#شاعر_سنگکی
هنر تعبیر خواب واژه ی عشق جهانگیر است
به غیر ِ عشق اگر معنی شود بیگانه تعبیر است
جهان تفسیر ناب داده های واژه ی عشق است
بدون عاشقی حتّی جهان هم از خودش سیر است
هنر یعنی به مقدار جهان دوستت دارم
دلی دارم که در تنگ نصیب عشق تو گیر است
به قدر تار و پود این جهان دوستت دارم
هنرمندانه میپوشم غمت را درد اکسیر است
به نام عشق می خوانم نماز با تو بودن را
هنر یعنی خدایی که در این تصویر تقریر است
خدا را میشناسم با تو زیبا نازنین جانا
هنر یعنی بجز حق نیست بالایی همه زیر است
هنر یعنی همین درد وطن این غصّه هایی که
تمام جسم و روح ما به زنجیرش به تسخیر است
نمی بخشد زمان هرگز دلی که بی وطن باشد
دلی که بی هنر باشد دل بی دین و شبگیر است
اگر با خویش میجنگم اگر بر خویش بی رحمم
به خود میبالم از اینکه هنر یک عذر تقصیر است
#مجید_روحی
@channelsangak
#اشعار از شاعر سنگکی
غزل ای خلوت حرفای دل ِچون بیدم
موقع خواندن تو باز چه بد لرزیدم
منم و سنگ صبور تو و احساس و قلم
توئی و حرف دل من که به خود تبعیدم
غزل ای ناب ترین شعر پریشان حالم
شاهدم باش چقدر از غم و غم باریدم
دل ِ آنجا که نفس بغض نفس می بلعید
وَ من از بیم ِ به غم باختنم خندیدم
آمدم با هنر عشق جهان طی بکنم
دیدم از دور فقط دور خودم چرخیدم
غزل ای مرد ترین گوش شنیدن اینجا
آمدم مثل تو باشم به غمم ترسیدم
اگر از درد دلم قلب وجودت درد است
پای مجنون شدنت مرد...!منم نالیدم
تو اگر صرف من و درد و غمم زیبایی
پای زیبا شدنت مرد...!منم غم دیدم
دیدمت آینه وقتی که تو را می بوسید
وَ من از پشت تو با اشگ به خود بالیدم
در گل و ساقه ی این جشن ولیکن هر بار
آمدم تا بزنم پیله .! به خود پیچیدم
#مجید_روحی
@channelsangak
✴️ #چهارشنبه_سوری ❌
چور شام بی سوری ✅
چهارشنبه سوری واژه ی کاملا غلط و جعل شده هست
نه ارتباطی به چهار شنبه دارد و نه ارتباطی به زرتشتی
درست آن " چور شام بی سوری " هست
چراکه
اولا درآیین زرتشتی که آتش مظهر پاکی هست از روی آتش پریدن قبیح هست
دوما قبل از اسلام اصلا ایام هفته ای وجود نداشت که چهارشنبه ای باشد
سوما اگر چهار شنبه هست چرا سه شنبه برگزار میشود؟
چهارما اگر مربوط به زرتشتی بود باید حتما در مردمان هند که خواستگاه مردمان آریایی زرتشتی هست و از آنجا به ایران آمده اند این آیین بود ولی نیست
چورشام بی سوری جشن ایران باستان و برگرفته از آیین شمنیزم توران باستان ایران هست یعنی جشن بزرگ برگردان سیاهی
در آیین شمنیزم آتش نقش حیاتی دارد و برای تطهیر و ارتباط با ارواح استفاده میشود
چور شام بی سوری
جشنی بود که در آن در آخرین روزهای زمستان که نفس آخر را میکشد با روشن کردن آتش تاریکی و سیاهی را یا همان زمستان را به اصطلاح از بین میبرند که نوید روشنی و رشد و شروع طبیعت هست
معانی لغت به لغت تورکی آن در آیین شمنیزم :
چور = چورمک= برگردان
شام = سیاهی تاریکی که نماد شب و زمستان بود و هست
بی = بزرگ
سور=سوری= جشن
✍ #مجید_روحی
@channelsangak
#شاعر_اهل_سنگک
ای گم شده از عشق کجایی که ببینی
در قافله ی تیره دلان نیست امینی
اسرار جهان را که به هر غیر سپردند
جز عشق شد آئین خیانت و لعینی
ترسی به دل از آب شدن زیر غم عشق
بر خود مده گر در دل و جان اهل یقینی
تا در هوس مرغ تو پرواز نباشد
در قامت آزادگیت فاقد دینی
تا پیله ی افکار تو پروانه نگنجد
شمع اهل سما است تو هم کِرم زمینی
ای عشق تو شوریدی و گر خلق تو را نیست
در بی توئیت قافله آن است و تو اینی
ای عشق اگر خار شوی بر دل و جان در
انگشت بلادیده ی آن باز نگینی
بی تابی اگر گشته فریبای وجودت
گر کفر نگویم تو همان دین مبینی
حتّی اگر این عشق فریب است، تو منزل
لازم شده در دیده ی تارش بگزینیییی
فرق است میان تو و یک بی دل و جان، او
بر بادترین است و تو بر بادترینی
#مجید_روحی
@channelsangak
✅ #اشعار از شاعر سنگکی
تا دل به در و مَرکب پروانه نمودیم
نشکفته شنیدیم که بر خاک فرودیم
چون سینه ی ما بر همه ابراز ندارد
این است ز خون جگر ابراز وجودیم
ای جان خبرت نیست که با هر نفس عشق
هر غیر تو را از دل دیوانه زدودیم
آغازترین نقطه ی پایان تو عشق است
بر هر که نبودیم برای تو که بودیم...!
گر راه و ره عافیت از منزل وصل است
ما بر تو از این قلب ترک خورده گشودیم
هیچیم بجز با نظر خاکی اخلاص
در عشق تو خود را به دل خویش سرودیم
گر کوه ترینیم به هر قائله، در آه
آواره تر از نرمی خاکستر عودیم
هم مخرج جمعیم و هم مخرج تفریق
در عین خطوط افقی خطّ عمودیم
از سرخی دریای خطر باک نداریم
عادت شده با سیلی غم سرخ و کبودیم
یکبار اگر بر طَبَق ماه تو دیریم
صد بار به دلدادگیت غنچه ی زودیم
ما را بجز از سوختنی جان ندمیدند
زین روست که از جنس دل ِآتش دودیم
#مجید_روحی
@channelsangak
#شاعر_سنگکی
از ازل گر آدم ما در دل و جان آرمید
درد ها هم از کنارش بی خبر آمد پدید
زندگانی مثل شطرنج است یک میدان جنگ
هر که بازی را نداند باخت را خواهد چشید
زندگی میدان جنگ نابرابر با غم است
بی تفکّر، بی اثر از"مرد خود" گر، جان بُرید
یک نبرد تن به تن با غصّه ها و رنج، با
فکر شادی می توان افسار اسب غم کشید
گر دل بازار دوران مشکلی دارد دلی
می توان با منطق صبر استقامت را خرید
ایده ها سربازهای جنگ پایاپای ماست
از مقابل هر که با آنها که شد خواهد دوید
نکته های شور ما فخرالزمان زندگیست
تا بیارایند بر لشگر غزل با هر نوید
آدمی آری اگر سنگی به ره دارد ولی
در همان ره هم برای مشکلش دارد کلید
شرط آنست با سه گام فکر و عشق و معرفت
دیده را بگشود و آسان چاره ی ره را گُزید
جان بدر بُرد آنکه عمرش را هنرمندانه زیست
با هنر قلب نگار زندگی جان را تپید
#مجید_روحی
@channelsangak
اشعار از #شاعر_سنگکی
ای سنگ صبور من
ای یک جهان دل بی ادعّا
حرفهای بی صدایت
در عمق دریای طوفانیم
امواجی از آرامش است
و شعر تلطیف آشفتگی
آنجا که گمان می کرد
پشت چینه های شکسته ی عشق
در وجبی از خاک
روی صفحه ی آرزوهای کبود
با اشگها در آمیزد
و با تاریکی محشور گردد
با تو ،،
حرفها را ساده می پوشم
راحت در می آورم
و آسان فراموش می کنم
بی آنکه از چشم گشاده ی آنها بترسم
فقط عشق می داند
پشت این صحبت های همهمه با آینه
چه حرف های طول و درازیست
و چه رنگهای هزار رنگ
و َ من ِشاعر از طبیعت دیدگان آینه ات
مجبور به اقرار این قرائت سبزم
ای سنگ صبور من
تهذیب استواریت،،
متون بلوغ نقش هاست
در قاب سینه ی درد کشیده ام
و شان فرهاد عاشقانه هایت
کلید نجات لحظه هاست
از حصار سینه ی درد کشیده ام
ناگفته هایت... پر از رازهای پنهانی
و اشاره هایت... ابریشمی از نقش های ملموس
چه غمهایی که با تو
هضم فهم عشق شد
و چه رنجهایی که با تو
فرصتی شد برای دردهایم
تا در لا متناهی ِ
خطوط نستعلیق عشق
زیبایی بیافرینند
چشمانت،،
در پشت میله های اسارت
که به آزادی می مانند
و دستانی که
امنیت دل بحران زده ام
زندگی بی تو
شبیه مترسک مزرعه ایست
که خرمن گاه خوراک کلاغهاست
و مجبور است برای دیده نشدن
بجای داد و قال
در خود بخشکد ..
#مجید_روحی
@channelsangak
ما ... مدّعیان راه دریا بودیم
بی باکترین موجک شیدا بودیم
افسوس که بر موج ِ دل ما افتاد
اندوه وَ دریادل شب ها بودیم
در هر چه جهان به تیرگی زیبا نیست
از شصت نگاه عشق زیبا بودیم
امّا عجب از نگاه سبز این عشق
گرمی نچشیدیم به کام سرما بودیم
در لشگر ما قراول آز ِغم بود
دیوانه شباب رود صحرا بودیم
آنجا که نشد به فال سودا جانی
هنگامه ی جان و وسعتش ما بودیم
افسوس که بی اِذن زمان پیمودند
روز ِ دل ما و مال فردا بودیم
ما گرچه همیشه عشق و مستی کردیم
غمناک ترین بازی دنیا بودیم
در هرچه و هر کجا جهان بیدار است
ما در دل او اگر وَ امّا بودیم
شالوده ی ما بجز به غم دارا نیست
تا بود فریب ابر پیدا بودیم
در شیشه ی غم گرفته ای در سرما
نقشی به میان نقش یک ها بودیم
بر هرچه کلام وصل بودیم امّا
تنها به زبان جناب و آقا بودیم
در سینه ی ما جز تو نبود ای باران
کردیم تو را نبض زمان تا بودیم
امّا به قمار شام وصلت باران
یک عمر بسوز ِاین درازا بودیم
با سنگ تو هر چه دل شکست اینجا باز
در قاب شکسته ما هویدا بودیم
ای روح دقایقت گل مستی کِش
از حُسن تو ما شبیه رویا بودیم
ای از تو نفس چه دلربا آمد داشت
بر سینه و افسوس که زخم اینجا بودیم
در ناز ستمگرت به جان مدیونیم
چون در تو فقط چرا و آیا بودیم ؟
بر پای شکفتنت اگر دل کافیست
دل بود و به پیش خار تنها بودیم
صاحبدل هر چه در توایم این اشگ است
اشگی که به پیش آن چه رسوا بودیم
#مجید_روحی
@channelsangak
#شعر از شاعر سنگکی
پدر از مرگ تو جان در دل من بر پا نیست
گرچه با خاطر تو باغ دلم بارانیست
باغبان نیست که دستی بکشد بر گل من
این چه باغیست که در چلّه ی آن ویرانیست؟
باغبان نیست که تیمار کند باغ مرا
شاخه هایی که سر از خالی تو زیبا نیست
قسمت این بود که دیواره ی غم قد بکشم
دل ِآنجا که گل نقش رُخت پیدا نیست
آه ... دنیای گران با همه ی زیباییش
بی تو ای « جان » تو نباشی که پدر دنیا نیست
زندگی مثل کلامیست در آن هر چه شود
همه گویند که جاریست پدر، امّا نیست
رفتی از پیش من و عشق ولی بیدار است
مثل امواج که بر ساحل آن دریا نیست
هی به خود گفتم از این درد نگویم امّا
چه کنم درد و غم بی پدری حاشا نیست
خوش بحال تو سر از یک هوَسَت ای دوران
که غم از دور تو با داغ پدر تنها نیست
#مجید_روحی
@channelsangak
غزلی از جناب آقای #روحی شاعر جوان #روستای_سنگک
🌺گفته بودند آدمی از عمق دل قد میکشد
پس چرا من ماندم و دردم چه قد بد میکشد؟
قلب عاشق صفحه ای صاف و سفید و خالی است
هر که در آن یک سیاهی خط که شد رد میکشد
فکر کردی ما تمامیم از غم تو ...؟
بی خبر
عاشقان را نسل شیطان مرز بی حد میکشد
ناخدایی می کند بر ما مسلماندل ولی
جور هر سنگین گنه را لفظ مرتد میکشد
این چه سرّ و حکمت من شد که هر بار از دو سو
پای من را دهر تا غمها سرآمد میکشد
هر چه روی شیشه ی ما رود غم جاری شود
شور با هاااا کردنی بر روی آن سد میکشد
موج شد قیراط انسان درون، جانان ولی
صورت دریای جوشان با عادت مد میکشد
ای عجب این عشق هم نقّاش خوبی نیست چون
حالمان را هر کجا غم راه دل زد میکشد
#مجید_روحی
@channelsangak
#شعر از جناب آقای مجید روحی
شاعر جوان #روستای_سنگک.
هر که در ما همه فن با دل و جان بازی کرد
عجبی نیست که از عشق پیامی آورد
من گل تشنه، شقایق، وَ دلم لاله ی سرخ
کیست آید ز پس ِ مستی گلهای ورد؟
عشق،، درباره ی من ساده! چه فکری کردی؟
عاشقان گرم کنند دل همه با باد سرد
هر دلی را بکشی جان مضاعف روید
از همان ره که شدی قاتل دلها برگرد
پای دل باش که زیبا شدنت با دلهاست
دل تو را در کف یک وسوسه زیبا پرورد
عشق روزی همه جا مدّعی جانها بود
سبز باش عشق نه اسطوره ی پاییز زرد
عشق،، اگر سردی آرامش دلها باشی
این که شد در تو فقط گرمی بازار درد!
عشق اگر ناب ترین شبهه ی دنیا باشد
این که شد حرف و سر ِ لطف سخنرانی،، مرد!
دل من با تو اگر فکر مسلمانی داشت
مسلمی شد که شد از جمع مسلمانان طرد
#مجید_روحی
@channelsangak
.
#شعر از شاعر سنگکی (روحی)
زندگی مثل حباب است چرایش سرّیست
مثل یک عالم خواب است چرایش سرّیست
زندگی در طَبَق دانش و منشور هنوز
تشنه را آب سراب است چرایش سرّیست
بر در ِ درد و خزان، جبر غم و رنجوری
زندگی فعل مجاب است چرایش سرّیست
حسّ روئیدن اگر هم که از آن دل دارد
زنده ای خانه خراب است چرایش سرّیست
زندگی با کرَم عشق بدین سان حتّی
غزل غربت ناب است چرایش سرّیست
زندگی در نظر و دفتر مرد دلها
حقّ نابرده حساب است چرایش سرّیست
آنکه در آن قدمش رنگ مسلمانی داشت
مسلمی خون به تراب است چرایش سرّیست
آنکه در آن سبب راحتی زخمی شد
مرهمی شد که کباب است چرایش سرّیست
زندگی خود به در ِخویش که ساکن شد، در
قاب خود نقش برآب است چرایش سرّیست
زندگی را اگر از سینه ی ما می پرسی
هرچه ناگفته جواب است چرایش سرّیست
#مجید_روحی
@channelsangak