چون به میدان رفتن تو بر عمویت مشکل است.
دستیابیِ تو بر این آرزویت مشکل است.
دیگر از هجران مگو ای یادگار مجتبی
بر مشام جان فراق عطر و بویت مشکل است.
بر دلم آتش مزن ای میوهی قلب حَسن
چون مرا بشنیدن این گفتگویت مشکل است.
سنّ تو جانا مناسب با چنین پیکار نیست
جنگ تو با لشکری در روبرویت مشکل است.
سخت باشد ناسزا بشنیدن از هر ناکسی
گفتگو با دشمن بی آبرویت مشکل است.
ای که واجب نیست در این سنّ تو صوم و صلات
تشنه لب در کربلا با خون وضویت مشکل است.
بهر میدان رفتن خود اشک بر دامن مریز
نورِ چشمم جنگ کردن با عدویت مشکل است.
ای که از داغ حسن گَرد یتیمی بر سرت
دیدن اندر خاک خون رخسار رویت مشکل است.
چون به جان مجتبی دادی قسم اینک برو
گرچه دل برکندن از روی نکویت مشکل است.
میروی و میکنم سوی تو با حسرت نگاه
گرچه در هجران نظر کردن بسویت مشکل است.
تا سلامت بینمت کردم شتاب از خیمهگاه
لیک با انبوه دشمن، جستجویت مشکل است.
بس که ابر خاک و خون بگرفته روی ماه تو
از پسِ این پردهها دیدار رویت مشکل است.
در دَمِ جان دادنت گفتی عمو جانم بیا
غرق در خون دیدن تو بر عمویت مشکل است.
#ارسالی آقای اسدالله شناور
@channelsangak
🌸🍃بنام خدای بی همتا 🌸🍃
#داستان_شب
#بوذرجمهر_و_خزانه_دار_انوشیروان
انوشيروان عادل وزيرى داشت بهنام بوذرجمهر که در سياست و عقل لنگه نداشت. اين وزير داراى پنج پسر و پنج دختر بود. يک روز دختر کوچک وزير که خيلى عزيز کرده بود، آمد پيش پدرش و گفت: ‘من در بازار يک گل الماسى ديدم و عاشقش شدم. پول بده تا آن را بخرم.’ بوذرجمهر گفت: ‘اى فرزند پول من کفاف اين خرجها را نمىدهد’ . دختر گفت: ‘تو وزير انوشيروان و عقل او هستي، چطور براى يک گل الماسى پول نداري. اگر تا سه روز ديگر، آنرا برايم نخرى خود را مىکشم.’
فردا بوذرجمهر به نزد انوشيروان رفت. انوشيروان ديد بوذرجمهر خيلى ناراحت است. علت را پرسيد. بوذرجمهر آنچه را بين خود و دخترش گذاشته بود براى او گفت. و بعد اضافه کرد که : ‘شما خوب است يک مقدار به معاش من مدد برسانى تا بتوانم جواب بچههايم را بدهم.’ انوشيروان خزانهدار را صدا زد و گفت: ‘در اين ماه هر چه بوذرجمهر پول خواست به او بده.’ بوذرجمهر رفت.
خزانهدار شاه گفت: ‘همهٔ چيزها در دست بوذرجمهر است. ماليات در دست او است. هست و نيست سلطان در دست او است. آنوقت براى اين که خودش را به شما پاک نشان دهد، مىگويد پول يک گل الماس را ندارم.’ انوشيروان در فکر فرو رفت و با خود گفت: ‘سلطان هم بايد يک خرده عقل داشته باشد، دروغگو را بشناسد، راستگو را بشناسد’ . در آن زمان، انوشيروان يک زنجير به در بارگاه نصب کرده بود که يک سرش به زنگى وصل و در اتاق خودش بود. اگر رعيتى با او حرفى داشت، زنجير را تکان مىداد. زنگ صدا مىکرد و انوشيروان براى شنيدن حرفهاى رعيت نزد او مىآمد. انوشيروان با خودش فکر کرد: ‘شايد محافظين نمىگذارند کسى به زنجير نزديک شود.’ بوذرجمهر را خواست و گفت: ‘امروز بگو جار بزنند که من بار عام مىنيشينم و هر کس مىخواهد بيايد’ جار زدند. مردم شهر جمع شدند. انوشيروان بوذرجمهر را دنبال نخود سياه فرستاد. آن وقت رو به جمعيت کرد و گفت: ‘هر کس از وزير من، بوذرجمهر، گله و شکايتى دارد بدون واهمه بگويد.’ از هيچکس صدا درنيامد. انوشيروان با عصبانيت گفت: هيچکس شکايتى ندارد؟’ همهٔ مردم فرياد زدند: ‘شکايتى نداريم’ . پيرمردى بلند شد و گفت: ‘يک نفر در اين شهر هست که روزى يکبار براى من آذوقه مىآورد. دو روز است که نيامده، من از او شکايت دارم’ انوشيروان گفت: ببين ميان جمعيت هست؟’ پيرمد گفت: ‘نگاه کردهام. اگر بود يقهاش را مىگرفتم و مىپرسيدم که چرا نيامده.’ انوشيروان فرستاد دنبال بوذرجمهر. وقتى بوذرجمهر آمد. پيرمرد گفت: ‘قربان اين همان شخص است’ .
سلطان، خزانهدار را خواست و به او گفت: ‘اى حرامزادهٔ بخيل، هيچکس از بوذرجمهر شکايتى نداشت تو مىخواستى وزيرى را که نمىگذارد کسى در مملکت گرسنه بخوابد، از من جدا کني؟ خزانهدارى مثل تو به درد من نمىخورد’ . بعد از بوذرجمهر پرسيد: ‘چرا آذوقهٔ پيرمرد را اين دو روز ندادي؟’ بوذرجمهر گفت: ‘چون مىدانستم که اين خزانهدار براى من مايه مىگيرد، من مخصوصاً آذوقه پيرمرد را نبردم که بدانى چطور مملکت را اداره مىکنم.
📚هر شب یک #داستان جذاب و خواندنی در کانال رسمی روستای سنگک📚✍🏻
@channelsangak
•┈┈••••✾•🌿🌿•✾•••┈┈•
تصاویری از مراسم شب ششم ماه محرم سال ۱۴۰۲ در حسینیه حضرت صاحب الزمان عج روستای سنگک
#میزبان مجالس فرزندان مرحوم دوست محمددنیایی و آقای کربلایی آقای محمدعزیزی
@channelsangak
تصاویری از مراسمات نذری واحسان در حسینیه حضرت سیدالشهداء(ع) روستای سنگک
#میزبان مجالس آقایان کربلایی مرتضی اقبال و حسین منصوری
@channelsangak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴🏴بنام یزدان پاک 🏴🏴
در این شبهاے محرم🏴
تو خلوتهای خودتون
هرجایی که دلتون لرزید💔
یاگوشه ےچشمتون اشکےجمع شد
به عشق امام حسین(ع)🖤
برای همه دعا کنیـد🙏
شورتون حسينى ♥️
شبتون بخیر 🌙
@channelsangak
💢 #سلام_امام_زمانم
🔹 ️السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا اِبْنَ اَلْأَقْمَارِ اَلسَّاطِعَةِ...
🔹 سلام بر تو ای فرزند ماههای روشنیبخش...
️سلام بر تو و بر روزی که شبتیره چشمهای ما، به ماه رویتو روشن میگردد.
🔹 صحیفه مهدیه،زیارت حضرت صاحبالامر در سرداب مقدس، ص610.
💚اَللهُمَ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفـَرَج💚
☘جهت تعجیل درفرج پنج ذکر صلوات ☘
@ channelsangak
🌿🌿☘بنام خداوند متعال ☘🌿🌿
🌸🍃ســــلام و درود محضر شماعزیزان بزرگوار
🌺🌿صبح شما خوبان بخیرو سلامتی
☕️رحمت خدا بر دلهای مهربونتون
🍃دوشنبه تون زیبـا
🍓روزتان متبرک به نگاه خدا
🌺الـهی
🍓روزی تـون افـزون
🍃و پر از خیر و برکت باشه
🍓تنتـون سـالم
🌺سـاز زنـدگیتون کوک
💐و دلتـون پراز عشق وآرامش باشه🙏
🏴عزاداری هاتون قبول باشه ان شاءالله
@channelsangak
☘☘🌿بنام خالق مهربانی 🌿☘☘
از امام صادق علیه السلام در مورد تفسیر آیه شریفه (و جعلنی مبارکا این ما کنت) سوال شد.
حضرت فرمودند:
روزی موسی ابن عمران از خداوند پرسید: نعوذ بالله اگر تو بنده بودی و معبودی برای خود داشتی برای جلب رضایتش چه میکردی و به کدامین عبادت بیشتر مشغول بودی؟
خطاب آمد:
موسی! شبانه روز در پی این بودم که گره از کار گرفتاری باز کنم!
@channelsangak
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
26.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#نوحه
بزم عزاده گیمیشم قاره یا عباس
بیچاریم قیل دردیمه چاره یاعباس
#مراسم عزاداری شب سوم ماه محرم در #حسینیه حضرت سیدالشهداء (ع)روستای سنگک
۱۴۰۲/۴/۳۰
📸آقا امیرمحمددنیایی🍀
@channelsangak
بفرمایید ، طبیعت سالم= آرامش روح و جسم ۰
پایش و گشت ۳نفره در #طبیعت منطقه تیراندازی و شکار ممنوع #خرقان و نوبران با مشاهدهی تنوع زیستی : توله های کفتار ،میش و بره وحشی ،پرنده سنگ چشم....,تخریب کومه متخلفان و چای داغ آتشی🍎🍏👏
#حافظان_طبیعت ساوه زرندیه
@channelsangak
🌸🌸🌿بنام خالق زیبایی 🌿🌸🌸
#داستان راستان شب
🌸امام رضا علیه السلام:
مردی، دو دينار، نزد پیامبر_اکرم_(ص) آورد و گفت: ای پيامبر خدا! می خواهم اين دو دينار را در راه خدا (جهاد) بپردازم.
فرمود: «آيا والدين تو، يا يکی از آن دو، زنده اند؟».
گفت: آری.
فرمود: «برو و اين دو دينار را خرج والدينت کن؛ زيرا اين کار برای تو، بهتر از آن است که در راه خداوند، انفاقشان کنی».
مرد، باز گشت و چنين کرد.
سپس دو دينار ديگر آورد و گفت: آن کار را کردم و اينک اين دو دينار را می خواهم در راه خدا بدهم.
فرمود: «آيا فرزندی داری؟».
گفت: آری.
فرمود: «برو و آنها را خرج فرزندت کن؛ زيرا اين کار برای تو، بهتر از آن است که در راه خداوند، انفاقشان کنی».
مرد، باز گشت و چنين کرد.
پس دگر بار، دو دينار ديگر آورد و گفت: ای پيامبر خدا! آن کار را کردم، و اينها دو دينار ديگرند و می خواهم آنها را در راه خداوند، انفاق کنم.
فرمود: «آيا همسر داری؟».
گفت: آری.
فرمود: «آنها را خرج همسرت کن؛ زيرا اين کار، برايت بهتر از آن است که در راه خداوند، انفاقشان نمايی».
مرد، بر گشت و چنين کرد.
پس باز، دو دينار ديگر آورد و گفت: ای پيامبر خدا! آن کار را کردم، و اينها دو دينار ديگرند که می خواهم در راه خدا انفاق کنم.
فرمود: «آيا خدمتکاری داری؟».
گفت: آری.
فرمود: «آنها را خرج خدمتکارت بکن؛ زيرا اين کار، برايت بهتر از آن است که در راه خداوند، انفاقشان کنی».
مرد چنان کرد. آن گاه دو دينار ديگر آورد و گفت: ای پيامبر خدا! اينها دو دينار ديگرند که می خواهم در راه خدا بدهم.
فرمود: «بده، و بدان که اين دو دينار، برترين دو دينار تو نيست [؛ بلکه ثواب آن دينارهای قبلی، از ثواب اينها بيشتر است] ».
📚 دانشنامه قرآن و حديث ج 3 ص 534.
📚هر شب یک #داستان جذاب و خواندنی در کانال رسمی روستای سنگک
@channelsangak
•┈┈••••✾•🌿🌿•✾•••┈┈•
✨الهے
✨در این شبهاے محرم
✨امیدوار کن کسے
✨را که به آستانت ناامید است
✨بگیر دستے که
✨بسوے تو بلنـد است
✨مستجاب کن دعای
✨کسے که با اشکهایش
✨تو را صدا میـزند
شبتون سرشاراز آرامش🌸
@channelsangak