گفتَمَش روزی خیالش از سرم بیرون کنم.. دل بِگُفت او با من است؛ من با خیالش میروم .
شب های هجر را گذراندیم و زندهایم
مارا به سخت جانی خود این گمان نبود .
-شکیبی اصفهانی
من غرق می شوم فقط دستم است که به امیدِ نجات بیرون است و کسی آن را نمی گیرد .
-بهرام بیضائی
ندارم خوابِ آرامی مگر در کنج ِآغوشت
بیا درمان بکن این شب نخوابی های دائم را .
بعضی ها میگن بدترین درد منتظر موندن
برای کسیه؛ بعضیها میگن بدترین درد
فراموش کردن یه نفره، ولی بدترین درد اینکه
ندونی باید منتظر بمونی یا فراموش کنی.
حالا خوبه صبح تا شب میخندم و مسخره
بازی در میارم و وضعیت روحیم اینه، اگه
میخواستم جدی بگیرم الان رو تخت
تیمارستان بودم .