمیهباران
https://eitaa.com/chand_jore_ba_man
🖌کارمند جزءِ ادارهی نزولات آسمانی
از طرف فرشتههای جمع آوری دعا آمدهاند دنبالم.
بالاخره بعد از چند وقت با درخواستم موافقت شده.
به فرشته مقسم باران گفتهام امروز که خودم بروم پایین دیگر نمیتواند بهانه بیاورد درخواستها کم است و به حد نصاب نرسیده و فلان عیب و ایراد را بگذارد رویش. خودم تمام دعاهای مورد پذیرش را جمع میکنم و میآورم بالا.
چند تا کیسهی حمل دعا هم اضافهتر برداشتهام. میخواهم هر جور شده خودم را توی این قسمت نشان دهم .اصلا شاید به همین بهانه ترفیع هم گرفتم و خودم مسئول نزول رحمت یک قسمت شدم. آرزویی که از همان وقتی فرشته شمارش بودم داشتم.
باید بجنبم تا چند ساعتی قبل طلوع آفتاب زمین باشم .یادم میآید توی جزوات شرایط پذیرش، بین الطلوعین جز زمانهای فرجه بود.
حتما یک کیسه را همان زمان پر میکنم.
ادامه دارد......
✍شکوهی
https://eitaa.com/chand_jore_ba_man
قبل از اینکه ادامه داستان رو بذارم
دوست دارم اول به دوستان جدیدی که همراهمون شدن خوش آمد بگم
خوش اومدین💐💐
امیدوارم شما هم از اینجا بودن حس خوبی داشته باشین
خب برم قسمت بعدی رو بیارم ✈️✈️✈️
🖌کارمند جزءِ ادارهی نزولات آسمانی
آمدهام زمین. دود و غبار و آلودگی تمام سطح شهر را گرفته. یک لیست از آدرسهایی که باید سر بزنم را فرشته کارگزار داده دستم.
یک ساعت تا اذان صبح مانده.
روی لیست اسامی دست میکشم ببینم کدامشان زندهاند. خیلی تعجب میکنم حتی اسم یک نفر هم روشن نمیشود. یعنی تمامشان در همان شبه مرگ یا به قول خودشان خواب به سر میبرند؟
صبر میکنم. باز هم صبر میکنم. جلوی اسم یک نفر روشن میشود. درصد قبولی دعا بالا!. خوشحال میشوم. پرواز میکنم سمت خانهشان.
یک زن جوان است. از صدای گریهی نوزاد بیدار شده. خود را میرسانم بالای سر بچه. چقدر لطیف و زیباست. زن روی تخت میچرخد به یک پهلو. نوزاد را میکشد سمت خودش.
مخزن شیره حیات را میگذارد توی دهانش. بچه که حالا میدانم اسمش سبحان است به رویم لبخند میزند. وای که چقدر ناز و گوگول است. این گوگول را از همین زمینیها یاد گرفتهام. منتظرم زن زیر لب دعا کند. هیچ صدایی نمیآید. نزدیک تر میشوم. بازهم هیچی!. یعنی حتی یک بسم الله هم نگفت مخزن را کرد توی دهن بچه. برگه ثبت دعاهای قلبی و افکار را باز میکنم.
دستگاه افکارخوان را میگیرم سمت زن. روی برگه را نگاه میکنم.
چه خور و پفی هم میکنه بابات.
نمیفهمه که من چند بار تا صبح بیدار میشم بعد توقع صبحانه و نهار به موقع هم داره.
خدایا کی میشه شب راحت بخوابم.
تعجب میکنم با این درصد بالای قبولی دعا توی این ساعت، این دیگر چه دعایی است. فقط راحت بخوابد؟!
صدای اذان روی زمین بلند میشود.
زن یک لگد به مردی که کنارش خوابیده میزند:《پاشو دیگه چقدر میخوابی نمازت قضا شد》
مرد یک چشمش را باز میکند. به زن و کودک نگاه میکند. بعد انگار تازه متوجه صدای اذان شده باشد، اخمهاش میرود توی هم:《مرض داری تازه اذون گفتن که》
دوباره به لیست نگاه میکنم. عجیب است که هیچ تغییری نکرده.
زن کودک را که خوابش برده میگذارد روی تخت و آرام آرام به پشتش میزند.
توی برگه افکار خوان نوشته میشود.
ای خدایا فقط دل درد نشه که بیدار بشه مکافاته.
این هم درخواست دومش. نخیر از این جا دعایی برای باران کاسب نمیشوم.
آرام از کنار فسقل بچه بلند میشوم. یک بادگلو میزند دوبرابر قدش.
زن لبخند مینشیند روی لبش. دوباره کنار بچه دراز میکشد.
توی صفحه افکار نقش میبندد.
یکم دیگه بخوابم هنوز وقت هست.
ادامه دارد......
✍شکوهی
https://eitaa.com/chand_jore_ba_man
بوی خاک نم خورده
صدای ساز قطره های بارون
لبخند شیرین فرشته ی کوچک خونه
دوازده آذر دوباره برای من شد روز رحمت
خدایاااااا شکرت
به اندازه تمام قطرات بارون
به اندازه تمام ثانیه هایی که رحمت خودت رو به خونه ی ما هدیه دادی
https://eitaa.com/chand_jore_ba_man