بسم الله الرحمن الرحیم
🔷 «یکی مثل همه» 🔷
✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی
قسمت سوم
🔶منزل الهام🔶
خانه پدری الهام در آپارتمانی بسیار زیبا و بزرگ، نزدیک مسجد بود. در را باز کرد و وارد خانه شد. تا وارد خانه شد، مادرش که در آشپزخانه و مشغول بار گذاشتن آشترش بود با تعجب به الهام گفت: «سلام. اومدی انگار؟»
الهام با دلخوری رو به مادرش کرد و همین طور که داشت چادر را از سرش درمیآورد گفت: «سلام. مامان مگه نرجس زنگ نزد و التماس نکرد؟ مگه تو رو واسطه نکرد که برم مجری برنامشون بشم؟ مگه خودم نگفتم نمیرم؟ مگه شما منو زور نکردین که زشته ... خانمِ پسرعموته ... شاخِ حاج خانمای محله است ...»
مادرش قاشق را گذاشت روی اُپن و به طرف الهام رفت و گفت: «باز چی شده دورت بگردم؟ حرص نخور اینقدر ... پوستت قرمز شده.»
الهام با حالت دلخوری رفت و روی مبل نشست و گفت: «هیچی. چی میخواستی بشه. کلی حرف بارم کرد. چرا اینجات کجه؟ چرا اینجات راسته؟ چرا اینجوری؟ چرا اونجوری؟ بابا من که نمیتونم به خودم دروغ بگم. من اینجوریام. نه خلاف شرع کردم. نه تابلو بودم.»
مامانش که مشخص بود خیلی مامانِ پایه و مهربونی هست نشست کنار الهام و گفت: «حالا خودت ناراحت نکن. اشکال نداره. مهم اینه که دختر فهمیده و روشنی هستی. ماشالله خوشکلم هستی و ملت فکر میکنن دخترم بزک دوزک کرده.»
الهام که معلوم بود از این حرف مامانش خوشش آمده، رو به طرف مامانش نشست و گفت: «مامان! جون من یه چیزی بگم نه نمیگی؟»
مامانش گفت: «بسم الله... باز دیگه چی آتیشی میخوای بسوزونی؟»
الهام گفت: «مامان میایی دوتامون امروز با همون چادر دکمه دارهِ عربیه بریم مسجد؟ یا میخوای من با دکمه دار میام و تو هم با چادر بدون کِش بیا. میایی؟ جون من پاشو بریم حال این نرجسو بگیریم و برگردیم. ینی منفجر میشه با چادر دکمه ای و بدون کِش!»
مامانش که خندهاش گرفته بود گفت: «بلا نگیری دختر! آخه این چه کاریه؟ میخوای زنِ مردم سکته کنه از حرص و فشار؟»
الهام قهقهه بلندی سر داد و گفت: «من میرم وضو بگیرم. تو هم پاشو آماده شو!»
🔶مسجدالرسول🔶
نرجس در حیاط باصفای مسجد ایستاده بود و مردم داشتند کمکم وارد مسجد میشدند. صدای قراعت قرآن داشت از مسجد به بیرون پخش میشد. نرجس همین جور که با سه چهار نفر از خانمها گرم صحبت بود، دید مامان الهام با ماشین206 آلبالوییش در حال پارک کردن کنار مسجد است. زیر لب«لا اله الا الله»گفت و به صحبتش ادامه داد: «فقط حواستون باشه که نه در مسجد و نه حتی در پیادهروی مسجد، هیچ دختر و زن بیحجاب و بدحجابی رد نشه.»
دید که الهام و مامانش از ماشین پیاده شدند و همین طور که نسیم ملایمی میزد زیر چادرشان، از روبرو مثل زورو با شِنِل مشکی شده بودند و قدم قدم به طرف مسجد حرکت میکردند. باز هم زیر لب«استغفرالله ... اینا دیگه...» گفت و به صحبتش با آن سه چهار نفر ادامه داد و گفت: «دو تا از خانما که مسئول میزِ کتاب هستند حواسشون باشه که اولویت با فروش کتابهای خودمونه. اگه دید کسی اومد و کتابایی برداشت که در لیست اولویت ما نیست، بهش تخفیف ندید اما اگه دیدید لابلای کتابهایی که برداشته، یکی از کتابهای خودمونم هست چند درصد بهش تخفیف بدید.»
همین طور که نرجس داشت به الهام و مامانش نگاه میکرد و حرص میخورد، یکی از دخترها که اسمش الهه و مسئول غرفه فروش کتاب بود به نرجس گفت: «اما خانم بنظرتون فایده ای هم داره؟ همین میز کتاب منظورمه. از اول ماه رمضون تا الان که روز دهم هست، حتی یه کتاب هم نفروختیم. ینی نخریدن. شما هم هر روز این حرفها رو میگید اما مگه مشتری داریم که تخفیف بدیم یا ندیم؟»
نرجس که دندانهایش بخاطر شیوه چادرپوشیدن الهام و مامانش روی هم فشرده بود با غیظ و غضب رو به الهه کرد و گفت: «این چه حرفیه؟ آقای ذاکر گفتن حمایت میکنن و فقط کتابهای ما رو برای اُرگانشون میبرن و فاکتور میکنن. چه از این بهتر؟ مردم میخوان ببرن میخوان نبرن! این ما نیستیم که ضرر میکنیم. ما تکلیفمون روشنه. به تکلیفمون عمل میکنیم و برادرای اُرگانِ آقای ذاکر و اینا هم حواسشون به برکت ما هست. اصلا شما برین من یه سلام به الهام و مامانش عرض کنم که دیگه خیلی دارن پررو میشن.»
@Mohamadrezahadadpour
ادامه👇👇
✾•🌿🌺🌿•✾
http://eitaa.com/chashman_montazer1379
✾•🌿🌺🌿•✾
نرجس مثل باز شکاری از وسط آن سه چهار تا خانم رد شد و به طرف الهام و مامانش رفت. تا به آنها رسید و میخواست دهان باز کند، فورا مامان الهام که اندکی تپل بود، با خوشرویی و لبخند گفت: «بهبه نرجس جون! سلام. خوبین؟»
نرجس نگاه تندی به الهام کرد و سپس رو به مامان الهام گفت: «سلام از ماست المیرا خانم. شما خوبین؟ دخترخانوماتون خوبن؟ الهام جوووون خوبن؟»
المیرا همچنان با لبخند جواب داد: «قربون شما خانمی. همه سلام رسونن. الهام که شب و روزش شده ذکر خیر از شما.»
الهام که داشت از خنده منفجر شد، جلوی خودش را گرفت و تا دید نرجس دارد سرخ و سفید میشود از بس المیرا با حالت خونسردی جوابش را میدهد، فورا نگاهش را به طرف آسمان بُرد.
نرجس گفت: «المیرا خانم این چه تیپ و شکلیه؟ حالا الهام نادونه اما من دیگه از شما انتظار... این مدلی آخه؟ حالا کفش پاشنه دارتون هیچی. صورتتون هم که ماشالله همیشه گل انداخته. دیگه شما که ماشالله پنجاه سالتونه چرا چادر بدون کِش پوشیدین؟! این درسته واقعا؟»
المیرا به احترام نرجس کمی لبخندش را خورد و با همون لحن آرامش گفت: «درباره خودم هر چی گفتی جوابت نمیدم. الا اینکه چهل و هفت سال و دو ماهمه. نه پنجاه سال! ثانیا الهامِ من نادون نیست. خیلی هم دختر خوبیه. اینقدر که اگه از چشم مردم نمیترسیدم، وضعیت واتساپم هر روز درباره دخترم مینوشتم. سخت نگیر نرجس جون. تو هم جوونی. خوشکلی ماشالله. راستی جوشِ صورتت که هنوز بهتر نشده! میخوای آدرس دکتر خودمو...»
نرجس فورا حرف المیرا را قطع کرد و گفت: «نه المیرا جون! لازم نکرده. خودمون بهترین درمانگر طبیعی داریم. بهش گفتم. گفته یه داروی گیاهی از پوست درخت گردو و حلزونِ پوستسخت برام درست میکنه که حتی جای دونه ها هم نمونه.»
المیرا رو به الهام کرد و با تعجب گفت: «باریک الله! درمانگر طبیعی؟! نشنیده بودم!»
الهام که قرمز شده بود از بس جلوی خودش گرفته بود، سرش را از آسمان پایین آورد و با ته خندهای که در اعمال نگاهش داشت گفت: «هیچی مامان. همون طب سنتی و این چیزا.»
المیرا که انگار تازه دوزاریش افتاده باشد گفت: «آهان... گرفتم... همون روغن بنفشه و ... آهان... باشه باشه ... به هر حال خوشحال شدم دیدمت. بیا خونمون. دلتنگت میشم.»
همین طور که داشتند با نرجس حرف میزدند، دیدند نرجس به نقطهای در پشت سر آنها چشم دوخته و دارد لحظه به لحظه فَکَّش بازتر میشود! الهام و مامانش برگشتند و پشت سرشان را دیدند. متوجه شدند که چرا فک و دهان نرجس افتاده! دیدند...
داود با لباده و عبای خیلی خوش رنگ با یک عمامه پر از چینهای ریز و خوشکل، در حالی که عینکش در نور آفتاب به رنگ دودی درآمده بود، خرامان خرامان وارد مسجد شد و داشت قدم قدم به طرف صحن اصلی مسجد میرفت. جلوی موهاش از جلوی عمامه بیرون ریخته بود و همین طور که باد میوزید، موها جلوی عینک و پیشانیش میریخت.
از کنار نرجس و المیرا و الهام که میخواست رد بشود، هر سه نفرشان به سبک خودشان سلام کردند:
نرجس: سلام علیکم.
الهام: سلام حاج آقا!
المیرا: سلام. خوش اومدین حاج آقا.
داود هم خیلی عادی از کنارشان رد شد. نگاهی به آنها انداخت و معمولی جواب سلامشان را داد و رفت. در حالی که بوی عطرِ چیچیِ طرحِ بِلو(آبی/مردانه/گرم) در فضای مسجد پیچیده بود.
وقتی داود رد شد، المیرا که کلا لبخند از لباش کنار نمیرفت و حالش در همه احوال خوش بود، چشمانش را بست و نفس عمیقی کشید و جوری که فقط نرجس و الهام بشنوند گفت: «آخ. چه عطری زده حاجی! چقدر بوش خوب بود. ماشالله جوانِ برازندهای هم هست. ماشالله. خدا حفظش کنه.»
الهام گفت: «نرجس این حاجی رو میشناسی؟ دیگه حاج آقا مهدوی رفت از اینجا؟»
نرجس که همچنان دهان و فکش به حالت قبلی برنگشته بود با همان تعجب و لحن خاص خودش گفت: «این چرا این شکلی بود؟ چرا وقتی سلامش کردیم به ما نگاه کرد؟ چرا سرش ننداخت پایین؟ چرا اینقدر عطر خارجی زده بود؟ چرا نعلین نداشت؟ آخه آخوند معمم، کتونی ورزشی میپوشه و میاد مسجد؟ اینا رو ولش کن! یکی به من بگه این چرا ریشِ بلند نداشت؟ چرا اینقدر ریشش کوتاه بود؟ هان؟»
@Mohamadrezahadadpour
ادامه👇👇
✾•🌿🌺🌿•✾
http://eitaa.com/chashman_montazer1379
✾•🌿🌺🌿•✾
داشتند اذان ظهر میگفتند. المیرا دست الهام را گرفت و قبل از آن که بروند به صحن اصلی مسجد، یک لحظه رو کرد به نرجس و با حالت شوخی، نرجس را با یک موشک بالستیک نقطهزن منهدم کرد و گفت: «نرجس جون! تو کی وقت کردی وسط این بَرِّ آفتاب، به صورت آخوندِ جوون زل بزنی و دراز و کوتاهی ریشِشو اندازه بگیری بلا؟! بریم الهام. بریم.»
این را گفت و با الهام خنده ریزی کردند و رفتند. نرجس که خونش داشت جوش میآمد حرفی به آنها نزد اما زیر لب به خودش گفت: «اگه من فیتیله تو و دخترتو تو این محل پایین نکشم، زن نیستم! المیرا خانمِ مو شرابی! حالا با این آخونده چیکار کنم خدا؟!»
🔶صحن مسجد🔶
داود وارد صحن شد. دید ده دوازده نفر پیرمرد روی صندلی نشستهاند و هفت هشت نفر میانسال هم عادی سرِ سجاده و در ردیف اول و دوم نشسته اند. به طرف محراب رفت اما در محراب ننشست. مهرش را روی زمین گذاشت و جلوی صف اول، کنار محراب نشست.
یکی از میانسالها از یک پیرمرد که اوس تقی نام داشت با تعجب پرسید: «چرا نرفت تو محراب؟ چرا کنار محراب نشست؟»
اوس تقی جواب داد: «رسم آخونداست. قدیم رسم بود. دیگه الان کم دیدم اینجوری. قدیم رسم بود که وقتی یه آخوند میخواست مدتی جای یکی دیگه نماز بخونه، جای امام جماعتِ راتِب(امام جماعت اصلی مسجد) نمینشست تا حرمت قبلی حفظ بشه و مردم بدونن که نیومده که جای قبلی رو بگیره!»
مردی که سوال پرسیده بود و سیبیلهای درشتی داشت و جواد نام داشت دوباره به داود نگاهی انداخت و گفت: «عجب!»
داود رو به مردم نشسته بود و با مردم سلام و احوال میکرد. چند لحظه که نشست، پرسید: «اذان نماز گفتین؟ نمازو شروع کنم؟ مردم نمیخوان بیان؟»
اوس تقی جواب داد: «نه آقا. همینیم. تازه امروز دو سه نفرم زیادی اومدند! بسم الله!»
داود که فکر نمیکرد اینقدر تعداد کم باشد، بلند شد و آماده نماز جماعت شد و نماز را شروع کرد. بدون مکبّر. بدون بلندگو. حتی یک بچه کم سن و سال نبود که تکبیر بگوید!
بعد از نماز عصر، بلند شد و بلندگو را برداشت و شروع کرد:
-بسم الله الرحمن الرحیم. بنده داود چراغی هستم. طلبه پایه دهم. دوست حاج آقای مهدوی. تقریبا یک ساعت پیش به من گفتند که از امروز باید در خدمت شما باشم. من رسم و رسوم این مسجد را نمیدونم. لطفا هیئت اُمنای محترم محبت کنند و بعد از عرایضم چند لحظه با هم گفتگو کنیم. اما امروز مصادف است با رحلت جانسوز اُمالمومنین حضرت خدیجه. مادر عزیز حضرت زهرا.
یک لحظه سرفهاش گرفت. بلندگو را از جلوی دهانش آن طرفتر گرفت و سرفه کرد و سپس ادامه داد:
-خیلی وقت شما را نگیرم. تاریخ ما صرفا مردانه نیست. هر جا دیدیم که کار اسلام گیر کرده و یا نیاز به حمایت ویژهای داشته، خداوند زنهای بزرگی را به داد مردم و اسلام رسانده. زنانی که در کنار ائمه هدی، سنگ تمام گذاشتند. مثل همین حضرت خدیجه که خودش در ایامِ سخت و پیچیده نبوت، باعث دلگرمی پیامبر بود. دخترش حضرت زهرا در ایام پیچیده ولایت، دلگرمی امام زمانش بود. و نوه همین خانم، یعنی حضرت زینب، قبل و بعد از کربلا باعث دلگرمی و ضامن فرهنگ اصیل حسینی شد.
همه ساکت بودند و گوش میدادند. زن و مرد.
-دیگه حالا بماند زنانی مانند همسر محترمه امام سجاد و مادر جلیله امام صادق و خواهران باهوش و باذکاوتِ امام رضا و دختر نجیبِ امام هادی و همسر فداکار امام عسکری و دیگر زنانی که اگر قرار باشه درباره اونا حرف بزنیم، باید ساعتها حرف بزنیم. حرف من اینه؛ اینها تربیت شده بودند. اینطوری بار آمده بودند. نباید تربیت و آموزش را دست کم گرفت. همه این بزرگواران که نام بردم، در سایه ولی خدا و تحت امر و تربیتِ امامشان بودند. انشاءالله همه ما خودمون را کامل و بینیاز از تربیت و آموزش ندونیم تا بتونیم با توجه به اقتضای زمان، بهترین تصمیمات را بگیریم. فکر میکنم برای امروز کافی باشه. والسلام علیکم و رحمت الله.
ادامه دارد...
@Mohamadrezahadadpour
✾•🌿🌺🌿•✾
http://eitaa.com/chashman_montazer1379
✾•🌿🌺🌿•✾
#قرارگاه_تزکیه
#رزمایش_زندگی_مثل_شهدا
به نیابت از شهید حجت الله ورپایی
برگزاری نشست روشنگری
باحضور حجتالاسلام والمسلمین صادقی
۱۴۰۲/۰۱/۲۰
#امام_زمان
#ماه_امید
#ماه_رمضان
#شب_قدر
#پایگاه_مقامت_حضرت_خدیجه_کبری
سلام الله علیها
#حوزه_مقاومت_بسیج_الزهرا_سلاماللهعلیها
#ناحیه_مقاومت_نایین
✾•🌿🌺🌿•✾
http://eitaa.com/chashman_montazer1379
✾•🌿🌺🌿•✾
#قرارگاه_تزکیه
#رزمایش_ذکر_شهدا
به نیابت از شهید حجت الله ورپایی
برگزاری مراسم احیا شب نوزدهم ماه مبارک رمضان
قرائت سوره واقعه ،توحید،یس
دعای افتتاح
دعای مجیر
دعای جوشن کبیر
واذکار سفارش شده در این شب
همراه با برگزاری کارگاه نقاشی ویژه نوجوانان با موضوع لیالی قدر
۱۴۰۲/۰۱/۲۰
#امام_زمان
#ماه_امید
#ماه_رمضان
#شب_قدر
#پایگاه_مقامت_حضرت_خدیجه_کبری
سلام الله علیها
#حوزه_مقاومت_بسیج_الزهرا_سلاماللهعلیها
#ناحیه_مقاومت_نایین
✾•🌿🌺🌿•✾
http://eitaa.com/chashman_montazer1379
✾•🌿🌺🌿•✾
👆زهره قائمی ازمنافقین بود که در سال ۶۷ "توبه" کرد، نظام "توبه" او را پذیرفت، از زندان آزاد شد!
👆این عفریته در سال ۷۸ مسئول تیم ترور شهید سپهبد صیاد شیرازی بود.
✾•🌿🌺🌿•✾
http://eitaa.com/chashman_montazer1379
✾•🌿🌺🌿•✾
⚫️ دعای روز بیستم ماه رمضان
🔹 اللَّهُمَّ افْتَحْ لِي فِيهِ أَبْوَابَ الْجِنَانِ، وَ أَغْلِقْ عَنِّي فِيهِ أَبْوَابَ النِّيرَانِ، وَ وَفِّقْنِي فِيهِ لِتِلاوَةِ الْقُرْآنِ، يَا مُنْزِلَ السَّكِينَةِ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ.
🔺 خدایا در این ماه درهای بهشت هایت را به رویم باز کن، و درهای آتش دوزخ را به روزیم بربند، و به تلاوت قرآن موفقم بدار، ای فرو فرستنده آرامش در دل مؤمنان.
✾•🌿🌺🌿•✾
http://eitaa.com/chashman_montazer1379
✾•🌿🌺🌿•✾
🌼امروز را شروع میکنیم با فرستادن این صلوات وهدیه آن به ۱۴معصوم (علیها السلام ) ان شاالله که روز خوبی داشته باشیم🌼
✾•🌿🌺🌿•✾
http://eitaa.com/chashman_montazer1379
✾•🌿🌺🌿•✾
📝#پیامهای_برگزیدهی_جزء_20
1⃣ در برخوردها، حساب هر کسی را جداگانه بررسی کنیم؛ انحراف همسر، به پاکی شوهر ضرری نمیزند.
2⃣ یکی از کارهای دشمنان، ایجاد شک در مسایل عقیدتی است.
3⃣ ایمان به منزلهی روح در کالبد است. کسانی که با دیدن معجزه و شنیدن منطق، ایمان نمیآورند، لاشهای بیروح و مرده هستند.
4⃣ تفرقه اندازی، بارزترین اهرم سلطه مستکبران بر مردم است.
5⃣ از نهی از منکر زبانی، غفلت نورزیم که بسیار کارساز است. «لاٰ تَقْتُلُوهُ» (زن فرعون با گفتن «لاٰ تَقْتُلُوهُ» از کشته شدن موسی جلوگیری کرد، چنانکه یکی از برادران یوسف با گفتن «لاٰ تَقْتُلُوا یُوسُفَ» از کشته شدن یوسف جلوگیری کرد.)
6⃣ به هشدارهای دلسوزانه بها دهیم و نصیحت دیگران را بپذیریم.
7⃣ برای استخدام، دو عنصر توانایی (تخصّص) و امانتداری (تعهّد)، لازم است.
8⃣ ایمان و حمایت بستگان، در پشت گرمی مبلّغ و تأثیرگذاری او در دیگران، بسیار مؤثّر است.
9⃣ غفلت از گذرا بودن دنیا و گمان به جاودانگی، زمینهساز خوی استکباری است.
🔟 ملاک و معیار در انتخاب، تبعیّت از بهترینهاست.
1⃣1⃣ مورد انفاق تنها مال نیست، از علم، توان و آبرو نیز میتوان انفاق کرد.
2⃣1⃣ تکیه بر هرچه غیر خداست، خیال و سراب است.
3⃣1⃣ آخرت را باید با جدیّت دنبال نمود، هر چند دنیا را نیز نباید فراموش کرد.
4⃣1⃣ ایمان و عمل صالح، زمانی سعادت آفرین است که انسان بر آن پایدار باشد.
5⃣1⃣ ارتکاب گناه و تکرار آن، در بینش انسان تأثیر گذارده و او را خیالباف میکند.
6⃣1⃣ با این که خداوند به درون همه آگاه است و مؤمن و منافق را میشناسد؛ امّا با آزمایش آنان را از یکدیگر تمییز میدهد.
7⃣1⃣ کسانی که راه کج میروند، کار خود را توجیه میکنند.
8⃣1⃣ همواره باید در فکر غلبه بر مفسدان باشیم، نه آنکه حکومت آنان را بپذیریم.
9⃣1⃣ وابستگی رمز نجات نیست؛ وارستگی رمز نجات است.(همسر لوط، به او وابسته بود؛ امّا خود وارسته نبود.)
0⃣2⃣ گسترش کارهای نیک و معروف، به طور طبیعی مانع رشد منکر است.
📔 برگزیده تفسیر نور.
✾•🌿🌺🌿•✾
http://eitaa.com/chashman_montazer1379
✾•🌿🌺🌿•✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ 🎬 #استاد_شجاعی
- توی فامیلمون با بقیه اختلاف نظر سیاسی دارم!
عموماً بعد از مهمونیها یا با یکی دعوام شده، یا اعصابم بشدت خورده!
چیکار کنم؟ زورم میاد جوابشونو ندم.
#امام_زمان
#ماه_رمضان
✾•🌿🌺🌿•✾
http://eitaa.com/chashman_montazer1379
✾•🌿🌺🌿•✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مناسبتی
#شب_قدر
#یاد_امام_زمان_عج
🔴 میخواهی شب قدر امام زمان علیه السلام به یادت باشه؟
امشب دو رکعت نماز امام زمان علیه السلام بخونیم وازهر لحظه برای یاد حضرت مهدی علیه السلام غافل نشیم ...
✾•🌿🌺🌿•✾
http://eitaa.com/chashman_montazer1379
✾•🌿🌺🌿•✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ ترکیه و جمهوری آذربایجان آماده شروع یک جنگ گسترده در بهار ۱۴۰۲ علیه ارمنستان و ایران شده بودند که به دلیل زلزله ترکیه به تعویق افتاد❗
🔻دکتر حسین احمدی، مدیر گروه مطالعات سیاست خارجی پژوهشکده تاریخ معاصر ایران:
⁉️خطر آغاز جنگ تا پیش از زمستان ۱۴۰۳ همچنان وجود دارد❗
⁉️هدف آنکارا و باکو اشغال جنوب ارمنستان و استقرار گسترده تکفیری ها در مرز ایران با حمایت ناتو است❗
✍️ #سعیدیسم در این رابطه نوشت:
قبلا هم عرض شد که یکی دو ماه آینده بسیار مهم خواهد بود.❗
ولی نکته ای که خیلی نگران و متاسفم میکنه اینه که هرچقدر رژیم باکو برای اقداماتش پیوست رسانه ای داره ما کاملا منفعل هستیم❗
رسانه رسانه رسانه ، پاشنه آشیل ما در داخل و خارج بوده و هست❗
آقایون عزیز، یک دهم هزینه ای که برای تجهیزات نظامی میکنید ( که زیاد هم نیست) رو صرف کار رسانه ای کنید❓
خیلی وقتها همین هزینه های تبلیغاتی از جنگ ها جلوگیری میکنه که هزاران برابر خسارت بار هستند❓
⁉️جنگ روانی در دو سوی ارس رو جدی بگیرید❗
لطفا 😑😔
#عموفیدل
✾•🌿🌺🌿•✾
http://eitaa.com/chashman_montazer1379
✾•🌿🌺🌿•✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ویدئویی عجیب از حسین یزدی!
✍ پس از مرگ حسین یزدی جاسوس ساواک و حامی رضا پهلوی ویدیوی منتشر شد که همه (خصوصا اپوزیسیون ) را شگفت زده کرد
✾•🌿🌺🌿•✾
http://eitaa.com/chashman_montazer1379
✾•🌿🌺🌿•✾
🔻بذارید بچه ها خاک بازی کنن!
▫️درخاک میکروبی وجود دارد که شباهت زیادی به داروی ضدافسردگی دارد؛ خاک بازی کودک سبب افزایش هورمون شادی در مغز، کاهش استرس و تقویت سیستم ایمنی او میشود.
✾•🌿🌺🌿•✾
http://eitaa.com/chashman_montazer1379
✾•🌿🌺🌿•✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حمله به تجربه گر فصل دو خانم نعمت اللهی بخاطر اینکه از حجاب گفت و درنهایت بخاطر حملات کارش به عمل مغز باز کشید!
بخشی از لایو مهم عباس موزون
حتما ببینید ومنتشر کنید
✾•🌿🌺🌿•✾
http://eitaa.com/chashman_montazer1379
✾•🌿🌺🌿•✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📺 مهمترین چیـزے ڪہ باید براے شب قدر آماده ڪرد
🎙️حجتالإسلام پنـــاهـیـــان
📲نشر حداکثری با شما
🌙#ماه_مبارک_رمضان
#شب_قدر_بهتر_از_هزار_ماه
✾•🌿🌺🌿•✾
http://eitaa.com/chashman_montazer1379
✾•🌿🌺🌿•✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 این کارشناس افغانتبار،
⭕️تنها در ۲ دقیقه و ۵۳ ثانیه مسئلهٔ عقبماندگی برخی کشورهای مسلمان را به قدری زیبا و کامل تشریح میکند که گویی مخاطب به یک سمینار چند ساعته رفته است.
✾•🌿🌺🌿•✾
http://eitaa.com/chashman_montazer1379
✾•🌿🌺🌿•✾
▪️ قرآن بی علی ثمرش ابن ملجم است...
#حضرت_علی (علیه السلام)
✾•🌿🌺🌿•✾
http://eitaa.com/chashman_montazer1379
✾•🌿🌺🌿•✾
▪️امشب این دل یاد مولا می کند
لیلة القدر است و احیا می کند
▪️بشنو ای گوش دلها بی صدا
نغمه ی فزت و رب الکعبه را
🏴تسلای دل امام زمان(عج) صلوات
✾•🌿🌺🌿•✾
http://eitaa.com/chashman_montazer1379
✾•🌿🌺🌿•✾