eitaa logo
چند جرعه با من بخوان
107 دنبال‌کننده
395 عکس
83 ویدیو
0 فایل
@E_shokoohi اگه حرفی با من داشتی
مشاهده در ایتا
دانلود
نوشته روی شالشان جذبم کرد خادمی شان قدم بود قدم برداشتن برای کسانی که توان قدم برداشتن نداشتند قدم به قدم تا بهشت با خودم فکر کردم از صبح تا حالا چند بار این مسیر بهشتی را رفته و برگشته ؟
این زائرای خسته رو چه‌طوری بیدار کنم؟ دلمون نمیاد.
زائرین پیاده اربعین که اومدن زیارت امام رضا
وقتی کم‌کم ساک‌ها جمع می‌شه
شش صبح از موکب رفت سالن مسابقات درسته که برای کمک و جمع کردن وسایل نبود ولی رنگ مدالش خستگی رو از تنم در کرد🥋🥇
بعد از صبحانه و خروج زائرها کار جمع آوری شروع شد
انگار عادت کردم به سحر خیزی خوابم نمی‌بره😩😩
واقعا بعد از نه روز قرار دوباره شروع به کار کنه🧐 کسی نمی‌خواد امروز مهمونم کنه😄😄 بد عادت شدم😋
این چند روز خیلی‌ها، خودی و نخودی از نگاه کردن به چشم‌ها گفتن، از دیدن اندوه درون چشم‌ها... در مقابل کلیپ ساختن و جواب دادن حتی تا چند روز دیگه لطیفه‌هاش هم در میاد اما من، چند وقته قلبم تحمل خوندن حرف توی چشم‌ها رو نداره نگاه می‌دزدم از چشم هایی که معصومیت رو فریاد می‌زنه و وجدانم عذاب می‌کشه یک بار دیگه به این چشم‌ها نگاه کنم....
هنوز مزه اولین سفر کربلا از خاطرم پاک نشده. آنجا که گره خوردم به ایوان سامرا. درست بیست و سه سال پیش. آن زمان با هر اتوبوس دوتا مامور عراقی همراه بود با سخت‌گیری‌های خاص برای زیارت. وقتی رسیدیم سامرا چند تا اتوبوس دیگر قبل ما رسیده بودند. شوق زیارت همه را بی‌تاب کرده بود. بالاخره اجازه ورود داده شد. درست یادم هست کمتر از یک ساعت وقت زیارت دادند. کم بودن زمان همه را به پرواز در آورد. توی شلوغی جمعیت همسرم را گم کردم. روبروی ایوان ایستادم. یک ورودی به داخل داشت. تداخل زن و مرد باعث شد بایستم عقب، تا شاید کمی خلوت شود. اما هر چه می‌گذشت به جمعیت زائران اضافه می‌شد.یک باره وقت تمام شد و من درحسرت وارد شدن به حرم و دیدن ضریح.... باورم نمی‌شد حتی نتوانستم داخل شوم. اشک امانم را برید. اما چاره‌ای جز اطاعت و برگشت نبود. بیرون از حرم، گریه حال دل همه را سبک کرده بود جز من. آنجا تازه بابا را دیدم، سر گذاشتم روی سینه‌اش و بغضم دوباره شکست. بابا رفت سمت مامورها و مدیر کاروان. چند دقیقه بعد دست توی دست بابا می‌دویدم سمت حرم. صحن خالی...... ایوان خالی..... رواق خالی....... ایستادم روبروی ضریح.... فقط من بودم و بابا و آغوش پدری....... شکوهی