پلی برای ساختن خاطره
پلههای مهد را یکی یکی آمدیم پایین.جلوی مهد جای پارک نبود. ماشین را گذاشته بودم کوچه بغل.
دست آلا را گرفتم تا از جوب ردش کنم. آرام پا را گذاشت روی پل. فاصله میان میلهها کمی استرس نشاند توی جانش.
دستم را محکم گرفت. قدم دوم را برداشت. دستم را فشار داد و پرید آن طرف جوب.
توی صورتم خندید:《دوباره دوباره》
دیرم شده بود. میخواستم دستش را بکشم که باشد برای فردا.
یک لحظه مکث کردم. فکر کردم به تکرار شیرینی این حس برای گنجینهی خاطراتمان.
چشم گذاشتم روی هم که باشد.
حالا چند هفتهای میشود، ماشین را زیر درخت چنار کوچه بغلی پارک میکنم.
و هر بار بعد از رد شدن از پلی که دیگر اسمش پل شادی است، یک پله توانستن را در آلا بالاتر میبینم.
#مثلامروزخدایکفرشتههدیهدادبهخونمون
#شایدهمینلحظهآخرینخاطرهمونباشه
https://eitaa.com/chand_jore_ba_man