eitaa logo
🌷 🌱 کانال کمیل 🌱🌷
26.9هزار دنبال‌کننده
21.3هزار عکس
15.7هزار ویدیو
490 فایل
فی الواقع خداوند اِند لطافت اِند بخشش اند بیخیال شدن اند چشم پوشی و اِند رفاقت است فقط کافی است بخواهی به سمت او حرکت کنی تبادل و تبلیغ @tabligh_tabadol رفع ایرادات احتمالی در تبلیغ @Mahzarehkhoda ارتباط با خودم ✍️ @seyedkomeil
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥آموزش نرم افزار کنترل والدین گوگل و ردیابی گوشی ◽️به دلیل مفسده ها و اثرات منفی که فضای مجازی دارد، بهتر است تا زمانی که فرزند نکرده گوشی یا کامپیوتر اختصاصی در اختیارش قرار داده نشود و اگر نیاز پیدا کرد مادر یا پدر موقتا گوشی یا کامپیوتر خود را در اختیار فرزند قرار دهند و نظارت کامل برای فعالیت های او داشته باشند. متاسفانه نوجوانان و جوانان زیادی به دلیل داشتن گوشی و کامپیوتر اختصاصی گرفتار گناهان جنسی، شبهات، سبک زندگی غلط و تهاجم فرهنگی شده اند. ◽️اگر پدر و مادر به هر دلیل گوشی اختصاصی در اختیار فرزندشون قرار دادن، با انجام راهکاری که در این ویدئو گفته شده، تا حدودی میتوان اثرات منفی آن را کمتر کرد. ࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ به کانال کمیل بپیوندید @chanel_komeil
💫نماز بسیار مهم شب بیست و هشتم ماه شعبان (امشب) 🌷پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله: هر کس در شب بیست و هشتم شعبان ۴ رکعت نماز (۲تا نماز ۲رکعتی) در هر رکعت بعد از حمد، ۱ بار سوره قل‌هوالله‌احد و سوره ناس و سوره فلق (سوره های درون تصویر بالا) بخواند، خداوند متعال او را در حالی که صورتش مانند ماه شب چهاردهم میدرخشد، از قبر برمی‌انگیزد و نیز خداوند امور هولناک روز قیامت را از او دفع می‌کند. (اقبال الاعمال سید ابن طاووس) ࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ به کانال کمیل بپیوندید @chanel_komeil
14021217_43884_64k.mp3
14.93M
📹 صوت کامل بیانات دیروز رهبر انقلاب در دیدار اعضای مجلس خبرگان رهبری. ۱۴۰۲/۱۲/۱۷ ࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ به کانال کمیل بپیوندید @chanel_komeil
رهبر انقلاب: ماه شعبان ماه تطهیر دلها با استغفار و مناجات برای ورود در برکات بی‌نهایت ماه مبارک رمضان است رهبر انقلاب در دیدار اخیر: 🔸ماه شعبان ماه بشارتهاست، ماه شادیهاست، ماه تطهیر دلها و نورانی کردن دلهاست با استغفار، با دعا، با مناجات. ماه آماده شدن برای ورود در برکات بی‌نهایت و بی‌پایان ماه مبارک رمضان است. 🔸باید عرض کنیم اللهم ان لم تکن غفرت لنا فی ما مضی من شهر شعبان فاغفر لنا فی ما بقی منه ان‌شاءالله. از این چند روزی که باقی مانده خداوند کمک کند و استفاده کنیم، شاید ان‌شاءالله خدای متعال تفضلی بکند به ما. ۱۴۰۲/۱۲/۱۷ ࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ به کانال کمیل بپیوندید @chanel_komeil
✅ مروری بر بیانات رهبر انقلاب در دیدار اعضای مجلس خبرگان رهبری ۱۴۰۲/۱۲/۱۷ 🌐تولّد جمهوری اسلامی یک حادثه‌ جهانی بود. 📍رهبری امام راحل 📍همّت و شجاعت و فداکاری ملّت ایران ☝️یک دوجبهه‌ای در دنیا ایجاد کرد؛ ⏬جبهه‌ دموکراسی‌های وابسته‌ی به مشی لیبرال دموکراسی ⏫جبهه‌ جمهوریِ منشأگرفته‌ از دین و اسلام ⭕️ناسازگاریِ بین این دو جبهه‌ یک امر طبیعی بود 🚨جناح دموکراسی رایج غربی احساس کرد این الگوی جدیدی که مطرح شده است، با منافع عمده‌ او و شاید در نهایت با موجودیّت او معارضه دارد. این مخالفت و معارضه‌ی جدّی به خاطر این است در ذات آنها استکبار، تعرّض و تجاوز وجود دارد. ⏪طبعاً معنویّت که نبود، زمینه برای ظلم و عدوان و تعرّض به وجود می‌آید ❌در اوج سر دادنِ شعارهای دموکراسی، آزادی، حقوق بشر در قرن نوزدهم، بیشترین حرکت استعماری اتّفاق افتاد ❗️در بخش مهمّی از آسیا ❗️در آفریقا ❗️در آمریکای لاتین اتفاق افتاد ❗️البتّه در آمریکای شمالی هم بود که خب قبل از آن با مبارزات زیادی خودشان را خلاص کرده بودند ❌جنگ‌آفرینی و خون‌ریزی بی‌حدوحصر برای قدرت جزو خصوصیّات همین حکومت به نام دموکراسی است. ❇️حاصل حرف بنده این است: 1️⃣ما با دولتها، با کشورها، با ملّتها به خودی خود هیچ معارضه‌ای نداریم 👈ما با ظلم مخالفیم، با استکبار مخالفیم، با تجاوز مخالفیم، 🔥با آن حوادثی که امروز شما دارید در غزّه مشاهده میکنید مخالفیم. 👈جبهه‌بندی جمهوری اسلامی با جمهوری‌هایی که زیر نام دموکراسی و حقوق بشر و لیبرالیسم خودشان را پنهان کرده‌اند، 🔍به خاطر باطن کار آنها است، ❗️که عبارت است از ظلم و استکبار و مانند اینها 2️⃣ما باید پرچم مبارزه‌ی با استکبار را همیشه بلند نگه داریم. 🛡️مراقب باشیم جمهوری اسلامی در هیچ دوره‌ای اجازه ندهد که این پرچمداریِ مقابله‌ی با استکبار از او گرفته بشود. ⏪باید پیشگام و پیشقدم باشیم ❇️این پرچم را هر روز گسترده‌تر و برافراشته‌تر کنیم. 3️⃣این حقیقت را برای نسلهای نوبه‌نوِ خودمان روشن کنیم. 📌البتّه خوشبختانه در این چهار دهه و اندی که از عمر جمهوری اسلامی گذشته، ✅ما در منطقه و در دنیا موفّق بودیم در اینکه بتوانیم این جهت‌گیری را از جمهوری اسلامی به عالم بشریّت نشان بدهیم. 💠مجلس خبرگان در واقع مهم‌ترین کار را بر عهده دارد؛ 👈این «تعیین رهبری» و «مراقبت از حفظ صلاحیّت رهبری» جزو کارهای بزرگ است. ☑️مجلس خبرگان در گزینشها و انتخابهایی که خواهد داشت، این را باید مراقبت بکند که اصول ثابت جمهوری اسلامی مورد غفلت قرار نگیرد. 🔹در قانون اساسی 🔹در بیانات امام راحل 🔹در معارف اسلامی ☑️میشود این اصول را پیدا کرد 🔷مثل: 🔸اقامه‌ عدل، 🔸مبارزه‌ با فساد، 🔸بالا بردن سطح معرفت اسلامی، سطح عمل اسلامی در جامعه 💠درباره مجلس شورای اسلامی: هر مجلس جدیدی حامل امیدهای جدیدی است. نمایندگان تازه‌ای در مجلس جدید وارد میشوند، در کنار آنها نمایندگان مجرّبی هم هستند؛ 🤝این یک ترکیب خیلی خوبی است 👌هم ابتکار و نوآوری در آن هست، هم تجربه در آن هست 💎این یک سرمایه‌ی با ارزشی است 🚨آن چیزی که میتواند شیرینی مجلس جدید را نابود کند، ⛔️سخنان اختلاف‌انگیز ⛔️دعوا راه انداختن‌ها ⛔️ستیزه‌گری‌های دشمن‌پسند است ☝️برادران و خواهران در مجلس جدیدی که حالا اندکی بعد تشکیل خواهد شد و حضور دارند... اگر چنانچه این مراعات را نکنند: ⭕️کام ملّت تلخ میشود، فضای سیاسی کشور، فضای تلخی میشود ⭕️مجلس از کارایی می‌افتد... دسته‌بندی‌ها و کشمکش‌ها مانع میشود از اینکه اینها به کارشان برسند ❇️یک شاخص عمده‌ جمهوری اسلامی این است که دست‌اندرکاران جمهوری اسلامی متشرّع باشند ✅مراعات حرام و حلال و دروغ و غیبت و تهمت را بکنند ✅هم در کارهای شخصی خودمان، هم در محیط سیاسی تقوا پیشه کنیم ✅اگر این بود، ان‌شاءالله نتایج کار هم مطلوب خواهد بود، خدای متعال هم به کار برکت خواهد داد. 🍀امیدواریم ان‌شاءالله خدای متعال گوینده را عامل به این حرفها بکند؛ به شنونده هم ان‌شاءالله خداوند توفیق بدهد که این حرف در دلها اثر بکند و بتوانیم طبق آنچه وظیفه‌ی شرعی است کارهایمان را، وظایفمان را انجام بدهیم. ࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ به کانال کمیل بپیوندید @chanel_komeil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چیزی که تو مجازی میبینی چیزی که توی واقعیت هست😂 ࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ به کانال کمیل بپیوندید @chanel_komeil
🔥 🔥 💥 «قسمت شصتم» 🔺خودم زحمتش را میکشم! 🔺گاهی این‌قدر همه‌چیز درست و سرجایش هست که باید شک کرد! همچنان بی‌حرکت و خواب بودم، امّا از لابلای مژه‌هایم داشتم دید میزدم. قبل‌از اینکه گوشی‌اش را خاموش کند، فوراً به قسمت بالای آن صفحه زل زدم تا ببینم اسم آن مخاطب کی هست؛ فقط دیدم نوشته است: «دسترسی اوّل»! دیگر چیزی متوجّه نشدم و گوشی‌اش را خاموش و مخفی کرد. حسابی ترسیده بودم. احساس میکردم کنار یک دینامیت آماده انفجار نشستم. دیگر میدانستم که کسی یا کسانی (هم دوست و هم دشمن) دارند ما را می‌پایند و حواسشان حسابی به ما هست و همین مرا نگرانتر میکرد! آن هم منی که وقتی می‌فـهـمـیدم یـک نـفر یـا یک پسری دارد به من دقّت مـی‌کند، میشـدم خـنـگول و حسابی دست و پایم را گم می‌کردم. تا اینکه موقع پذیرایی شد. اصلاً نمیتوانم این صحنه‌ها را نگویم. چرا که تازه داشت گوشی دستم می‌آمد که کجا هستم و وسط چه معرکه‌ای گیر کرده‌ام؟ تازه ماهدخت به آن مخاطبش گفته بود که وسط یک مشت گرگ گیر کرده است! دیگر من باید چه میگفتم که حتّی نمیدانستم چه خبر است و چه کسانی اطرافم هستند و چه در انتظارم است. همین که در بین آدمهای عجیب و غریب و باهوشی باشی که همه به خودشان مشغولند و «تو» بخشی از پازل این طرف و بخشی از پازل آن طرف هستی، فکر نکنم شرایطی باشد که بتوانید حتّی تصوّرش کنید! حالا هر چقدر هم من بتوانم قشنگ شرحش بدهم و دقیق تعریف کنم. خلاصه... ماهدخت میخواست پذیرایی را از مهماندار تحویل بگیرد که مثلاً من بیدار و متوجّه شدم. یک خمیازه، یک قد، مالیدن چشمها، دیدن پذیرایی مفصّل و ... هنوز دو سه ساعت دیگر فرصت داشتیم تا برسیم. به ماهدخت گفتم: «بخواب! اصلاً چشم رو هم نذاشتی، یه استراحتی بکن! راستی تبت هم کم‌تر شده؟ گردنت تیر نمیکشه؟» گفت: «نه، بهترم! سمن یه چیزی ازت بپرسم راستشو میگی؟!» من از اوّل عمرم روی این ادبیّات و این جمله «یه چیزی ازت بپرسم راستشو میگی» حسّاس بودم و می‌ترسیدم! وقتی این جمله را میشنیدم، همه کارهای کرده و نکرده‌ام جلوی چشمانم می‌آمد و ضربان قلبم بالا میرفت. گفتم: «آره! اصلاً وایسا ببینم! مگه تا حالا...» جمله‌ام را قطع کرد و گفت: «نه، نه! تا حالا دروغ ازت نشنیدم. هر چند مثل خودم دختر مرموزی هستی، امّا نه، تا حالا دروغ ازت نشنیدم. شایدم گفتی، امّا من خبر ندارم.» گفتم: «خیییلی بدجنسی! خب حالا. بگو!» گفت: «اصلاً ولش کن. مهم نیست!» گفتم: «بیخیال و طاعون! زود باش ببینم.» گفت: «چرا تو این‌قدر راحت با همه‌چی کنار میای؟ خیلی برام عجیبه! کتکت زدن در حدّ مرگ! انفرادی کشیدیم، جابجا شدیم، اسرائیل رفتیم، کلی پستی و بلندی گذروندیم. دو سه بار تا مرگ پیش رفتیم، امّا تو حتّی برنگشتی به پشت‌سرت نگاه کنی! با اینکه هرکسی جای تو بود تا حالا یا خودشو کشته بود یا روانی شده بود و میفتاد کنج لجن‌خونه! چرا تو این‌جوری نشدی؟ چرا راحت با همه‌چی کنار میای؟» خب سؤالی بود که اصلاً انتظارش را نداشتم. سؤالش دقیقاً مثل سؤال بازجوهایی بود که عمری با متّهمشان زندگی کرده‌اند که فقط چند تا کلمه را از زیر زبان متّهم بیرون بکشند. سرم پایین بود و داشتم سیب پوست میکندم و او هم منتظر جوابش! تا اینکه یک نقشه‌ای به سرم زد. گفتم: «مگه تو، توی من هستی که بدونی چه آشوبی هستم؟ مگه تو خبر داری که من چه عذاب و ناراحتی تو درونم دارم؟ تو چی میدونی تو دل من چی میگذره؟» گفت: «خب بگو برام!» گفتم: «تو این‌قدر سرت گرم مؤسّسه، کلاسا و دوستای ایرانیت و بقیّه بود که حتّی نفهمیدی من چه شبا با گریه خوابیدم! حتّی یه بار نشد بیای کتابخونه دنبالم! حتّی یه بار نپرسیدی چرا با ته آرایش میرم بیرون، امّا با صورت تمیز میام خونه. از بس گریه می¬کردم، پیاده میومدم که گریه‌هام تموم بشه!» گفت: «پس چرا بهم چیزی نمیگفتی؟ من و تو که خیلی به هم نزدیک بودیم.» گفتم: «نزدیکی فقط به این نیست که تو یه خونه باشیم و یا زیر یه سقف. نزدیکی به اینه که از یه جنس باشیم نه از یه جنسیت! من و تو جنس هم نیستیم و خودمونم میدونیم! من اصلاً از تو هیچی نمیدونم. حتّی حقّ سؤال کردن هم ندارم. اون‌وقت توقّع داری بشینم از چیزایی که داره تو دلم میگذره برات بگم؟ چیزایی که داره پیرم میکنه و عن قریبه که یه شب بخوابم و صبح پا نشم و دق کرده باشم!» گفت: «مگه من و تو چه مشکلی با هم داریم؟» گفتم: «نشنیدی چی گفتم؟ من نه میشناسمت و نه حق دارم حسّ فضولی و کنجکاویم رو درباره تو ارضا کنم وگرنه واسه هرکی بشینی قصّه اون آزمایشگاه و خوکدونی رو تعریف کنی و بعدشم بگی از زندان وسط یه جزیره یهو سر از اسرائیل درآوردی و خودتم نمیدونی چطوری و چرا همه برات نوشابه باز میکنن و ازت تست الکل میگیرن! بعدش توقّع داری بشینم برات درددل کنم و یه دل سیر اشک بریزم؟» گفت: «اوه! چه دل پری داری تو! حالا میگی چیکار کنم؟ الان از من چی میخوای؟ چیکارت کنم؟»
گفتم: «دیگه هیچی! واسم مهم نیست، کی هستی و چه‌کاره هستی! امّا عقلم میگه که به گنده‌ها وصلی! وصل هستی که این‌قدر آرامش داری و تنها دردت اینه که گردنت تیر میکشه و اذیّت میشی، نه مثل من درد همه عالم و دنیا رو سرت باشه! فقط الان یه سؤال ازت دارم! فقط یه سؤال!» گفت: «بگو!» گفتم: «نمیخوام دست به سرم کنی وگرنه منم میشم یه چیزی از خودت مارموزتر!» یک‌کم جدّی‌تر شد و گفت: «باشه! این بار هر چی بود جواب میدم.» گفتم: «الان داری میای افغانستان چیکار؟!» سکوت کرد و به چشمانم زل زد. از نگاه این‌جوریاش وحشت داشتم، امّا من هم بهش زل زدم و منتظر جواب شدم. گفتم: «میشنوم!» گفت: «مأموریّت دارم!» گفتم: «خب، آفرین! روراست باش. من که نمیخوام بخورمت! بیش‌تر برام توضیح بده.» گفت: «باید چند نفرو ببینم، باهاشون حرف بزنم و ازشون مصاحبه بگیرم. همین.» گفتم: «قطعاً ملّت بدبخت و توده مردم نیستن. میشه بگی کیا؟» گفت: «فعلاً خودمم نمیدونم، بعداً بهم می¬گن.» گفتم: «واسه کجا کار میکنی؟» گفت: «قرار شد فقط یه سؤال بپرسی.» گفتم: «همه‌ش در راستای همدیگه‌ست، همه‌ش یکیه!» گفت: «واسه اسرائیل!» گفتم: «میدونم. واسه کجاش؟ موساد؟» گفت: « تو نمیدونی. یه اداره خاصّیه، کارای امور بین‌الملل دستشه!» گفتم: «ماهدخت تو جاسوسی؟» لبخندی زد و گفت: «نه! کارم تبادل اطّلاعاته.» گفتم: «اسم جدید جاسوسیه؟» گفت: «نه بابا! جاسوس که با کسی حرف نمیزنه؛ جاسوس که این‌قدر قشنگ آمار به دوستش نمیده؛ من خبرنگار ویژه هستم، قراره مصاحبه بگیرم و گپ و گفت و این چیزا...» با یک جوری که؛ یعنی به من چه، گفتم: «موفّق باشی!» گفت: «وا! من جدّی و صادقانه گفتم؛ ینی چی موفّق باشی؟» گفتم: «ما چطوری از زندون آزاد شدیم؟ بگو و خلاصم کن! نذار این همه شکّ و سؤال با خودم این‌ور و اون‌ور بکشم.» گفت: «با برنامه همون پسره که دوسش دارم!» گفتم: «پس تو توی زندان چیکار میکردی؟ مگه میشه کسـی عشقش رو بفرسته زندان، اونم نه هر زندانی، وسط خون و لجن! با آزمایشات سِرّی!» گفت: «من دو تا کار داشتم. یکیش نیاز به تعمیر داشتم! بدنم مشکلاتی داشت که اون‌جا میتونستن رو بدنم کار کنن و درست بشم. فقط حالا که قراره صادقانه بگم، تو هم نپرس چه مشکلی. دوّمیش هم این بود که تو رو انتخاب کنم تا مأموریّت افغانستانم خوب پیش بره و راهنما داشته باشم.» گفتم: «همه‌چیز به نظرم احمقانه و کودکانـه مـیاد! مـن الان بـایـد بـاور کنم که تو مریض باشی، امّا دکترای اروپایی جوابت کرده باشن و تو هم داروی دردت رو وسط اون خوک¬دونی پیدا کرده باشی؟» گفت: «اوّلاً من نگفتم مریض بودم. ثانیاً قرار نبود تو با من بیای. قرار بود بعداز آزادیمون تو راه خودت رو بری و منم راه خودم رو! نکنه یادت رفته که اون شب که پیتزا زدیم، چقدر رو مخم کار کردی که باهات باشم و تو سفر به سرزمین مادریم، تنها نباشیم؟!» همه‌چیز در صحبت‌های ماهدخت علی‌الظّاهر درست بود، امّا دل من چرکین و کثیف بود! جوری همه‌چیز درست به نظر می‌رسید که فکر کردم من تمام آن مدّت الکی شک کردم و دارم برای خودم توهّم توطئه می‌چینم. در ادامه حرفهای دیگری زدیم، کمی میوه خوردیم و به سفرمان ادامه دادیم. گاهی این‌قدر همه‌چیز درست و سر جایش است که باید به همه‌اش شک کرد! رمان ادامه دارد... @Mohamadrezahadadpour ࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐ به کانال کمیل بپیوندید @chanel_komeil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا