داود که اصلا آن شب یک جور دیگر آرزو داشت اما به بدترین حالگیری تبدیل شده بود، با لحن آرام و مودبانه به راستین گفت: «چشم. من و این دو برادرم به کمک شما میاییم تا آقازادهتون پیدا بشه. نگران نباشین.»
اما راستین بی ادبی کرد و گفت: «واسه من لفظ قلم حرف نزن. اگه اتفاقی واسم بچم بیفته، روزگارتون سیاه میکنم. کجا بردین بچهمو؟»
داود صدایش را بلند کرد و گفت: «اگه به صدا بلند کردن باشه، منم بلدم. پس آروم و مودب باش تا بگردیم و پیداش کنیم. ضمنا داریم لطف میکنیم که میخوایم بگردیم. و الا همه بچه ها شاهدند که پسرتون تا کوچه مسجد هم اومده و از اتوبوس پیاده شده و به طرف خونه اومده. پس دیگه مسئولیتی با ما نیست. حالا بازم ادامه بدم یا آروم میشی و بریم دنبالش؟»
راستین میخواست جواب داود را بدهد که همسرش، با این که حجاب چندانی نداشت اما از شوهرش عاقل تر و مودب تر بود و نگذاشت راستین ادامه بدهد و آرامش کرد و همگی بلد شدند و رفتند درِ مسجد. داود گفت: «منزل شما کجاست؟»
راستین گفت: «کوچه سومِ پشت مخابراتِ پایین.»
احمد پرسید: «همون جا که دو تا کاج داره و پشتش هم زمین فوتباله؟»
راستین گفت: «آره. همون.»
صالح گفت: «خب الان دو تا مسیر داریم. شما از طرف خیابون اصلی برین. ما هم از طرف مدرسه دخترونه میریم که تهش میخوره به کوچه شما.»
داود گفت: «فقط لطفا یه تک به گوشیم بزنید که با هم در تماس باشیم.»
احمد در مسجد را قفل کرد و دو گروه شدند و حرکت کردند.
🔰خانه الهام
الهام داشت روبروی آینه موهای بلندش را شانه میزد. گاهی به چشمان خودش خیره میشد و در حال و هوای خودش بود. یک کُت دامن سبز خوشرنگ پوشیده بود و اندکی بیشتر از شب عقدش به خودش رسیده بود. حتی یک عطر گرم و خارجی که سیروسخان از امارات برایش آورده بود را به خودش زد و نگاهی به ساعت انداخت.
المیرا که داشت آب میوه میگرفت، نگاهی به وضع و حالت انتظار الهام انداخت و لبخندی به لبش نشست. میخواست به کارش مشغول شود که دید سیروس هم دارد زیرچشمی به المیرا نگاه میکند. وقتی چشم به چشم شدند، به هم لبخند زدند. البته به هم که نه! بیشتر داشتند به حس و حال دخترشان لبخند میزدند. فکرش را نمیکردند اینقدر بزرگ شده باشد که آن لحظه منتظر نامزدش باشد و مدام به ساعت نگاه کند.
🔰کوچه پس کوچه های محله صفا
احمد و صالح جرات نداشتند با داود حرف بزنند. از بس داود ناراحت بود. همین طور که تندتند راه میرفتند، داود پرسید: «اگه پیدا نشد، چه خاکی تو سرمون بریزیم؟»
صالح با احتیاط گفت: «خب حاجی مگه خودت نگفتی به ما دیگه ربطی نداره؟ از وقتی که از اتوبوس پیاده شده و رفته به طرف خونه، به ما ربطی نداره. نمیتونیم که دنبال همشون تا در خونه بریم.»
داود با همان دلخوری و عصبانیت گفت: «احمد چی میگه این؟ جوابشو بده!»
احمد که به نفس نفس افتاده بود به صالح گفت: «بخاطر حرف و حدیثایی که این دو سه هفته پیش اومده، اگه یه کلمه حرف بین مردم بیفته که بچه گم کردند، دیگه باید بریم بمیریم.»
داود گفت: «بریم بمیریم؟ باید زنده زنده بریم زیر گِل! دیگه مگه میشه جمعش کرد؟ کی ازمون قبول میکنه که... وای خدا دارم میمیرم از استرس.»
صالح و احمد دیگر حرف نزدند و به راه ادامه دادند. همان طور که داشتند از مدرسه دخترانه عبور میکردند، دیدند فقط چراغ یک مغازه روشن است. آن هم مغازه ساندویچی سروش بود. همین طور که از آنجا با سرعت رد میشدند، داود گفت: «نذر ام البنین کنین که بچه مردم پیدا بشه.»
احمد گفت: «هر چی بگی قبول! بگو چه نذری کنیم؟»
داود گفت: «نذر صد هزار تا صلوات میکنیم.»
#یکی_مثل_همه۳
ادامه👇
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
به کانال کمیل بپیوندید
@chanel_komeil
صالح گفت: «اگه بازم نمیزنین تو ذوقم، میخوام بگم به قرآن خیلی گرفتاریم این روزا. نمیتونیم صد هزارتا صلوات بفرستیم. کمترش کن جان مادرت!»
داود هم به نفس نفس افتاده بود. گفت: «همین که گفتم. صد هزار تا صلوات. نمیگم تا کی؟ اما گردنمون هست که تمومش کنیم.»
🔰مغازه ساندویچی سروش
سروش و آرش و غلامرضا روی صندلی های مغازه نشسته بودند و سیگار میکشیدند و بازی فوتبال خارجی نگاه میکردند. فقط سروش متوجه رد شدن داود و صالح و احمد شد. اما چون از میزان حرص و کینه آرش و غلامرضا خبر داشت، حرفی نزد تا رد بشوند و بروند. سروش فقط تا منتهی الیهی که چشمش دید داشت، آنها را با چشمش را تعقیب کرد تا این که رفتند.
🔰خانه الهام
داشت میشد یک ساعت که داود قرار بود برسد اما نرسید. الهام دیگر داشت نگران میشد. گوشی را برداشت و به اتاقش رفت و به داود زنگ زد.
-جانم
-سلام. خوبین؟
-سلام. ممنون. خیلی نه!
-چرا؟ خدا نکنه. چی شده؟
-یه مشکل پیش اومده. مجبور شدم برگردم مسجد!
-نمیگی چی شده؟
-بین خودمون باشه، یکی از بچه ها گم شده. داریم دنبالش میگردیم.
-ای وای. کمکی از من برمیاد؟
-فقط منو ببخش که نشد دیروز و امروز ببینمتون!
-اشکال نداره. نگران شدم. حالا کی پیدا میشه؟
-جان؟ کی پیدا میشه؟!
الهام متوجه سوتیاش شد. میخواست جمعش کند اما داود مگر ول میکرد؟ وسط آن گیر و دار ادامه داد و گفت: «قراره یه ربع دیگه یهو از پشت دیوار بپره بیرون و بگه دالی! آخه این چه سوالیه؟»
-خب حالا اگه...
-ببخشید باید برم. اگه آخرشب بیدار بودین، پیام میدم. کاری ندارین؟
الهام که هم از طرز حرف زدن داود حرصش گرفته بود و هم ناراحت بود که قالش گذاشته و او را با آن ناز و نیازش درنیافته، خودش را کنترل کرد و فقط گفت: «در پناه خدا.»
#یکی_مثل_همه۳
ادامه👇
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
به کانال کمیل بپیوندید
@chanel_komeil
🔰کوچه پشت مدرسه دخترانه
سرتان را به درد نیاورم. کمتر از نیم ساعت بعد از تماس داود و الهام، در حالی که داود و احمد و صالح داشتند از ضعف و پیاده روی در شب ماه رمضان پَس میافتادند، راستین زنگ زد و گفت: «دخترم زنگ زد و گفت پسرم رسیده خونه.»
داود همانجا خشکش زد و سر به آسمان برد و چشمانش را بست و همان طور که گوشی دستش بود گفت: «خدا را شکر. ممنون خبر دادین. کجا بود؟»
راستین جواب داد: «چه میدونم. میگه رفته بودم با دوستم دو تا ساندویچ خریدیم و خوردیم و از یه راه دیگه اومدیم.»
احمد و صالح دیدند که داود رفت کنار دیوار نشست. عرق کرده بود. بد حرص خورد. بد استرس کشید. خیلی بد. حالا که ختم به خیر شده، راستینِ نچسبِ عوضی ول کن نبود. داود چون نمیتوانست گوشی را کنار گوشش بگیرد، گذاشت روی آیفن. داشت میگفت: «بیشتر مراقب بچه ها باشین... مسئولیت سنگینی دارین ... خب اگه نمیتونه بچه مردمو کنترل کنه، اشتباه میکنه که مسئولیت قبول میکنه...»
داشت به چرندیاتش ادامه میداد که داود انگشتش را گذاشت روی دکمه قرمز رنگ و قطع کرد. سپس رو به صالح گفت: «یه ساندویچی تو راه دیدم. دارم میمیرم از ضعف. بریم اونجا.»
این را گفت و با هم به طرف ساندویچی سروش راه افتادند. قبل از این که نفسش جا بیاید، برای الهام پیام داد و نوشت: «سلام بانو. پسره پیدا شد خدا رو شکر. خیلی شرمنده شدم که نتونستم بیام.»
🔰صبح فرداش...
فرداصبح وقتی داود سراغ گوشی اش رفت، دید الهام در تلگرام پیام داده و این شعر را فرستاده:
دیروز بیاد تو و آن عشق دل انگیز
بر پیکر خود پیرهن سبز نمودم
در آینه بر صورت خود خیره شدم باز
بند از سر گیسویم آهسته گشودم
عطر آوردم بر سر و بر سینه فشاندم
چشمانم را نازکُنان سرمه کشاندم
افشان کردم زلفم را بر سر شانه
در کنج لبم خالی آهسته نشاندم
گفتم بخود آنگاه صد افسوس که او نیست
تا مات شود زینهمه افسونگری و ناز
چون پیرهن سبز ببیند به تن من
با خنده بگوید که چه زیبا شدهای باز
او نیست که در مردمک چشم سیاهم
تا خیره شود عکس رخ خویش ببیند
این گیسوی افشان بچه کار آیدم امشب
کو پنجه او تا که در آن خانه گزیند؟
رمان #یکی_مثل_همه۳
ادامه دارد...
@Mohamadrezahadadpour
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
به کانال کمیل بپیوندید
@chanel_komeil
هدایت شده از 🇾🇪🇵🇸🇮🇷🇮🇶🇱🇧 کانال کمیل
🔸کلاس اخلاق خوب میخوای؟
🔹تو راهخدا دنبالمیانبُر میگردی؟
🔸میخـوای اعتقـاداتـت رو قـوی کنی؟
🔹کلی سؤال داری و جوابی براشون پیدا نمیکنی ...
♦️ حال خوب،حرف حساب ♦️
حتما به این کانال یک سر بزن👇👇
https://eitaa.com/joinchat/438304823C242ca5b461
هدایت شده از برنامه تبادل و تبلیغ کانال کمیل
RADIO SADD 📻
رادیو صاد......( رادیویی برای شما)
زبان شیوا _ بیان زیبا🎙
بهترین و کاربردی ترین فرمول های «قرآنی و عرفانی»🕋 رو از اینجا بشنو و ببین.
https://eitaa.com/joinchat/3893887739Cb4dcf7bd4d
🌔...همه ی ما در این شلوغی روزگار ، محتاج تغییر روحی و رشد فردی و اجتماعی هستیم...اما ( از جنسی متفاوت)
https://eitaa.com/joinchat/3893887739Cb4dcf7bd4d
تحول ۴۰ روزه با قرآن
فقط از کانال RADIO SADD
https://eitaa.com/joinchat/3893887739Cb4dcf7bd4d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️ تـلنـگـر
📢 نـگـذاریـد در قـیـامت قــــرآن از شـما شـکـایـت کـند...
اگـر شـده روزی یـک آیـه از قـرآن را بـخـوانـیـد ولـی بـی قـرآن روزتـان را سـپـری نـکـنـید
☺️💞بـرنـامـه امـروز آیـه ۲۸ سـوره مـبـارکـه نساء هـمـراه بـا تـرجـمـه تـصـویـری بـسـیـار زیـبـا🌼🌸
📖 يُرِيدُ اللَّهُ أَن يُخَفِّفَ عَنكُمْ وَخُلِقَ الْإِنسَانُ ضَعِيفًا «۲۸»
ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ می ﺧﻮﺍﻫﺪ [ﺩﺭ ﻛﺎﺭ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ] ﺑﺮ ﺷﻤﺎ ﺁﺳﺎﻥ ﮔﻴﺮﺩ ﺯﻳﺮﺍ ﺍﻧﺴﺎﻥ، [ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﻫﺎﻯ ﻧﻔﺴﺎﻧﻰ] ﻧﺎﺗﻮﺍﻥ ﺁﻓﺮﻳﺪﻩ ﺷﺪﻩ است
#سلام_امام_زمانم 🌹
السَّلاَمُ عَلَى خَلَفِ السَّلَفِ وَ صَاحِبِ الشَّرَفِ...
سلام بر آن مولایی که....
عصاره همه انبیا و اولیاست....
و معدن تمام شرافت ها و بزرگواری ها....
سلام بر او....
و بر روزی که گوهر شرافتش چشم تمام خلق را خیره کند....
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
به کانال کمیل بپیوندید
@chanel_komeil
سلام حضرت جانان
من وشش گوشه یتان صبح قراری داریم
دلبری کردن ازاونازکشیدن بامن
نمک سفره ی قلبست سرصبح
السلام ای تن صدپاره ی بی غسل وکفن..
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
صبحتون حسینی
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
به کانال کمیل بپیوندید
@chanel_komeil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در محضر ولایت
خطاب به صهیونیست ها - تلآویو و حیفا را با خاک یکسان خواهیم کرد...
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
به کانال کمیل بپیوندید
@chanel_komeil
می گفت :
خیلی دوست داشتم
مرگم را خودم انتخاب کنم
و چه مرگی بهتر و بالاتر از
شهـادت و جهـاد در راہ حـرمِ
حضرت زینب(س) و رقیه(س)
و چه زیبا به آرزویش رسید ....
#شهید_مدافعحرم_عمار_بهمنی
#سالروز_شهـادت🌷
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
به کانال کمیل بپیوندید
@chanel_komeil
🔴 اسکات ریتر:
🔻حتی یک موشک ایرانی در حمله به پایگاه نواتیم رهگیری نشد
❌ بازرس سابق سازمان ملل در بخش سلاحهای کشتار جمعی:
✖️چشم در برابر چشم. ایران با حداقل هفت موشک مافوق صوت جدید خود به پایگاه هوایی نواتیم حمله کرد.
✖️نواتیم خانه جنگنده های اف-۳۵ است که به کنسولگری ایران در دمشق حمله کردند.
✖️حتی یک موشک ایرانی رهگیری نشد. اسرائیل بی دفاع است
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
به کانال کمیل بپیوندید
@chanel_komeil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 من یکی از جنگ متنفرم، ولی الان نه!
الان باید وایسی دفاع کنی...
سکانسی دیدنی از شهید شیرودی در فیلم سینمایی «آسمان غرب» که این روزها در سینما در حال اکران است.
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
به کانال کمیل بپیوندید
@chanel_komeil
🔴 پیام تشکر فعال یمنی،
🔻 از رهبر انقلاب اسلامی ایران
✅ عبدالغنی علی الزبیدی فعال یمنی در پستی در صفحه خود نوشت:
▪️ممنون از جناب سید علی خامنه ای..
▪️ممنون از سپاه پاسداران در ایران..
▪️شما قلب ما را گرم کردید..
▪️شما از ما هستید و ما از شما..
▪️و هر که از مردم غزه حمایت کند، چه در گفتار یا در عمل هر جا که باشد به احترامش کلاهمان را بر میداریم...
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
به کانال کمیل بپیوندید
@chanel_komeil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 تصاویر هوایی از راهپیمایی بزرگ خودرویی مردم قم
🔻مردم قم در حمایت از اقدام سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در تنبیه رژیم صهیونسیتی و حمله موشکی و پهبادی به سرزمین های اشغالی با برپایی راهپیمایی خورویی سنگ تمام گذاشتند
محبوبیت بیش از پیش رهبر معظم انقلاب در افکار عمومی دنیا، بعد از تنبیه اسرائیل
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
به کانال کمیل بپیوندید
@chanel_komeil
مردانه جنگیدیم!
نه بیمارستان زدیم
نه کودک!
نه اماکن اقتصادی
نه دِیر!
نه کنیسه !
مواضع نظامی صهیون ها را نشانه رفتیم!
نوش جانمان این همه افتخار...
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
به کانال کمیل بپیوندید
@chanel_komeil
و ما هم بمومنین...
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
به کانال کمیل بپیوندید
@chanel_komeil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کارشناس BBC خبیث چقدر خوب جواب داد به مجری که میگفت ۹۹درصد موشکها رهگیری شده
اصل ماجرا که دنیارو ترکونده رو ول کردید چسبیدید به حواشی؟
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
به کانال کمیل بپیوندید
@chanel_komeil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 گزارش بی بی سی از وضعیت صهیونیستها بعد از ضرب شست ایران
اینا که میگفتن موشکا رو تو هوا زدن!!
😂😂😂
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
به کانال کمیل بپیوندید
@chanel_komeil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌لحظه حمله سنگین پدافند پادشاهی خائن اردن به موشکها و پهپادهای شلیک شده ایران
اکثر موشکها و پهپادها به سلامت از پدافند آمریکایی اردن عبور کردند
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
به کانال کمیل بپیوندید
@chanel_komeil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی نتانیابو میگه هیچ موشکی به ما نخورد🤣
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
به کانال کمیل بپیوندید
@chanel_komeil
🌷امام على عليه السلام:
هنگامى كه نزد دانشمندى مینشينى، براى شنيدن حريصتر از گفتن باش و خوب گوش دادن را مانند خوب گفتن، ياد بگير و سخن كسى را قطع مكن.
📗المحاسن جلد۱ صفحه۳۶۴
࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
به کانال کمیل بپیوندید
@chanel_komeil
❤️ علاقه امام زمان علیهالسلام به شیعیان
👤از ابى حمزه از ابى خالد كابلى از على بن الحسین علیهالسلام حدیثى روایت كرده كه در آن مىفرمایند:
🌤 به درستى كه اهل زمان غیبت حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه كه قائل به امامت او و منتظر ظهور او هستند بهترین اهل هر زمانى مىباشند. براى این كه خداى تعالى از عقل و فهم و معرفت به اندازهاى به آنها اعطاء فرموده كه غیبت نزد آن ها به منزله حضور و مشاهده شده است
🌸 و آنان را در این زمان به منزله مجاهدین با شمشیر در جلو رسول خدا صلى الله علیه و آله قرار داده است
🌼 اینان بندگان خالص خدا و به راستى شیعیان ما و دعوت كنندگان به دین خدا در نهان و آشكار هستند.
📗تفسیر اطیب البیان، ج ۱، ص ۱۵۰࿐჻ᭂ⸙🍃🌸🍃⸙჻ᭂ࿐
به کانال کمیل بپیوندید
@chanel_komeil