eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
18.8هزار دنبال‌کننده
784 عکس
414 ویدیو
7 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
✪اینجا عرش است یا فرش؟! لباس ها خــــاڪی اما روحشان همہ افلاڪی آرے ، این تسبیح گویـان فرشتـگاننـد ڪه درقاب زمین ایستاده اند ... 📿نماز اول وقت التماس دعای فرج و شهادت🌹🌹🌹🌹
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_250 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) نه خاله شما مامانم رو گفتی ولی من بهش نمیگم الهه یه نگاه نگرانی به من انداخت ریز سرش رو تکون داد، اشاره به اینکه چه بد شد فرزانه فهمید من مامانش رو گفتم، دوباره رو کرد به فرزانه آفرین دختر خوب پس این حرف بین من و تو یه رازِ، خب باشه خاله الهه من دختر راز داریم آفرین به تو دختر خوب و راز دار، پس حالا بیا با هم وسایل ناهار رو بیاریم چشمی گفت کمک کرد سفره پهن کردیم بشقاب قاشق آوردیم غذا خوریم سفره رو جمع کردیم، نشستیم با الهه حرف زدن فرزاد رو کرد به من عمه بیا بازی کنیم _الان حوصله بازی ندارم _پس من چیکار کنم؟ الان یه ورق با خودکار بهت میدم نقاشی بکش مامانم میگه با خودکار نقاشی نمیکشن بهم مداد بده من مداد ندارم خودم دارم الان میرم میارم رفت و با یه کیف کوچیک برگشت، یه دفتر نقاشی با مداد رنگی هاش رو ریخت بیرون نشست به نقاشی کشیدن، فرزانه هم از کنار من و الهه تکون نمیخوره الهه رو کرد به فرزانه تو هم برو دفتر و مداد بیار نقاشی بکش نه من میخوام پیش شما بشینم قول میدم از حرفهاتون به کسی نگم الهه با تعجب گفت خاله ما چه حرفی داریم بزنیم که تو نری به کسی بگی از این طعنه بی ریا و کودکانه فرزانه خوشم اومد زدم زیر خنده گفتم بشین عمه جون راحت باش الهه یه نگاه پشیمونی از حرف چند دقیقه پیشش به من انداخت، لب خونی کرد ای لعنت به دهانی که بی موقع باز میشه خنده ام بیشتر شد گفتم الهی آمین مشغول حرف زدن بودیم، چشمم افتاد به ساعت، رو کردم به الهه ساعت پنج بعد از ظهره پاشو بریم خرید باشه بریم ولی من سر راه به مامانم بگم که با تو داریم میریم خرید باشه بگو فرزانه گفت عمه من و فرزادم بیایم آره عمه جون بیاید، ولی اول برید از مامانتون اجازه بگیرید بعدش بیاید بریم فرزانه و فرزاد رفتن اجازه بگیرن، من و الهه حاضر شدیم اومدیم توی حیاط بچه‌ها با چشم گریون اومدن _عمه مامانم اجازه نداد رفتم جلوشون بوسیدمشون اشکال نداره یه دفعه دیگه خواستم برم خرید شماها رو میبرم. بچه‌های خوبی باشید برید تو خونه پیش مامانتون طفلی ها چشمی گفتن رفتن تو خونه، با الهه اومدیم در خونشون، الهه زنگ زد، صدای مامانش اومد کیه؟ منم مامان در رو باز نکن، اومدم بگم من با مریم هستم داریم میریم مغازه برای خونه مریم مواد غذایی بخریم باشه برو ولی اذان مغرب خونه باش چشم مامان، شما چیزی میخواهید بخرم نه دستت درد نکنه ما چیزی نمیخوایم با مامانش خداحافظی کرد اومدیم مغازه... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_251 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) وارد مغازه شدیم رفتم سراغ یخچال، ماست و پنیر و خرما و کره برداشتم گذاشتم روی میز، الهه گفت مریم اگر برنج میخوای از این کیسه‌ها بردار بابام همیشه از اینها میگیره خیلی خوش پخت و خوش عطره سر چرخوندم سمتش برنج و روغن و حبوبات داشتم آوردم، اینهایی رو که لازم داشتم برداشتم ، گوشت و مرغ ندارم _آهان باشه بخر بریم قصابی، راستی مریم یه خورده تخمه هم بخر برای سرگرمی خوبه باشه تخمه هم میخرم تخمه هم خریدم، پولش رو رو حساب کردم، رفتیم قصابی و مرغ فروشی گوشت و مرغم خریدم. اومدیم خونه. یخچال فریزر رو زدم به برق همه رو بسته بندی کردیم گذاشتیم تو یخچال و فریزر، گوشیم زنگ خورد، نگاه کردم به صفحه تلفن ،داداشمه تماس رو بر قرار کردم جانم داداش تو شماره موبایلت رو عوض کردی؟ بله داداش چرا اینکار رو کردی، مگه مزاحم داشتی؟ حالا میبینمتون بهتون میگم چرا شماره‌ت رو عوض کردی به ما نگفتی، من چند بار بهت زنگ زدم بر نداشتی از پدر شوهرت گرفتم هی میخواستم ازت بپرسم چرا شمارت رو عوض کردی یادم میرفت ببخشید یادم رفت بهتون بگم خیلی خب، من به مینا گفتم بریم شهر فرش بخریم، گفت غروب بریم، حاضر شو من دارم میام خونه بریم از تعجب مکثی کردم الو مریم صدام میاد با صدای الو داداشم به خودم اومدم بله داداش صداتون میاد، باشه چشم من حاضرم بیاید تماس رو قطع کردم، قبل از اینکه من حرفی بزنم الهه گفت چی گفت داداشت؟ کجا میخواهید برید؟ باورت میشه بهم گفت حاضر شو بیام با مینا بریم فرش بخریم خدا بخیر کنه مریم معلوم نیست چه نقشه‌ای برات داره من میدونم چرا مینا قبول کرده بیاد بریم فرش بخریم ابرو داد بالا چرا؟ میخواد اعتماد داداشم رو به خودش جلب کنه خب پس اگر اینطوری بهتره تو، پس منم دیگه میرم خونمون ببخشید الهه دوست داشتم تا غروب پیشم باشی نه بابا اشکال نداره خنده پهنی زد فردا میام فردا از ناهار بیا نه از ناهار نه، امروز ناهار اینجا بودم دیگه _تعارف نکن دیگه بیا، منم تنهام آخه میترسم مینا یه چیزی بگه اگه حرف بزنه منم بهش میگم الهه داره میاد خونه من تا منم اون روزهایی که تو بی ناهار من رو از خونه بیرون میکردی، الهه برام غذا میاورد مدرسه براش جبران کنم واقعا جرات‌ش رو داری با زن داداشت اینطوری حرف بزنی؟... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📣📣مهلت تخفییف تا ساعت۱۲ امشب میباشد 💠تخفیف۱٠ هزار تومان به مناسبت عیدفطر 🌸 دوستانی که میخواید زودتر رمان رو با ۱۶٠ پارت جلوتر و.روز ۴ پارت بخونید مبلغ ۳٠هزار تومان واریز کنید به این شماره حساب 👇👇👇👇 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی شات فیش واریزی فراموش نشه🌹 بعد از واریز فقط نام رمان رو هم بگید 💫حرمت عشق✨ فیش رو برای ادمین ارسال کنید و لینک رو بگیرید👌 ایدی ادمین👇👇 @Mahdis1234 مهلت تخفییف تا ساعت۱۲ امشب میباشد 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_252 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) من جرات زدن هر حرفی رو دارم منتها برای بعضی از حرفهایی که میخوام بزنم خدا رو در نظر میگیرم ببینم خدا راضی به این حرف من هست یا نه اگر احساس کنم خدا راضی نیست نمیگم، در مورد زن داداشمم همینه اون بَدِ من که نباید بدی کنم در ثانی اگر من تلافی کارهای زن داداشم رو دربیارم ناراحتش کنم در کنارش داداشم و بچه هاشم ناراحت میشن، اما در مورد تو، الهه جان تو بهترین دوست من هستی من نه به مینا و نه به هیچ کس دیگه ای اجازه نمیدم که ازم بگیرنت، باور کن مریم منم همین حسی که تو به من داری بهت دارم هردو همدیگر رو در آغوش گرفتیم، الهه در گوشم زمزمه کرد من هیچ راز پنهونی از تو ندارم ، تو چی، رازی هست که از من پنهون کرده باشی از آغوش هم جدا شدیم نفس بلندی کشیدم من هیچ وقت بهت دروغ نگفتم و نمیگم الان میخوام راست راستش رو بهت بگم فقط تو نپرس چه رازی ،باشه دستش رو گذاشت روی دلش وااای اونوقت این دلم از بی طاقتی میترکه که، خواهش میکنم هم راستش رو بگو هم رازت رو راستش رو میگم ولی رازم رو نه، بله الهه جان من یه رازی توی سینم دارم که تا قیامت حفظش میکنم مربوط به احمد رضاست تو دلم گفتم بله مربوط به احمد رضاست قرار شد که نپرسی بد جنس نشو مریم، بگو دیگه دوست داری به تو قولی بدم بعدش بزنم زیرش نه دوست ندارم پس من قول دادم که به کسی نگم، اصرار نکن گر چه خیلی برام سخته اما باشه نگو، دیگه من برم، تو هم اماده باش که با داداشت برید فرش بخرید الهه جان از دست من که دلخور نشدی نه عزیزم، من از داشتن دوست دهن سفتی مثل تو خیلی هم خوشحالم، به قول مامانم میگه، به یکی گفتن، کجا حرف خودت رو شنیدی طرف گفت اونجا که حرف مردم رو، هر کجا دیدی که دارن پشت سر کسی حرف میزنن بدون پشت سر تو هم حرف میزنن، یا اگر دیدی کسی راز کسی دیگر رو نگه نمیداره بدون که هر وقت باشه راز تو رو هم فاش میکنه لبخند پهنی به این مثال قشنگش زدم، به تایید حرفش سرم رو تکون دادم آفرین به این مثال دقیقا همین طوره خب خدا حافظ مریم جان خدا به همراهت تا فردا، حتما از ناهار بیا چشم از ناهار میام تا دم در حیاط همراهش رفتم، الهه رفت در حیاط رو بستم اومدم تو هال با خودم گفتم الان که بریم شهر ی تلوزیونم می خرم ، تو فکر خرید فرش و تلویزیون بودم گوشیم زنگ خورد جواب دادم جانم داداش من و مینا توی ماشین منتظرتیم بیا بریم... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ سلام نویسنده هستم🌹 هر کس میخواد پارت های رمان رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹 https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_253 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) اومدم توی کوچه، چشمم به مینا افتاد دلشوره و استرس اومد سراغم، نگاهم رو دادم بالا تو دلم گفتم وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبَادِ، خدایا همه کارهام رو سپردم به خودت، رسیدم به ماشین در عقب رو باز کردم نشستم توی ماشین سلام ببخشید که به زحمت افتادید _مریم چرا با ما مثل غریبه ها رفتار میکنی، تو خواهر منی، من هر کاری برات بکنم وظیفمه این حرفش خیلی به دلم نشست ممنونم داداش ان شاالله خدا سایه ات رو همیشه روسر زن و بچه‌هات و من نگه داره شما هم برادر منی هم جای پدرم فدات شم ابجی، صدایی از مینا در نیومد راستی چرا بچه‌هارو نیاوردید مینا گفت شلوغ میکنن اذیت میشیم برد گذاشتشون خونه مامانش دلم سوخت بچه ها خیلی شهر رو دوست دارند رسیدیم شهر، داداشم ماشین رو کنار یه فرش فروشی بزرگ پارک کرد همگی پیاده شدیم، رفتیم داخل، رو به رو یه فرش زمینه کرمی با نقش ترنج چشمم رو گرفت، برای اینکه یه وقت مینا نگه به من اهمیت نداد، رو کردم بهش به نظرم اون فرش روبروی خیلی قشنگه نظر شما چیه؟ زیر چشمی نگاه کرد ببینه داداشم حواسش بهش هست یا نه، دید نه داره اطراف رو نگاه میکنه، بی تفاوت لبش رو برگردوند زیر لب گفت خودت میدونی اهمیتی به رفتارش ندادم رفتم کنار داداشم ایستادم گفتم داداش برگشت سمت من جانم با دستم فرش رو نشونش دادم من از این خوشم اومده، بریم جلو ببینیم نگاهی انداخت به فرش، رو کرد به مینا مریم از یه فرش خوشش اومده بیا بریم از نزدیک ببینیم چطوره مینا با لبخند گفت بریم سه تایی قدم بر داشتیم سمت فرش مورد نظر من، داداشم تبسمی زد رو کرد به من خوش سلیقه ایا مریم لبخند پهنی زدم ممنون داداش رو کرد به مینا نظر تو چیه؟ _خیلی قشنگه مبارکش باشه واقعا دلم برای مینا میسوزه، به جای یک رویی و یک دلی و آرامش دو رویی و نفاق و نقشه‌کشی رو انتخاب کرده، در واقع آب زلال رو کنار گذاشته و رفته سراغ اب گل آلود، داره روح خودش رو بیمار میکنه داداشم آقایی که راهنمای فرش بود رو صدا زد، بنده خدا اومد، رو به داداشم گفت سلام خیلی خوش امدید رضایی هستم در خدمت شما... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
『🇮🇷͜͡🌹』 ⚫شهیدحاج قاسم سلیمانی ▪اگر آرزوی شهادت دارید اگر دوست دارید شهید شوید اول باید شهیدانه زندگی کنید ، تا به آن مقام والای شهادت نائل شوید . ▪ مانند کسی که اول باید علم بیاموزد ، بعد تلاش کند تا عالم شود . پس شهادت تنها آرزو نیست که هر وقت خواستی به آن دست پیدا کنید ، باید تلاش کنید ، برای آن بجنگید آن هم با شیطان نفست ▪به خدا نزدیک شوید و درست عمل کنید تا به سر منزل مقصود برسید. ▪بله درسته : پس اول برای شهید شدن باید اعمال و زندگیمان رو درست کنیم تا به آن مقام والای شهادت که عاقبت بخیری در دنیا و آخرت است برسیم.
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_254 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) _آقای رضایی ما دوتخته ازاین فرش دوازده متریش رو میخواهیم باشه چشم برید فاکتور کنید یه مبلغی رو به عنوان بیعانه پرداخت کنید، آدرس بدید میاریم درب منزلتون... رو به داداشم گفتم ببین از سر این فرش پا دری هم دارند آقای راهنما شنید من چی گفتم، برگشت سمت من بله خانم داریم، چند تا میخواهید؟ بی زحمت سه تا مینا خنده مسخره ای کرد چه خبره سه تا پادری، مگه میخوای آش پا دری درست کنی. می‌تونم منم با مسخره جوابش رو بدم، ولی به خودم گفتم ولش کن از دعوا و گوشه کنایه های ما برادرم اذیت میشه، خیلی مودبانه گفتم یکی برای ورودی آشپز خونه یکی برای جلوی در اتاق خواب یکی هم برای جلوی دری که به حیاط باز میشه میخوام ابرو داد بالا آهان باشه بخر دست کردم توی کیفم کارت عابر بانکم رو در آوردم گرفتم سمت داداشم بیا داداش برید حساب کنید ابرو داد بالا لبش رو گاز گرفت دست من رو پس زد گفت کارت رو بزار تو کیفت من خودم حساب میکنم نه داداش پول هست، بگیرید حساب کنید میگم بزار تو کیفت، بگو چشم چشمم افتاد به مینا صورتش مثل لبو قرمز شده، هی نفس های بلند ولی آهسته میکشه تلاش میکنه خودش رو عادی نشون بده، چقدر دلم میخواد بهش بگم مینا خانم چند ساله دارید از باغ و مغازه ای که من هم توی سودش شریک هستم میخورید، یه جهاز‌م به من ندادید، الان که داداشم در واقع میخواد یه طوری خودش رو از مدیونی من در بیاره داره پول فرش‌ها رو میده رنگ به رنگ میشی، ولی حیف که نمیتونم بهش بگم. داداشم فرشها و پادری‌ها رو فاکتور کرد یه مبلغی رو هم بیعانه داد، از در فرش فروشی اومدیم بیرون رو به داداشم گفتم ـ داداش وقت دارید بریم من یه تلوزیونم بخرم... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣ 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
آخوند ایرانی که پروفسورهای اروپایی برای کسب علم خدمتش می‌رسیدند رو میشناسید؟ قراربودباجمعی‌از نخبگان ریاضی بریم خارج‌سوار هواپیما شدم دیدم یه روحانی تو هواپیماست. گفتم اینا سفر خارجی هم ما رو ول نمی‌کنن! بهش گفتم حاج آقا اشتباه سوار شدید مکه نمیره!گفت: می‌دونم. گفتم قراره ما بریم کنفرانس علمی شما اشتباهی نیاین! گفت: می‌دونم. دیدم کم نمیاره. مساله ریاضی پیچیده ای رو داخل برگه نوشتم دادم بهش، گفتم شما که داری میای کنفرانس ریاضی حتما باید ریاضی بلد باشید. اگر بلدید این سوال رو حل کنید، برگه رو بهش دادم و خوابیدم.از خواب که بیدار شدم دیدم.... https://eitaa.com/joinchat/2967208113Cc7564cb966
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_255 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) با لبخند گفت برای خواهر گلم بله که وقت دارم، ولی چرا تلوزیونت رو نیاوردی _شیراز یه خونواده بودن تلوزیونشون خراب بود دادمش به اونها مینا پرید وسط حرفمون با یه حرصی گفت نباید میگفتی حالا که گفتی اجرت پیش خدا رفت _آخه داداش پرسید داداشم رو کرد به مینا منظوری نداشت من ازش پرسیدم ان‌شاالله که اجرش پیش خدا محفوظه حالا سریعتر بیاید بریم تا مغازه ها نبستن یه تلوزیونم بخریم نگاهم افتاد به مینا، صورتش سرخ سرخ شده، داره از حس تنفری که به من داره منفجر میشه، واقعا دلم داره براش میسوزه، یه لحظه گفتم، ایکاش داداشم نگفته بود بریم برات فرش بخرم، هفته دیگه با پدر شوهرم میرفتم، برای اینکه یه کم حالش رو بهتر کنم، آرومتر قدم برداشتم، که مینا با داداشم هم قدم بشن، با هم حرف بزنن، رسیدیم به یه مغازه صوتی تصویری داخل شدیم، تلوزیون رو انتخاب کردم، فروشنده فاکتور کرد، کارتم رو در اوردم گرفتم رو به داداشم گفتم این رو دیگه بزار خودم پولش رو بدم کارت رو از من گرفت توی دستش نگه داشت کارت خودش رو داد، فروشنده کارت کشید، از در مغازه اومدیم بیرون، کارت من رو گرفت جلوم، دلخور گفت وقتی میگم من حساب میکنم، اصرار تو برای چیه؟ ببخشید داداش نمیخوام به زحمت بیفتی عه، باز گفت زحمت بیفتی، دیگه از این حرفها نشنوم ها، الانم بیا بریم مواد غذایی بخریم برای یخچالت فوری مینا گفت با دوستش رفتن خریدن داداشم رو کرد به من تحکمی و دستوری گفت حالا ایندفعه رو خودت خریدی اشکال نداره ولی از این به بعد لیست میدی من خودم برات میخرم اینقدر لحن حرف زدنش جدی بود که نتونستم حرف رو حرفش بزنم، گفتم چشم تلوزیون رو گذاشتیم عقب ماشین، منم خودم رو جا دادم عقب نشستم، مینا و محمودم نشستن جلو حرکت کردیم داداشم رو کرد به مینا مینا جان چرا اینقدر صورتت قرمز شده _نمی دونم سرمم درد گرفته گرسنت نیست نه میلی به غذا ندارم یه دفعه گفت آخ آخ آخ خون دماغ شدم محمود، یه چند تا دستمال کاغذی بهم بده داداشم از جلوی ماشین چند دستمال کشید بیرون گرفت جلوی مینا بیا بگیر سرم رو آوردم جلو، دلم براش سوخت دستی که مشت کرده گرفته جلوی بینیش ، پر خون شده، خونها از مشت مینا ریخت روی چادرش... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ سلام نویسنده هستم🌹 هر کس میخواد پارت های رمان رو جلوتر بخونه توی کانال وی آی پی عضو بشه🌹 https://eitaa.com/joinchat/2124415010C2ac5b7a71a 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_256 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) بیچاره اینقدر که حرص خورد خون دماغ شد، بازم خدا رو شکر و گرنه از شدت حرص یه وقت مویرگهای سرش پاره میشد، داداشم سریع ماشین رو کنار خیابون پارک کرد، کامل چرخید سمت مینا دستش رو گذاشت روی شونه مینا چی شد مینا جان چرا خون دماغ شدی؟ مینا با دستمال بینیش رو گرفت با صدای تو دماغی گفت نمی دونم بعد از چند لحظه خون دماغش قطع شد داداشم گفت پاشو بیا پایین از توی صندوق عقب ماشین آب بیارم سر و صورتت رو بشور هر دو از ماشین پیاده شدند، داداشم یه بطری اب از صندوق عقب اورد، ریخت روی دست مینا، اونم دست و صورتش رو شست، داداشم بطری رو گذاشت صندوق عقب در جلو سمت شاگرد ماشین رو باز کرد مینا جان بشین تو ماشین برم یه آب میوه شیرین بگیرم بخور فشارت نیفته مینا نشست توی ماشین، داداشم در رو بست به سرعت رفت طرف مغازه، مینا از توی اینه اخمی تندی به من کرد میبینی چیکار کردی؟ تقصیر توعه که من خون دماغ شدم ابرو دادم بالا متعجب گفتم چرا تقصیر من! مادر من از سر دلسوزی بهت گفت، زن برادر شوهرت می‌شدی تو هم صاف گذاشتی کف دست محمود، اونم غیرتی شد مادر من رو کم محلی کرد، الان چهل روزه که خونه من نیومده زن داداش شما با مامانت اون روز خیلی به من حرف زدید من فقط یکیش رو به داداشم گفتم، بعد هم مادر شما که یه خانم دنیا دیده است، باید بدونه که من هنوز سال شوهرم نشده به من میگه زن برادر شوهرت شو، در ثانی مادر شما از سر دلسوزی نگفت، دوست نداره من پیش شما باشم برای این گفت حالا هر چی تو باید فضولی میکردی؟ فضولی نبود گفتم که شما حد و مرز خودتون رو بدونید، زن داداش من هم دوستت دارم، هم برات احترام قائلم ولی این به این معنا نیست که شما و مادرتون هر چی دلتون بخواد به من بگید و منم ساکت باشم صورتش رو مشمئز کرد تو غلط کردی که میگی من رو دوست داری، تو اجل جون منی تو کابوس شبونه های منی، این مدتی که نبودی راحت بودم، تازه داشتم طعم زندگی رو می‌فهمیدم که سرو کله‌ات پیدا شد _آخه چرا این‌طوری فکر میکنی من چیکار به شما دارم، الانم که خونم‌م جدا شد هینی کرد میدونی اون پولی که محمود داد برای تو خونه بسازن، پول چی بود؟... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🌼؟ در روایتی آمده است كه محمد بن عبدالله حميري در سال سيصد وهشت هجري طي نامه اي از طريق حسين بن روح...سومين نايب خاص از حضرت پرسيد: وقتي در بهشت انسان با حورالعين (يا زن دنيايي خودش ،اگر در بهشت با هم همنشين باشد) از دواج كند آيا مي توانند بچه دار شوند يا خير؟ حضرت در جواب فرمودند... https://eitaa.com/joinchat/2967208113Cc7564cb966 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
که کبوترش با دیده جنازه او جان داد ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada
🩸 ◽️گاهی رنج و زحمت زنده نگه‌داشتن خون شهید، از خود شهادت کمتنیست. رنج سی ساله امام سجاد علیه السلام و رنج چندین ساله زینب کبری سلام الله علیها از این قبیل است. رنج بردند تا توانستند این خون را نگه بدارند. 1376/2/17