eitaa logo
چشمان منتظر
367 دنبال‌کننده
14.1هزار عکس
8.1هزار ویدیو
128 فایل
ازافـتـــخـارات‌این‌نــــسل‌همیـن‌بـس‌کـه اســ✘ـرائیل‌قراره‌به‌دسـت‌مانــابودبـشه...!👊✌️🇮🇷 #لبیک_یا_خامنه_ای ارتباط با مدیر @admin_naein
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من همین الان خدایم را صداکردم..... نمیدانم چه میخواهی ..... ولی الان برای تو! برای رفع غمهایت! برای قلب زیبایت! برای آرزوهایت! برای كسب توفيقت! برای دين و دنيايت! برای آخر كارت! به درگاهش دعاکردم! و میدانم خدا داند..... خدا از خواستهای تو خبر دارد..... یقین دارم دعاي من براي تو ،دعای تو برای من....اثر دارد ✾•🌿🌺🌿•✾ http://eitaa.com/chashman_montazer1379 ✾•🌿🌺🌿•✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 دیدن این کلیپ زیبا رو از دست ندید... 💠 راز موفقیت در تربیت فرزند 🎤 استاد عالی ✾•🌿🌺🌿•✾ http://eitaa.com/chashman_montazer1379 ✾•🌿🌺🌿•✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴کنایه رحیم پور ازغدی درباره علیرضا اکبری، جاسوسی که اعدام شد:تو ستاد روحانی بوده دور وبر روحانی از این افراد هنوز هستند اگر خودش نباشد ♦️عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی در همایش «دانشگاه تراز انقلاب اسلامی مبتنی بر بر گام دوم انقلاب»:آقایی که اعدامش کردند و سه تا داغ مهر داشت کیف کردید؟ نمی‌دانم چه کار می‌کنند. من هر چقدر سرم را محکم به مهر می‌زنم نمی‌شود!ً هر چقدر تو نماز خواندی من هم خواندم! ♦️آقایی که اعدامش کردند سابقه جبهه داشت سابقه پاسداری هم داشت معاون وزیر دفاع هم بود. ده سال اطلاعات به انگلیس می داد. ♦️خودش می گفت انگلیس که می رفت برایش سجاده کنار می گذاشتند که نجاست و طهارت نماز مشکلی نداشته باشد. ببینید چقدر آدم احمق می شود. خدا وقتی آدم را رها می کند خریت مرز نمی شناسد. نجاست و طهارت را رعایت می کند جاسوسی هم می کند ✾•🌿🌺🌿•✾ http://eitaa.com/chashman_montazer1379 ✾•🌿🌺🌿•✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شعری زیبا برای ۱۲ امام معصوم علیه السلام که بعد از سروته شدن شعر یک اتفاق نادر ولی شگفت انگیز می افتد😳 ببینید 🌴اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ🌴 ✾•🌿🌺🌿•✾ http://eitaa.com/chashman_montazer1379 ✾•🌿🌺🌿•✾
مدیرکل بیمه‌های اجتماعی وزارت کار برکنار شد 🔹مدیر بیمه‌های اجتماعی وزارت کار که اخیرا صحبت‌های او درباره بازنشستگان با حواشی زیادی همراه بود برکنار شد. 🔹پادام گفته بود به‌زودی مجبوریم کیش، قشم و خوزستان را بفروشیم تا بتوانیم حقوق بازنشستگان را بدهیم. سخنگوی دولت هم در واکنش به این حرف‌ها اعلام کرد ما افتخار می‌کنیم که جانمان را فدای یک وجب خاک کشورمان در کیش و قشم کنیم؛ هرکس مشکل اقتصادی یا مسئله‌ای دارد لطفاً از جیبش برای حل مشکل هزینه کند. ✾•🌿🌺🌿•✾ http://eitaa.com/chashman_montazer1379 ✾•🌿🌺🌿•✾
🔴زن با زن خیلی فرق دارد 🔹اگر معلم باشی ،مادر باشی، سالها سر کلاس درس ادب داده باشی ،سالها سختی های زندگی با مرد امنیت را بر جان کشیده باشی ،با هر خبر شهادت تمام تنت لرزیده باشد ،و آخر سرهم ،دو فرزند معصومت را بی مادر وپدر گذاشته و به خون خود غلتیده باشی ،برای اهالی زن زندگی مهم نیست که به خون خواهیت برخیزند. 🔹اینجا باید کومله باشی ،دروغ بگویی ،جوانان را تحقیر وتحمیق کنی ،به دشمنی با احکام خدا بر خیزی ،تا سلبریت ها با مرگ‌طبیعی ات هم احساس غم وغصه داشته باشند و کشور را به هم بریزند. 🔹دنیای عجیبی است مگر می‌شود این زن با آن زن اینقدر متفاوت باشد .ما که توقعی از این آدمها نداریم اما لااقل خودشان در گرامیداشت آیین دین انسانی خودشان ،کمی انسانی تر عمل کنند. شهیده نرجس صیاد زنی که کنار همسر بزرگوارش شهید شهرکی به شهادت رسید به گمانم این معلم عزیز، هم شهید وفاداری بود . ✾•🌿🌺🌿•✾ http://eitaa.com/chashman_montazer1379 ✾•🌿🌺🌿•✾
🔹 سردار اسماعیل قاآنی صبح امروز در مجمع عمومی نمایندگان طلاب در سالن جلسات جامعه مدرسین حوزه علمیه قم در پاسخ به این سوال که موضع ایران در قبال تحرکات آذربایجان چیست؟ اظهار داشت: نگران آذربایجان نباشید. اوضاع تحت رصد است و اتفاق خاصی نخواهد افتاد. ✾•🌿🌺🌿•✾ http://eitaa.com/chashman_montazer1379 ✾•🌿🌺🌿•✾
🔴 دستگیری تیم ساماندهی شده کشف حجاب در قم 🔹 ۹ دختر نوجوان بصورت مکشفه و بدترین پوشش با تیپ پسرانه از تهران بوسیله قطار به سمت قم، موضوع در دستور کار شبکه امنیت قرار گرفت و ضمن هماهنگی با پلیس امنیت عمومی و کسب دستور مقام محترم قضایی و با حضور بموقع پلیس و تیم های ویژه ضابطین بسیج هر نه نفر به محض پیاده شدن از قطار بازداشت شدند. ✍در سالیان گذشته هم تیم هایی سازماندهی شده از زنان و دختران بی‌حجاب در قم و اطراف حرم دستگیر شده اند که در بازجویی ها مشخص شد در قبال پرسه زنی با ظاهر بد حجاب در اطراف حرم پول دریافت کرده اند ✾•🌿🌺🌿•✾ http://eitaa.com/chashman_montazer1379 ✾•🌿🌺🌿•✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از خواهران ِثامنِ نائین
💢 آموزش والیبال ویژه خواهران 🏐 🏟سالن ۹ دی (جنب شهرو قائمیه) 🎖زیرنظر مربی رسمی فدراسیون والیبال 📆مهلت ثبت نام تا ۲۵ خرداد ماه ⬅️جزئیات بیشتر در پوستر فوق👆 🔰 باشگاه مقاومت نایین
باز با یادت امام جسم و جان صبح جمعه در پی میعادمان ندبه خوانیم و ثنا گویت شویم کی شود روشن به رویت چشممان دعای ندبه این هفته پایگاه خدیجه کبری سلام الله علیها به نیابت از شهید آیت الله مرتضی مطهری با حضور سرکار خانم کبیرزاده راس ساعت 6 صبح برگزار میگردد. سلام‌الله‌علیها ✾•🌿🌺🌿•✾ http://eitaa.com/chashman_montazer1379 ✾•🌿🌺🌿•✾ ‌
🍃🌹⭕️ 🔺مهمترین اخبار خوب و امیدوار کننده‌ی ۲۴ساعت گذشته=۱۴۰۲/۰۲/۱۳ 🖼تصویر : آبشار نام نیک ✾•🌿🌺🌿•✾ http://eitaa.com/chashman_montazer1379 ✾•🌿🌺🌿•✾ ‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم 🔷 «یکی مثل همه» 🔷 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی قسمت نوزدهم 🔶منزل الهام🔶 الهام در اتاقش نشسته و در حال کار کردن روی متن و دیالوگ‌های نمایشنامه بود که المیرا وارد شد. گفت: «تو واسه افطار چی می‌خوری؟» الهام سرش را از روی کاغذها برداشت و گفت: «نمیدونم. دلم خیلی هوای آلبالوپلو کرده.» -باشه. پس همون آلبالوپلو. -مامان یه چیزی بپرسم؟ -جونم! -منظوری ندارما. کلا می‌پرسم. آقاداود و دوستاش سحری و افطار چی‌کار می‌کنن؟ -حاج خانم مهدوی میگفت که فقط یه شب قبول کردن که مهمون اونا باشن. بقیه‌اش دعوت کسی قبول نکردن. خودشون لابد یه کاری میکنن. -خب شاید بنده‌خداها معذب باشن که برن خونه مردم. پایه‌ای امشب واسه اونام ببریم؟ -خوبه. آره. همین آلبالوپلو؟ بعضیا نمیخورنا. -آره. راس میگی. کاش میشد ازشون پرسید که چی دوس دارن تا همونو درست کنیم. المیرا چشمانش را نازک کرد و با لبخندی مرموزانه جلوتر رفت و روبروی الهام نشست و پرسید: «الهام تو چته؟ چی شده؟» الهام که فهمید که نباید آن حرف را میزد، خودش را سنگین‌تر گرفت و گفت: «هیچی به خدا. کلا گفتم. منطورت چیه مامان؟» المیرا گفت: «ببین الهام خانم! من و تو بیشتر از این که مامان و دختر باشیم، با هم رفیقیم. مگه نه؟» الهام گفت: «آره خداییش. من عمرا دوستی مثل تو بتونم داشته باشم.» المیرا گفت: «من دخترمو از خودش بهتر می‌شناسم. اگه چیزی هست بهم بگو تا منم حواسم باشه و اگه تونستم کمکت کنم.» الهام چشم در چشم مادرش دوخت. لحظاتی به سکوت گذشت. المیرا هم چشم از چشمان الهام برنداشت. می‌خواست همان لحظه اگر چیزی هست، بفهمد و تکلیفش را بداند. که الهام لب باز کرد و گفت: «هیچی! چیزی نیست.» المیرا آرام و مادرانه گفت: «ولی چشمات...» الهام فورا چشمانش را از مادرش برگرداند. المیرا دستش را به صورت الهام رساند و آرام به طرف صورت خودش برد و گفت: «چشمات از من برنگردون. من یه چیزی فهمیدم. میخوام به تشخیص خودم عمل کنم. تو هم نباید بگی نه!» الهام هول شد و گفت: «مامان تو رو قرآن! چی‌کار میخوای بکنی؟» المیرا گفت: «چیه؟ هول شدی؟ ببین! الهی دورت بگردم. تو بچه نیستی. خیر و صلاح خودتو بلدی. اگر چیزی... احساسی... چه میدونم... خلاصه چیزی تو دلت نسبت بهش داری، بسپارش به من. صد تا راه هست که بفهمم کسی نو زندگیش...» الهام فورا گفت: «نه مامان! حرفشم نزن.» المیرا گفت: «باشه. ولی اذیت میشیا. بذار تکلیفمونو بدونیم.» الهام که نمی‌دانست آن لحظه چه درست است و چه درست نیست؟ گفت: «یه دیوار محکمی در رفتارش با همه داره. با اینکه با آقایون و بچه‌ها خیلی گرم و مهربونه، اما قشنگ مشخصه که از یه جایی به بعد، حریمِ خودشه. میگیری چی میگم؟» المیرا گفت: «کاملا. متوجه شدم. جز با بچه‌ها خنده رو لبش نیست اما بداخلاق هم نیست. یه جوری خاص جنتلمنه.» الهام آهی از ته دل کشید و گفت: «آی گفتی... آی گفتی... دقیقا همینه.» المیرا گفت: «ولی همینم که سنش پایین نیست و هنوز ازدواج نکرده، خودش جای سوال نداره؟» ✾•🌿🌺🌿•✾ http://eitaa.com/chashman_montazer1379 ✾•🌿🌺🌿•✾ ‌ ادامه👇👇
الهام فکری کرد و گفت: «خب دختر خودت چرا ازدواج نکرده؟ لابد یه دلیل خاصی داره. وگرنه شوهر زینب‌خانم که هم‌کلاسی آقاداود هست، دو تا بچه داره.» المیرا لبخندی زد و گفت: «الهام می‌دونی دیروز که داشت اون دو تا جوون رو که بچه‌ها تیکه‌‎پارشون کرده بودن، مداوا می‌کرد... خب من نزدیکش بودم دیگه... من و حاج خانم مهدوی داشتیم آب و بتادین و اینا واسش می‌بردیم. میدونی تو چهره‌اش چی نظرمو جلب کرد؟» الهام لبخندی زد و با چهره‌ای مشتاق گفت: «چی؟» المیرا گفت: «دو سه تا ریش سفید خیلی خوشکل، رو چونه‌هاش بود. تا حالا اینقدر از نزدیک ندیده بودمش. جای پسری، خیلی اون دو سه تا ریش سفیدش ناز بود.» الهام با همین یک جمله از دنیا رفت. اما با جمله آخر مامانش، حتی اگر امکان احیا و زندگی پس از زندگی در او وجود داشت، همان امکان هم رفت به امید خدا! چرا که المیرا که انگار نمی‌توانست جمله آخرش را نگوید، گفت: «اینو ما زنا می‌فهمیم که وقتی تازه شروع شده و داره ریش آقایون، چندتایی کوچولو وسط صورتشون سفید میشه، خیلی جذاب‌تَرِشون می‌کنه.» خدا لطف کرد که دیگر المیرا ادامه ندهد. چون در همان لحظه، گوشی‌اش زنگ خورد و با عجله به طرف آشپزخانه رفت. الهام که با شنیدن جمله آخرِ مامانش درباره داود، غرق در افکار و احساسش شده بود، به گوشه میزش زل زده بود و لب پایینش را به آرامی می‌جوید. به قولِ بزرگی، از جایی که بهش فکر می‌کنی و ناخودآگاه لبخندِ کوچکی بر گوشه لبت می‌نشیند و وقتی زل میزنی به گوشه ای و پوستِ آویزانِ کوچکی که از وسطِ لب پایینت اندکی بالا آماده را می‌جوی، دیگر نمی‌توانی به عقب برگردی و بشوی آدم قبلی! دارد اتفاقاتی در تو می‌افتد که باید دعا کنی اسمش هر چه هست، عشق نباشد. مخصوصا اگر دختر باشی و دمِ بخت و باحیا. بگذریم. خدا رحمتش کند. 🔶سالن آمفی تئاتر مدرسه🔶 الهام با روسری و مانتو و شلوار در جمع خانم‌ها و دختران حاضر در سالن، روی سِن ایستاده بود. پرانرژی و با لبخند گفت: «عصرتون بخیر! خیلی خوشحالم که دوباره اینجا دور هم جمع شدیم. ماشالله چقدر انرژی شما عالی هست. منم انرژی میگیرم. با زینب جون قرار گذاشتیم که قبل از شروع تمرین، چند تا حرکت کششی و آوایی انجام بدیم تا هم سرحال‌تر بشیم و هم بتونیم تا غروب، بیشتر بازدهی رو داشته باشیم. لطفا همه از سر جاشون بلند بشن و این حرکات کششی را با من تکرار کنند.» همه بلند شدند و با لبخند و گاهی اوقات با شوخی، هر حرکتی را که الهام میگفت، انجام میدادند. حتی زینب خانم هم که ردیف اول ایستاده بود، با این که چادر به سر داشت، اما از این حرکت‌ها لذت میبرد و مثل بقیه انجام میداد. حرکات کششی به طرف بالا... به طرفسمت راست... به طرف سمت چپ... به طرف پایین... به طرف عقب... حرکات زانوها و مچ پا... حرکات گردن و نخاع... و... بعد از ده دقیقه الهام گفت: «خب هر کس حالش بهتر شد، لطفا یه کفِ جانانه بزنه!» تا این را گفت، همه اینقدر کِش‌دار و بلند کف زدند که صدا به صدا نمی‌رسید. الهام نمی‌گذاشت کف‌ها قطع شود و مرتب میگفت: «بزن... بزن... بزن... قطعش نکن... ماشالله... بزن...» مانند بارشِ بارانِ رحمتِ الهی، صدای کوبیده شدن دست‌ها به هم، طراوت فضای سالن را چندین برابر کرده بود. بعد از سه چهار دقیقه، الهام با شمارشِ بلندِ«سه-دو-یک» آهنگ تیتراژ پایانی نمایش را پخش کرد و همه دختران و ماماناشون شروع به خوندن کردند: [مشکلم؛ بختِ بد و تلخی ایام نیست…●♪♫ مشکلم؛ پوشوندن پینه ی دستام نیست!●♪♫ مشکلم نون نیست , آب نیست , برق نیست●♪♫ مشکلم؛ شکستنِ طلسمِ تنهایی ست●♪♫ عاشقونه ست…●♪♫ یک روزی هم، حل میشه! یا که از بارش؛ زانوی من خم میشه…●♪♫ زنهار! زنهــــار که من باد میشم؛ میرم تو موهات●♪♫ ... ] ادامه👇👇
🔶مسجدالرسول-کتابخانه🔶 بچه‌های گروه نرجس، تمام صندلی و میزهای کتابخانه را روی هم جمع کرده بودند تافضای بیشتری برای تمرین تئاتر داشته باشند. اما نمیدانم کدام نانجیب به آنها آمارِ حرکات ورزشی و تمرین تیتراژ گروه الهام و زینب را به آنان داده بود. چرا که نرجس در یکی از افاضاتش چنین فرمود: «ما قائل به مهندسی معکوس هستیم. به یاری خداوند متعال، هر هنر و روشی که اونا در چنته داشته باشن، ما با سبک و سیاقِ اسلامیِ اون روش‌ها کار را درمیاریم. خب خانما لطفا توجه کنید! بلند شین و حلقه‌های دایره‌ای و قرمز رنگی که دور و برتون هست، را بردارید تا بهتون بگم باید چیکار کنین!» هفت هشت ده نفری که آنجا بودند و قرار بود روز قیامت و شبِ اول قبر را بازی کنند، بلند شدند و در یک ردیف ایستادند. همگی باچادر. هر کسی حلقه‌های دایره‌ای که جلویش بود را برداشت و منتظر شد که نرجس، آموزش را شروع کند. نرجس چادرش را بیشتر دورِ کمرش پیچاند. دو دستش را آزاد قرار داد. حلقه پلاستیکی قرمز رنگ را برداشت و از سر گذراند و به دورِ کمرش رساند و گفت: «خانما توجه کنن لطفا! جهان کفر به این حلقه‌ها میگه[حلقه هولاهوپ] یا همون حلقه لاغری. از اونجایی که ما نباید حلقه به گوش جهان کفر باشیم و هر چی که اون گفت، ما هم تکرار کنیم، اسمشو عوض کردیم و اسمشو گذاشتیم حلقه ذکرِ کمر!» سمیه و سمانه و الهه و بقیه داشتند چهارچشمی به نرجس نگاه می‌کردند تا خوب یاد بگیرند. نرجس ادامه داد و گفت: «توجه کنید. به این شکل! حلقه رو دور کمرتون می‌ندازید. تمرکز می‌کنید. یه نفس عمیق می‌کشید. باید جوری کمرتون رو بچرخونین که این حلقه، نیفته رو زمین و قشنگ... به این صورت، دور کمرتون بچرخه!» بعد حلقه را رها کرد. دست‌هایش را بالا گرفت و... خدا نیامرزد کسی را هوسِ مهندسی معکوس را در فکر و کمر نرجس انداخت تا پس از یک عمر مقدس‌بازی، کمر لامصب را جوری بچرخاند و چنان قِرِ مبسوطی از خود ترواش کند که حلقه از کمرش نیفتد و هچنان بچرخد. آدم از تصور چنین صحنه‌ای فقط دلش می‌خواهد کفاره بدهد. دهان بچه‌ها باز مانده بود از این چرخشِ ایمانی و معنوی! الهه که کلا نمی‌توانست جلوی دهانش را بگیرد گفت: «خانم ببخشید! الان کمرتون داره ذکر میگه؟ چون گفتین اسمش حلقه ذکر کمر اینو گفتما!» نرجس که تازه گرم شده و به نفس‌نفس افتاده بود، همان‌طور که متعلقات را می‌چرخاند گفت: «آهان. یادم رفت. خانما توجه کنین! وقتی دارین می‌چرخونین، باید هم‌زمان ذکر بگین. اینا... نگا... اللهمّ صلّ علی محمد و آل محمد... اللهمّ صلّ علی محمد و آل محمد...» این را گفت و ذکر صلوات را هم چاشنی حرکاتش کرد. وقتی دید همه مبهوت این عظمت و شوکت و صلابت و کمر شدند گفت: «کسی بیکار نباشه. زود باشین. حلقه‌های ذکر کمر رو بردارین و هر کس، چهل بار بچرخونه و ذکر بگه! زود.» الهه دوباره گفت: «خانم اگه بدون چادر بچرخونیم، قبول نیست؟ آخه نمیشه. دورِ دست و پامون گیر میکنه.» نرجس گفت: «هیچم گیر نمیکنه. اینا... نگا... حجاب محدودیت نیست... مصونیت است... بردار تنبلی نکن... بچرخون ببینم...» الهه هم حلقه را برداشت و همین طور که زیر لب میگفت «خدایا نجاتم بده از دست اینا! گیر کردم به قرآن!» حلقه را انداخت دورِ کمرش و شروع کرد. نمی‌توانست و حلقه‌ای که دور کمرش بود، مدام می‌افتاد روی زمین! سمیه که به زور توانسته بود و در حالی که دستهایش را بالا گرفته بود، کمر و حلقه را می‌چرخاند گفت: «الهه توسل!» الهه رو به سمیه کرد و با تعجب گفت: «جانم؟!» سمیه گفت: «توسل کن. درست میشه. اینا... ببین من چقدر قشنگ می‌چرخونم.» الهه گفت: «آره خب. کی میشه تو؟! ذکر هم میگی؟» سمیه گفت: «آره اگه بذاری. ذکر هم میگم» الهه گفت: «راستی از نامزدت چه خبر؟ نمی‌خواد دستتو بگیره و به امید خدا تو رو با خودش ببره اون دنیا؟» فقط حالت سمیه دیدن داشت به خدا. یعنی اگر فیلمش درآمده بود، فیلم سمیه را باید ثانیه‌ای یک میلیارد تومان می‌خریدند. مثلا خواست تو دهان الهه بزند، همان طور که تندتند نفس میزد و حلقه و کمرش را می‌چرخاند گفت: «و نپندارید که شهدا مرده‌اند. بلکه آنها زنده‌اند و در پیشگاه خدا روزی می‌خورند تا جفت چشمان تو یکی از کاسه دربیاد حسودخانم!» ✾•🌿🌺🌿•✾ http://eitaa.com/chashman_montazer1379 ✾•🌿🌺🌿•✾ ‌ ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔥شاید در مورد ندانید که...❗️ 🔻سوریه بعد از انقلاب اولین کشور عربی بود که دولت موقت را به رسمیت شناخت. 🔻در دوران دفاع مقدس، صدام می خواست برای تحریک اعراب، این جنگ را جنگ عرب_عجم جلوه دهد اما با ایستادن سوریه در کنار ایران این ترفند شکست خورد. 🔻علاوه بر حمایت های سیاسی گسترده در مجامع بین المللی، سوریه از مهمترین منابع برای تامین تسلیحات جنگی برای ایران در دوران دفاع مقدس بود! 🔻 به دستور حافظ اسد رئیس‌جمهور وقت سوریه تیم های ایرانی در مهم‌ترین پادگان موشکی این کشور برای هر نوع آموزش استقرار یافته بود و با آزادی کامل به انبارهای موشک‌ها و مهمات وارد می شدند و بهره می برند!! تا جاییکه در کنار وارد کردن موشک و آموزشها، رزمندگان بغداد را هدف گرفتند و توازن نسبی در جنگ ایجاد شد. 🔻سوریه برای دفاع از ایران٬ خط لوله نفت عراق را که از بصره به سمت دریای مدیترانه کشیده شده بود و نیم میلیون بشکه نفت را از آن طریق صادر می کرد، به طور کامل مسدود کرد و سبب شد تا درآمد نفتی عراق تا ۳۰درصد کاهش پیدا کند و ضربه سنگینی به صدام وارد شود! 🔸پ.ن۱: حمایت جمهوری اسلامی از سوریه در برابر تروریست‌های داعش با محوریت ، اقدامی بود که هم پاسخ خدمات سوریه در دوران جنگ بود، هم تضمین امنیت خارجی ایران و هم حمایت از محور مقاومت. 🔸پ.ن۲: سفر دکتر به سوریه علاوه بر حمایت از محور مقاومت، موجب تسریع دسترسی ایران به دریای مدیترانه از طریق تکمیل خط آهن بصره تا بندر لاذقیه است که منافع اقتصادی، سیاسی و امنیتی گسترده‌ای را برای سه کشور و خصوصا ایران دارد. ✍حمیدرضا ابراهیمی
🌹هر کس در شب جمعه ده مرتبه این دعا را بخواند. 🌺 در نامه عمل او هزار هزار حسنه نوشته شود و هزار هزار سیئه محو شود و در بهشت برایش هزار هزار درجه و جنات نویسند. ✾•🌿🌺🌿•✾ http://eitaa.com/chashman_montazer1379 ✾•🌿🌺🌿•✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا