eitaa logo
چند جرعه با من بخوان
108 دنبال‌کننده
395 عکس
83 ویدیو
0 فایل
@E_shokoohi اگه حرفی با من داشتی
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از پیچَکِ‌قَلَمْ🍃
وسط این همه جنگ، هیچ‌کس حواسش به دل‌ غمباد گرفته‌ی ما زن‌ها نبود. جز تو که همین ثانیه‌ها با لبخندی از جنس امنیت نقش بستی توی قاب! همین تصویر چندثانیه‌ای هلالکِ لب‌هات، پایانی‌ست به همه‌ی دلشوره‌های زنانه. بمان برای ایران، کوهِ روزهای بی‌قراری💚 @pichakeghalam
چند جرعه با من بخوان
وسط این همه جنگ، هیچ‌کس حواسش به دل‌ غمباد گرفته‌ی ما زن‌ها نبود. جز تو که همین ثانیه‌ها با لبخندی ا
《مهدیه دارم از پیش نورچشمیمون‌ میام همه چیز و همه جا صورتی بود😍》 پیام زهرا بود توی گروه بعد از متن مهدیه. رفته بود تا روایت دیدار را بنویسد به عنوان یک نویسنده‌ی زن. یک لحظه قند توی دلم آب شد، یعنی می‌شود روزی من هم آنجا باشم با قلمی توی دست. حتما آن لحظه از تقلای قلبم برای پرواز خواهم نوشت. از اشک شوقی که سالها منتظر باریدنش بودم. از لحظه دیدار که نفس را توی سینه‌ام حبس می‌کند از اینکه هزار بار جا عوض می‌کنم تا نزدیک آقا باشم. توی مسیر بازدمشان. توی مسیر نسیم بهشت. از کلامی که می‌شود تسکین قلب‌های بی قرار می‌شود نقشه راه می‌شود تکلیف برای انتظار می‌شود حکم جهاد حتما به چهره‌ی تک تک آدم‌ها نگاه می‌کنم و توی چشم‌های یک دریا قطره، انعکاس اقیانوس را خواهم دید. https://eitaa.com/chand_jore_ba_man
12.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 در ۳ دقیقه نکات مهم دیدار زنان و دختران با رهبر انقلاب را ببینید 🇮🇷 🔺 🔻
‏جارو هست، برف هست، مشهد هست... اما دیگر او نیست 😭😭
یک تصویر نشسته بودم پای تلویزیون. دستمال را بستم دور سرم.زُق زُق می‌کرد. توی جمعیت دنبال الهه می‌گشتم. به زور راضی شدم برود. یک هفته بود روی متن سخنرانیش کار کرده بود، راهکارهای تسهیل وام فرزند آوری. لیوان جوشانده را برداشتم.بوی عناب می‌داد. سارا نشست روی پام. یک برگه گرفت جلوی صورتم:《بابا نقاشیم رو ببین》 تصویر یک زن را پشت سر رئیس جمهور دیدم:《خیلی خوشگله بابا》 رئیس جمهور بغض کرد. دم‌نوش پرید توی گلوم. علی چنگ زد به برگه نقاشی:《چرا بی اجازه مدادای منو برداشتی؟》 حضار صلوات فرستادند، رئیس جمهور بر خودش مسلط شود. 《جون مادرتون ساکت 》 نشد. دوباره صلوات .... باز هم نشد....صلوات‌ها روح مرحومه را مثل حضار غافلگیر کرد. سارا زد زیر گریه:《برای مامان کشیده بودم》 کوسن را پرت کردم سمت علی:《خوبت شد؟ مگه تو درس و مشق نداری؟》 دست کشیدم روی سر سارا:《ببین توی تلوزیون مامان رو پیدا می‌کنی؟》 بلند شدم. کاسه شلغم را از روی بخاری برداشتم. 《اجازه بدید حرف نزنم. خیلی سخته حرف زدن. همینکه هست》 صدای رئیس جمهور بود. ایستادم مقابل تلویزیون. رفت. کاسه را گذاشتم زمین. نمی‌دانم بخار از شلغم‌ها بلند می‌شد یا دود از کله‌ی من. مگر می‌شد؟ همین جور الکی. همین که هست؟؟ مات ماندم به صفحه‌. سیاه شد. 《بابا چی شد؟!پس مامان کو؟》 《 برق رفت!؟!؟!》 به ساعت نگاه کردم. تا الان چهار ساعت مرخصی بدون حقوق هم رفت. صدای گریه ریحانه بلند شد.وقت شیرش بود. شیشه‌ای که الهه آماده کرده بود را کردم توی دهانش. سرم تیر کشید. زیر لب غریدم:《به خدا الهه اگه برگردی بگی مردک رفت نشد متنت رو بخونی من می‌دونم با تو》 🖊شکوهی https://eitaa.com/chand_jore_ba_man
داستان بلند خار و میخک قسمت اول قسمت دهم
مگه هفت ماه پیش طولانی ترین شب سال نبود ؟؟ شبی که همه چشم انتظار صبح بودن اما هر چی می‌گذشت بیشتر کش میومد. یادم ‌میاد اون شب معنای انتظار رو یکم درک کردم