eitaa logo
🍇چند دانه یاقوت🍇
176 دنبال‌کننده
422 عکس
20 ویدیو
2 فایل
❤﷽ اشعار عباس_بهمنی_"قائدی"🌹 #بختیاری🎹 تخلّص "بهمن" 💦من آن دانای نادانم که میدانم نمیدانم #نشر اشعار با ذکر منبع مجاز است✅ 🌺🌹 تقدیم به پیشگاه کریمهء اهلبیت" س" صلوات ❤❤ اظهار نظر در مورد اشعار @bahman133 👈 👈
مشاهده در ایتا
دانلود
✍هوالکریم ......................................................................... قِصّه ای خواندم جمیل از خانمی آموزگار هُرم ِ قِصّه ، می کند هر عاشقی را غُصّه دار گوش بسپارید اکنون تا بگویم داستان از زبانِ کودک و آن رهنمایِ مهربان جشن بود، آن جشن پایان دروس بچّه ها عشق بود و شور و احساس و خلوص بچّه ها مدرسه دعوت نمود از والدین آن روز خوب روز زبیایِ بهاری ، ساعتی قبل از غروب با کلامِ وحی شد ، آغاز آن جشن و سرور هان بساطِ شادمانی بود ، ما را جور ِ جور " یک به یک" برنامه ها، اجرا شدآنجا با درود ناگهان  شد نوبت اجرایِ زیبای سرود زحمت بسیار و تمرینِ  زیاد و شعر ناز یک گروه ِ پرتوان و یک سرودِ دلنواز والدین آماده بودند و گروه آماده تر دختران دلداده بودند، اولیا دلداده تر حسّ شیرینی فضا را از قضا پر کرده بود شد سرود آغاز و کام ِ هر معلّم، تلخ ، زود دختری از صف، جلوتر رفت و با حالی عجیب نظم ، را بر هم زد و رقصی برفت او دلفریب نغمه های شعر، را می خواند امّا پر تلاش دست و پا میزد،جلو میرفت،عقب میگشت فاش با اِشارات من و همکار هایم  یا مدیر باز هم آن دخترک اصلا نمی شد سر به زیر حال سختی دست دادآنگاه، من را بین جمع از خجالت آب شد، این پیکرم مانند شمع در دلم گفتم چرا باید چنین کاری کند؟ بهترین شاگرد ، باید  آبرو داری  کند یک طرف دیدم مدیر آمد، به گوشم گفت، سرد باید اخراجش کنم ، اینَست عِقاب آنچه کرد خانمی را ،  ناگهان دیدم کناری  با شعف می زد آزاد از برای دخترک ، بسیار کف باعثِ تحریک و تهییج دوچندان می شدش با تمام اشتیاق ، او ماهِ  رقصان می شدش چشم دختر محوِ تشویق و صفایش بود و بس گوئیا اصلا نبود آنجا بجز  وی هیچ کس تا گرفتم دست او را ، دست خود را می کشید باز ، با حَرْکات خود، بالا و پایین می پرید خنده های ریزْ ریز ِ  آن گروه از دختران آنچه را ریسیده بودم پنبه کرد آنجا عیان شد فضای مدرسه از قهقهِ  حضّار پُر گوش من هم "پیش ْ پیش" از طعنه ی همکار پر چون به پایان شد سرود، آرام شد آن دخترک خود به گلها باز، پیوست آن یگانه شاپرک رفتم و در جایگاه، آرام گفتم بی ادب از چه رو ما را ندیدی با همهْ اَخم و غضب پس چرا با دیگران همخوان نبودی در سرود این نمایش ها چه بودت در صعود و در فرود گفت ، زیرا مادرم را دیدم اینجا ، بی قرار از برای او کشیدم این چنین جار و هوار با جوابش بیشتر اعصاب من را خورد کرد گفتمش در دل ، که هستند عین تو این فردفرد هر کسی یا مادرش یا اینکه بابا ش آمده دیدی آیا جز تو فردی خَم به اِجراش آمده باغضب می خواستم، پایین کشم او را که گفت صبر کن ، خانم ، نریزد آبرویم مفت ِ مفت یاری ام کن ، مادرم من را نبیند دل غمین مختصر می گویمت از آنچه کردم اینچنین مادر ِ من فرق دارد، با تمام_این مادران هیچ یک ، از دوستانم را نباشد مثل آن او کر و لال است، خانم، گو چگونه بشنود این شد علّت، دخترش بالا و پایین می جهد من که رقص و پایکوبی را ندارم آرزو این نمایش، هم زبانش باشد و هم گوش او او زبانش با اشارات است و گوشش دست من او تمام ِ عمر من هست و تمام هست من من به این صورت تمام شعر، را با شادی اش هدیه کردم بر دل خوش سیرت و آزادی اش خواستم ، او هم  به مانند تمامِ مادران حسّ شادی را بگیرد از سرود دختران تا که حرفش شد تمام اشک از دوچشمم ریخت زود چون شنیدند آن جماعت مدرسه شد مثل رود گریه و زاری به جای خنده شد پایان جشن مادر آن دخترک شد بهترین مهمان جشن در بغل بگرفتم آن شاگرد مغضوب خودم باز ، او شد بهترین شیدای محبوب خودم جالب اینجاست آن مدیر آمد به سمت جایگاه هدیه ها دادش، ولی سرشار از حسّ گناه گفت، من را ، وای بر ما از قضاوت هایمان از شتابان حکم کردن ،  از مَلامت هایمان از نبود صبر و از اعصاب نا آرام مان از نگاهِ ناقص و از این قلوب خام مان دخترک را اُسوه خواند و بوسه زد بر دست او شاپرک ،  شد بدرقه ، همچون تمام هست او 🔻🔻🔻 🔻🔻🔻 ══🍃💚🍃═════ @chanddaneyaghot ══🍃💚🍃═════
✍هوالکریم ......................................................................... به مأمورِ پلیسی سارقی گفت چرا راحت مبادَت در شبی خفت چرا آزرده ای چشمانِ خود را به خون آغشته کردی نان خود را برایِ دستمزدی تلخ و ناچیز جوانی را که دادی ، عمر را نیز تمامِ شب چرا شب زنده داری همیشه زیر دستور و فشاری بیا با هم ببندیم عهد و پیمان به همیاری شود، دشواری آسان بیا ما را نهان کن از نظرها بسا آسوده گردیم از خطرها هر آنچه دست داد از این تَبانی یقیناً صاحب نیمی از آنی پلیسِ پاکدست با نجابت بگفت او را چه گویم در جوابت اگر هم کاسه شد با دزد ، مأمور همه دزدی کنند از خلق ناجور اگر من با تو باشم ، سارقی هست که با همچون منی دیگر دهد دست عیال و خانه هامان را شبانگاه دهد دستِ هزاران دزدِ بدخواه اگر مأمور ، با سارق شود دوست کنند از جسمِ غیرت در شبی پوست هر آنکس میرسد مالی بدزدد عیالت را سبکبالی بدزدد تو از او میبری ، او از تو از من شود سرقت شبی آسوده میهن حرامم باد اگر یک لقمه نانی به روی سفره ام آرد تبانی منم مأمور ِحفظ ارزش و جان نِیَم در قید و بند نانِ ارزان اگر نانم به سختی دست آید نخواهم آنچه را از پست آید جوانی ام فدای عِرضِ مردم بکن از پیش چشمم خویش را گم سؤالی دارمت ای ناخردمند جوابش را بگو با طعم لبخند اگر سرقت شود مالت به پیری پلیسی را که خر شد میپذیری 🔻🔻🔻 🔻🔻🔻 ══🍃💚🍃═════ @chanddaneyaghot ══🍃💚🍃═════