هدایت شده از کتابخانهٔخیابان64
؛ هیچ صدایی به گوش نمیرسید ، گویی همه در تماشا غرق شدهاند و حتی سخن گفتن ، تمجید کردن و اشاره کردن نیز یادشان رفته! و من به مجسمهی رومی ِرو به رویم زل زده بودم ، چنان ریزکاری هایی درش دیده میشد که گویی انسانیست واقعی نه تکه خِشتی باستانی!
چشم از آن مجسمه گرفتم و به سراغ آتار دیگر رفتم و کم کم از آن بخش خارج شدم.
توجهم را استوانهای جلب کرد ، به سمتش رفتم ، بر رویش با خطوطی نامفهوم چیزی را روایت کرده بودند! ناچار به راهنما مراجعه کردم و او ، داستان سلسلهی باستانیای را برایم گفت که نیمی از جهان را شامل میشد! از امپراطوریای قدرتمند و قدیمی در آنطرف دنیا ، آسیا !
میگفت که اکنون نامش ایرآن است و نسبت به پیش از خودش کوچکتر ، اما در قدیم ، در سالهای دور ، آنجا مهد دلیران و شاهان ِسرفراز بود!
از امپراطوری هخامنشیان برایم روایت کرد که این استوانه ، یکی از فتوحات بینیانگذارش را روایت میکرد.
کنجکاو داستانشان گشتم ، ایران چیست ! کجاست ! اکنون چگونه است و در گذشته چگونه بود!
و پاسخ را یافتم ، ایران ، ایران است ، سرزمین سربداران ، مهد رشد ِتهمتن ها ، سرزمین ِدلاور ساز. ایران اکنون از بهر شاهان ِنالایق گذشتهاش ، از دوران اوجش کوچکتر است اما همچنان قدرتمند !
ایران ، هم نصف جهان را دارد ، هم دریاچهی کاسپین را ، هم خلیج دارد و هم رود و تنگه ! دربارهی آنها متفاوت شنیدم! از ترک و لر و گیلک و بلوچ ، تا فارس و عرب و آذری و دیگر اقوامی که نام بردیم و نام نبردیم. آنها در کمال تفاوت ، در زبان و فرهنگ و آدابشان با همدیگر ، باز در کنار هم ایران را ساخته بودند.
تازه ایران را شناختم ، نه از سایتهای متفرقه که جز چرندیات به خورد انسان نمیدهند ، نه از آن وطنفروشانشان که وطنخویش را مورچه میدیدند! آنجا را باید دید ، باید از کتابهای قدیمی خواند تا فهمید چگونه است و کجاست و چه زیباست!
داستان ایران را خواندم ، غمانگیز بود ! از باستان تا اکنون ، از کوروش و داریوش و اردشیران ، تا شاهان دورهی معاصرشان. خواندم ، از بیلیاقتی شاهان قاجارشان ، از خود فروختگی مملکتدارانشان ، از پهلوی و دسیسههای انگلستان و امریکا ، کودتا و قتلعام ها ، از شاهانی که کوه و دشت و دریاچه و زمین را بهر گشتگذار خویش میدادند ، از عروس دادن بحرین ، از کوه های ارارات تا مرزهای شمالغربی ِیک وطن که دیگر از او جدا گشته است!
راستش را بخواهی ، تاریخشان پر نور بود ولی دلم برای وطن میسوخت ، برای مادری که نامش ایران بود ، فرزند و جان و جگر بسیار در این مدتها از دست داده است!
- کتابخانهیخیابان64 | به نوشتهی اِلدا✍🏻 | #handwritten
در میان قفسه های کتابخانه
اینجا بگید #فور
من بازم یه جمله ننوشتم و بلکه یه بند نوشتم . البته مال قبله
گفتند وجود نداری، گفتند نیستی، گفتند تو فقط در ذهن من هستی !
درست هم میگفتند تو فقط در ذهن من بودی؛ اما وجود داشتی و بودی ، در ذهن من بودی.
کسی قادر به دیدنت نبود اما من بودم . من دوستت داشتم چون تنها فردی بودی که گوش میکردی، به درد و دل های گوش میکردی، موقع گریه هایم تو بودی که پشتم را نوازش میکردی و دل داریم میدادی .
میگویند باید فراموشت کنم اما نمیتوانم ؛ کی میتواند کسی که قسمتی از وجودش شده را از بین ببرد و فراموشش کند؟
شما:
https://eitaa.com/chapel/3505
چه قشنگگ😭
-مآلیس
- لینک کار نمیکنه...
در میان قفسه های کتابخانه
اینجا بگید #فور
وجود داشتن و نداشتن را ما انسانها تعریف میکنیم، پس تو هستی نه تنها وجود داری بلکه موجودیتی فراتر از آن انسانهای بزدل داری ان انسانهایی که فقط بلدند عشق را انکار کنند، عشق خودش وجود و موجود را معنا میبخشد