#صبرزینب
خواستم تا که دمی چند
پریشان باشم
مثل زینب نفسی
بی سر و سامان باشم
هاتفی طعنه زنان گفت :
" پریشانی"
..... نه ؟!
اندکی خواسته ای
"بی سر و سامانی" ... نه؟
چند روزی به لبت آب نباشد ... باشد!
مثل زینب نگهت خواب نباشد ... باشد!
یا بیا چند صباحی به بیابانها باش
بین انبوه غم و غصه و ماتمها باش
راستی ...
داغ غم چند برادر دیدی
تا به حالا بدنی پاره و بی سر دیدی؟
فکر کردی که غم زینب ما آسان ست!
عالمی در پی فهم غم او حیران ست
پهلوی مادر تو با لگدی سخت شکست؟!
تازیان چه ... به تن مادر تا حال نشست؟!
نیزه دیدی که بگویم سرِ بر نیزه چه هست
کعب نی چه ... به تن طفل تو تا حال نشست؟!
تا به حالا شده در بین غریبان باشی!
محرمانت همه بر خاک و تو حیران باشی!
تا به حالا شده
#طفل_تو_شبی_گم_گردد؟
قلب تو در قفسش غرق تلاطم گردد!
گریه ای کن
به سری زن
متغیر کن حال
تو و صبر و غم زینب!
زهی فرض محال